مادرم قبل از اینکه ازدواج کند، برای مطبوعات قصه مینوشت... پسر! چارلز دیکنز بخون تا زندگی کردن یاد بگیری!... تارزان جزو اولین کتابهایی است که خواندم... عاشق سعدی هستم... هنر فراتر از زندگی ما میرود و نتیجهاش به زندگی ما بازمیگردد... اصلا حاضر نیستم کتاب الکترونیکی بخوانم؛ بوی کاغذ را باید بشنوم... کارهای طاهره صفارزاده بود بهترین نمونههای شعر زنانه در ادبیات ما هستند
رویا سلیمی | ایبنا
کتاب و کتابخوانی، از رفتارهایی است که نیاز به ترغیب و تشویق دارد. در این میان هنرمندان، به عنوان مراجع افکار عمومی، نقش بسیار مهمی ایفا میکنند. در پرونده گفتوگوهای «گپ کتاب با هنرمندان» از نسبت هنرمندان با کتاب میگوییم. در این شماره به سراغ فرزاد موتمن رفتیم؛ کارگردان و فیلمنامهنویس که فیلمهای «شبهای روشن»، «صداها»، «آخرین بار کی سحر را دیدی؟»، «سراسر شب» برخی از آثار اوست. در ادامه گفتوگوی ما با این شخصیت فرهنگی و هنری را میخوانید:
چه کسی یا چه اتفاقی از دوران کودکی و نوجوانی باعث علاقه شما به کتاب و کتابخوانی شد؟
فکر میکنم مادرم مرا به مطالعه علاقهمند کرد. ۹ ساله بودم که رمان «دیوید کاپرفیلد» را داد دستم و گفت: «پسر! چارلز دیکنز بخون تا زندگی کردن یاد بگیری!» دیکنز خواندم و بعد دیکنز را ادامه دادم تا ۱۱، ۱۲ سالگی. «دیوید کاپرفیلد» و «آرزوهای بزرگ» و «داستان دو شهر» چارلز دیکنز را تا دوازدهسالگی خواندم. «داستان دو شهر» رمان خیلی سنگینی است مربوط به دو انقلاب است. از همان دوران، مطالعه کتاب بخش مهمی از زندگیام شد. مادرم، مهین بانو حسابی قبل از اینکه ازدواج کند، وقتی خیلی جوان بود؛ برای مطبوعات قصه مینوشت. برای مجلات روشنفکر و اینها قصه مینوشت. ولی بعد از ازدواج محدودیتهایی برایش ایجاد شد و دیگر ننوشت. ولی تصویری که من از مادرم دارم این است که وقتی پیاز خُرد میکرد، کتاب پیش رویش بود.
در دوران نوجوانی انس شما با کتاب ادامه داشت؟
من اهل ورزش نبودم و هنوز هم نیستم. زنگ ورزش، نمیرفتم ورزش کنم. اجازه میگرفتم از دبیر ورزش که بروم کتابخانه و کتاب بخوانم. یکبار هم یک دبیر ورزشی به من اصرار کرد که «باید بروی ورزش کنی. یعنی چه که میروی کتابخانه و کتاب میخوانی؟» و به زور مرا برد در زمین بسکتبال و توپی که پرت کردم، به سر ناظم مدرسه که طاس بود برخورد کرد. سرش شکست و صورتش پر از خون شد، معلم ورزش نگاهی به من کرد و گفت: «موتمن تو برو کتابخانه همان کتابت را بخوان!»
از همان زمان عضو کتابخانه بودید و انس خوبی با کتاب داشتید؟
بله عضو بودم و کارهای عجیب غریبی انجام میدادم. آن زمان هفتهای ۲۵ ریال در دهه چهل پول تو جیبی میگرفتم. حدودا نه، ده ساله بودم. رفته بودم یک کتابی از شوپنهاور خریده بودم. پدرم میگفت: «من فقط میخواهم بدانم این کتاب به چه درد تو میخورد؟» در عین حال در بچگی کاملا علاقهمند بودم به کمیکها و کارتونهایی که کیهان بچهها چاپ میکرد و عاشق تارزان بودم. تارزان هم جزو اولین کتابهایی است که خواندم.
چقدر خرید، خواندن و قرض دادن کتاب عادت روزمره شما محسوب میشود؟
منزل من پر از کتاب است. بله من کماکان کتاب میخرم و میخوانم. ولی تقریبا در ده سال اخیر بیشتر کتابها را به زبان اصلی خریدم و خواندهام. در سفرهایی که میروم همیشه با خودم کتاب میآورم. استانبول زیاد میروم چون فرزندم آنجا مشغول به تحصیل است. ایرانیها وقتی از گیت که میگذرند، سراغ کالاهای غیر مجاز میروند؛ اما من اولین جایی که میروم، کتابفروشی فرودگاه است. مثلا بعضی کتابهایی که در سفرهای پیش پول کم آورده بودم و نتوانستم آنها را تهیه کنم؛ در سفر بعدی به دنبال خرید و تهیه آنها میروم. در سفر بعدی قبل از اینکه پولم تمام شود میروم آنها را تهیه میکنم.
