نگاهی متفاوت به پیمان آخال | الف


«روایتی از تاریخ‌نگاری شوروی» این عبارت که در حاشیه‌ی عنوان فرعی کتاب «برگ‌هایی از تاریخ مناسبات روسیه و ایران» اثر بهرام‌الدین صلاح‌الدینویچ منانف آمده، باید بیشتر مورد توجه قرار گیرد؛ چراکه حتی از عنوان اصلی هم مهم‌تر است. چراکه روح، نگرش و زاویه‌ی دید این کتاب تاریخی و تحقیقی را در خود بازتاب داده است.

برگ‌هایی از تاریخ مناسبات روسیه و ایران» اثر بهرام‌الدین صلاح‌الدینویچ منانف

منظور از «شوروی» دقیقاً شوروی کمونیستی است، و کتاب اگرچه نه یک دفاعیه‌ی ایدئولوژیک از ایدئولوژی کمونیستیِ اتحاد جماهیر شوروی، اما با آن همسو است. به همین دلیل، از روابط ظاهراً و غالباً خصمانه‌ی میان ایران و روسیه در قرن نوزدهم با واژه‌ی معتدل و مثبت «مناسبات» نام می‌برد.

البته که تصویر و تصور رایج از آن رابطه منفی است و روسیه را ظالم و زیاده‌خواه نشان می‌دهد. ولی نویسنده این تلقی را ناشی از سیطره‌ی امپریالیسم انگلیس و دستگاه تبلیغاتی‌اش می‌داند تا هم استعمار خونین خویش را موجه جلوه دهد و هم به رقیب بزرگ خود، روسیه، ضربه بزند. به تعبیر نویسنده: «انگلستان می‌کوشید با پنهان نگه‌داشتن نقشه‌های اشغال‌گرانه‌ی خویش و طرح شعار دفاع از هند در مقابل خطرات روسیه، ایران و روسیه را مقابل هم قرار دهد و هم‌زمان نفوذش را در نواحی شمال ایران پنهان کند. انگلیسی‌ها با استفاده از مناسبات بحرانی ایران با خانات آسیای میانه، ایران را به اشغال بعضی از بخش‌های آسیای میانه تشویق می‌کردند. الحاق آسیای میانه به روسیه به معنی پایان توطئه‌های انگلستان در رابطه با مناطق ترکستان بود و سیاست دوستانه، ثابت و پی‌گیرانه‌ی روسیه باعث حل صلح‌آمیز مسائل مورد مناقشه‌ی ارضی (تثبیت خطوط مرزی) و غیره شد.»

در جایی هم که چنین قصد و غرضی در کار نیست، تاریخ‌نگاری بورژوایی با موضع پیشینی خود و پیش‌فرض‌های خاصش به آن نتیجه‌ی منفی و حکم علیه سیاست‌های روسیه تزاری ختم می‌شود. اما نتیجه‌ای که نویسنده به آن می‌رسد این است که الحاق آسیای میانه به روسیه‌ی تزاری الحاقی داوطلبانه بود که باعث توسعه‌ی اقتصادی و سیاسی آن سرزمین شد. در نتیجه‌ی این توسعه، زندگی مردم آن‌جا بهبود یافت و در مسیر پیشرفت قرار گرفت. برای هر دو کشور هم مزایایی داشت. الحاق آن مناطق برای روسیه ضروری شده بود، زیرا بدون در دست گرفتن مواد خام و بازار مصرفی آن‌جا اقتصادش ضربه‌ی مهلکی می‌دید و چه‌بسا ورشکست می‌شد. البته نویسنده اصرار دارد که همسایه شدن ایران با روسیه، برای ایران هم مثبت بود و باعث بهبود اقتصادی‌اش شد. این حرف‌ها به این معنا نیست که کتاب خوبی نیست. برعکس، کتابی محققانه و خوب و خواندنی است که علاقمندان تاریخ را خوش خواهد آمد، زیرا نکات جالب و حقایق مهمی را در بردارد. دلیلش را خواهم گفت. اما اول ببینیم این نویسنده کیست؟

بهرام‌الدین صلاح‌الدینویچ منانف سال 1930 در حوالی سمرقند به دنیا آمد و در 2007 در تاشکند جهان را به‌درود گفت. این مورخِ ازبک عمده‌ی فعالیت‌های خود را در دورانی انجام داد که ازبکستان بخشی از اتحاد جماهیر شوروی بود. این وضعیت بر تاریخ‌نگاری‌اش هم بی‌تأثیر نبود و خواهی‌نخواهی به آن خط می‌داد. اما وزن علمی و تحقیقی این اثر سنگین‌تر است و بر جنبه‌ی دیگر می‌چربد.