کتابهای بالینی یا کتابهای زیرسری شما کدام کتابها هستند؟
بعضی از آنها کتابهای سینمایی است که مربوط به حرفهام هست و خیلی به آنها رجوع میکنم. بعضی رمانهای خاطرهانگیز هستند. مثل «پس از تاریکی» هاروکی موراکامی، «اگر شبی از شبهای زمستان مسافری» ایتالو کالوینو، «کلیات سعدی». من عاشق سعدی هستم و مخصوصا «تذکرةالاولیا» اینها خیلی برای من اساسی هستند. اینها معمولا کنار تختم هستند.
آیا در مقاطعی از زندگی مجبور شدید به دلیل تنگناهای مالی، کتابهایتان را بفروشید؟
کتابها را انقدر ارزان میخرند که آدم به این فکر نمیافتد. خیلی هم اهل رد و بدل کردن کتاب نیستم. چون معمولا کتابهایی را میخوانم که خیلی مورد علاقه عموم نیست. در دوران دانشجویی آنچه برایم مهم شد، مطالعه تاریخ بود. متوجه شدم که اگر بخواهم فیلمساز شوم، باید تاریخ بدانم. غالبا سینما را جزیره میبینند. فقط راجع به فیلم صحبت میکنند. متوجه نیستند که فیلم محصول شرایط سیاسی، اجتماعی، اقتصادی جامعه است. تحولات سیاسی روی شکلگیری نمایش، درام و سینما تاثیر مستقیم دارد. وقتی راجع به ژانر گنگستری در سینمای امریکا صحبت میکنیم، باید بدانیم که این ژانر ماحصل رکود اقتصادی دهه بیست است. ماحصل بسته شدن کارخانهها و بیکار شدن کارگرها و برگشتن سربازها از جنگ جهانی اول در جامعهای که کار نبود و نمیتوانستند خانواده تشکیل دهند. یک قانون منع مصرف مشروبات الکلی هم میگذرانند و همان سربازهایی که از جنگ برگشته بودند را عضو کردند. حالا ژانر گنگستری سینمای امریکا را میفهمیم. اگر این تاریخ را ندانید، نمیفهمید که گنگستری یعنی چه؟ به همین خاطر من به شدت تاریخ خواندم. مشخصا تاریخ انقلاب فرانسه و تاریخ دو انقلاب امریکا و تاریخ انقلاب شوروی را خیلی وسیع مطالعه کردم و تز من در امریکا، جنگ امریکا بود.
در شرایط فعلی، تاثیر سینما بر کتاب و کتاب بر سینما را چطور ارزیابی میکنید؟
من فکر میکنم برای نسلی هستم که بیشتر از طریق سینما به کتاب میرسد. نسل قبلی منظورم ده سال پیش نیست، پیش از جنگ جهانی دوم است که از ادبیات به سینما میرسیدند؛ اما الان این سینماست که منبع الهام ادبیات است. شاید اگر من انقدر گدار را دوست نداشتم، موراکامی هم نمیخواندم. زمانی به موراکامی علاقهمند شدم که دیدم «پس از تاریکی» را به نحوی براساس آلفاویل [Alphaville: Une étrange aventure de Lemmy] گدار نوشته است.
در شخصیتپردازی کاراکتر فیلمها، چقدر از عنصر کتاب و مطالعه بهره بردید؟
البته من به جز فیلم «سراسر شب» که خودم فیلمنامهاش نوشتم، دیگر آثارم به نویسندگی دیگران بود. در نتیجه خیلی خودم تصمیم گیرنده نبودم. بهخصوص در کارهایی که با سعید عقیقی انجام دادیم، کتاب نقش اساسی داشت. نه فقط در «شبهای روشن»، بلکه در فیلم «صداها» نیز خیلی نقش اساسی دارد. برای اینکه در فیلم «صداها» یک جو ملتهب و تبزده روبهرو هستیم. یکی از کاراکترها -رضا کیانیان- که نویسنده و دست به قلم است، جایی میگوید که همه مریض شدیم. همه تب کردیم و درست در روز ازدواجش همسرش کتاب «عشق سالهای وبا» را به او هدیه میدهد. آدرسی را روی کتاب یادداشت میکند که آنجا کشته میشود و لحظه مردن هم این کتاب روی سینهاش قرار دارد. به نظرم کتاب نقش اساسی در فیلم «صداها» دارد. در فیلم «سایه روشن» خیلی از دیالوگها از کتابها برآمده است. چون دو کاراکتر دانشجوی سینما تئاتر داشت. اینها کتاب خوانده بودند و در نتیجه مثل آدمهای کتابخوان با همدیگر صحبت میکردند. بعد منتقدان گفتند که مغز ما سوت کشید!
خب شما بیخود منتقد شدید. با چهار تا دیالوگ این شکلی مختان سوت میکشد؟ چون خود من این شکلی حرف میزنم. دیالوگها از رمانهای گراهام گرین و موراکامی و چند تا نویسنده دیگر آمده بود. آنجا هم اشاره مستقیمی داریم. فیلم «شبهای روشن» خیلی نکته ظریفی وجود دارد که کمتر به آن دقت میشود و آن این است که درواقع جایی است که استاد به دختر میگوید: «شاید گاهی وقتها زندگی باید شبیه رمانها باشد.» این دیالوگ در متن کتاب داستایوفسکی نیست. این دیالوگ خیلی تحتتاثیر رساله «هنر چیست؟» تولستوی است. جایی که تولستوی بحث میکند: «هنر فراتر از زندگی ما میرود و نتیجهاش به زندگی ما بازمیگردد.» من به این نکته خیلی اعتقاد دارم. خیلی خوشحالم که سعید عقیقی این دیالوگ را در فیلم گذاشت.
من در نوجوانی رساله «هنر چیست؟» تولستوی را خواندم و علاقهمند شدم. من همیشه دنبال این هستم که هر چیزی برای چی مفید است؟ سینما چرا خوب است؟ ادبیات چرا خوب است؟ اینکه چطور داستانها باید در زندگی ما تاثیر بگذارند. نه اینکه ما کار هنری را مانند زندگی خودمان انجام دهیم. برای همین است که من از معدود فیلمسازهایی هستم که درام اجتماعی نمیسازم. اعتقادی به آن ندارم. درام اجتماعی در زندگی من، در مترو، تاکسی، سلمانی، خیابان، رستوران نسخه درجه یک آن هست. به درجه دو آن نیاز ندارم. باید چیزی بسازیم که فراتر از زندگی باشد و نتیجه آن به زندگی برمیگردد.
اگر مشغول نوشتن فیلمنامهای باشید، چقدر از کتاب استفاده میکنید؟
در دو سال اخیر که با قضیه کرونا درگیر بودیم، قصهای را نوشتم به نام «بیمارستان» که پول زیادی باید بابت ساخت آن هزینه شود. فقط یکی دو تا از فلیمنامههای پدی چایفسکی را مطالعه کردم. مراقب بودم که تا یک حدی از او الهام بگیرم.
چه حسی نسبت به کتابهایی که تهیه کردهاید و هنوز فرصت خواندنش پیش نیامده، دارید؟
بعضی کتابها را فقط ورق میزنم؛ اما معمولا کتابی را نمیخرم که نخوانم. با اینکه خانهام پر از کتاب است؛ بیشتر کتابهایم را یا خواندهام یا تورق کردم. مگر اینکه بعضیها عادت دارند کتاب هدیه میدهند و لزوما چیزی نیست که من میخواهم. همینجوری کتاب نمیخوانم. باید احساس نیاز کنم و آن وقت میخوانم. مرتبا کتاب نمیخرم. ولی وقتی به کتابی نیاز داشته باشم حتما تهیه میکنم.
در حال حاضر مشغول خواندن چه کتابی هستید؟
رمانی است از موراکامی با نام «رقص رقص رقص» که خیلی دلچسب و عجیب غریب است.
چقدر به کتاب الکترونیک مراجعه میکنید؟
راستش خیلی در فضای مجازی حضور ندارم. اصلا حاضر نیستم کتاب الکترونیکی بخوانم. من کاغذ میخواهم. بوی کاغذ را باید بشنوم و در دستم بگیرم. یک کم قدیمی هستم. راستش از تکنولوژی دیجیتال نفرت دارم.
کتاب صوتی چطور؟
هیچ علاقهای ندارم. دوست دارم که با صدای خودم بخوانم. خیلی فرق دارد. در نتیجه کتاب صوتی برای آدمهای تنبل است.
کتابی بوده که دوستش داشتید، اما گم شده یا قرض دادید و دیگر به دستتان نرسیده است؟
بله. مثلا سه مجموعه شعری که طاهره صفارزاده به نامهای «طنین در دلتا»، «سد و بازوان» و «چتر سرخ» را خیلی دوست داشتم. عاشقش بودم. به نظرم از بهترین کارهای صفارزاده بود. بینظیر بودند. بهترین نمونههای شعر زنانه در ادبیات ما هستند. اینها را به دوستی دادم و دیگر به دستم نرسید. من انقدر این مجموعه را دوست داشتم که در دوران تحصیلم در امریکا با خودم برده بودم که کنارم باشد.
به عنوان سوال پایانی؛ در کنار این کتابها، چه کتابهایی با خود برده بودید؟
فقط همین سه کتاب. خیلی دوستش داشتم.