نقطه‌ی کانونی کتاب، پیمان آخال است که در 21 سپتامبر 1881 مطابق با 30 شهریور 1260 هجری شمسی در زمان ناصرالدین‌شاه قاجار منعقد شد. میرزا سعیدخان انصاری ملقب به مؤتمن‌الملک به‌عنوان وزیر خارجه‌ی ایران آن را امضا کرد. موضوع اصلی آن پیمان تعیین مرزهای ایران و روسیه در مناطق ترکمن‌نشین شرق دریای خزر بود. به عبارت دیگر، آن پیمان مرز‌های شمال شرقی ایران فعلی را ترسیم کرد. اما نویسنده برای بررسی این امر آن را در بستری گسترده‌تر قرار می‌دهد و قبل و بعد از آن را می‌کاود؛ به طور مشخص، بازه‌ی زمانی 1850-1914 بررسی می‌شود. از این رو، کتاب از سه فصل اصلی تشکیل شده که هر کدام به یک دوره اختصاص دارد: «مناسبات ایران-آسیای میانه پیش از الحاق ترکستان به روسیه»، «روابط ایران و روسیه در زمان الحاق آسیای میانه به روسیه» و «ترکستان و روابط ایران و روسیه».

ما امروز پیمان آخال را از منظر منافع ملی یا حتی غرور ملی محکوم می‌کنیم. این به جای خود، اما بیاییم مسئله را از منظری دیگر ببینیم، مثلاً از چشم ساکنان آن مناطق. آن‌ها دوست داشتند جزو قلمرو کدام کشور باشند و آن پیمان برای آن‌ها و زندگی‌شان چه دستاوردهایی داشت؟ نویسنده اسنادی رو می‌کند که نشان می‌دهد حتی مردمان خراسان هم عریضه‌هایی به امپراتور روسیه می‌نوشتند تا آن‌ها را از شر حکام ایرانی نجات دهد که ظلم آن حکومت جان این مردمان را به لب‌شان رسانده بود.

از طرف دیگر، ترکمن‌ها مایه‌ی هلاک حرث و نسل بخش‌های شمال شرقی ایران بودند. عملاً برای ایران ضرر خالص بودند. از یک سو، غارت و چپاول اموال، و از سوی دیگر، دزدیدن مردم و فروختن‌شان به‌عنوان برده. نه زور حکومت مرکزی به آن‌ها می‌رسید و نه حکام محلی قدرت مقابله با آن‌ها را داشتند. در کل، بد طوری موی دماغ قبله‌ی عالم بودند و بدش نمی‌آمد عطای آن‌جا را به لقایش ببخشد. به همین دلیل، با روس‌ها علیه ترکمن‌ها همکاری زیادی داشت. این هم نمونه‌ای از وضع آن سامان:

«در ژوئن 1876 والی استرآباد در رأس نیرویی متشکل از 1200 سرباز دست به حمله علیه ترکمن‌ها زد. در آن زمان ترکمن‌ها نیرویی بیش از 300 نفر نداشتند و از نظر تسلیحات هم خیلی ضعیف بودند. به‌رغم این‌که ارتش ایران از نظم بالاتری برخوردار بود، اما در این جنگ شکست خورد. ایرانی‌ها وقتی ترکمن‌ها را دیدند، برحسب عادت چنان ترسیدند که اسلحه‌شان را پرت کردند و فرار را بر قرار ترجیح دادند، درحالی‌که والی شخصاً در رأس لشکر منظم قرار داشت. ترکمن‌ها ایرانی‌ها را تا دریاچه‌ی قره‌سو دنبال کردند و 270 نفرشان را سر بریدند، بدون این‌که آن‌ها را سزاوار شلیک گلوله یا اسارت بدانند. در میدان جنگ 270 جسد بدون سر باقی مانده بود و ترکمن‌ها با سرهای بریده‌ی دوصد سرباز ایرانی بدون کوچک‌ترین تلفات به دشت‌های خویش بازگشتند. بدین ترتیب حمله‌ی افتخارآمیز ارتش ایران به پایان رسید.»

خود قبائل آن مناطق نیز به هم رحم نمی‌کردند. در نزاعی که میان قبیله‌ی چاودر ترکمن و خانات خیوه درگرفت، خان خیوه لشکرش را علیه چاودرها راهی کرد. لشکریان روستاها را غارت کردند و 200 نفر را به اسارت درآوردند. جوانان کمتر از 40 سال را در گروه‌های 10-15 نفری با ریسمان بسته و برای فروش یا تحفه جدا می‌کردند. جلادان پیرها و موسفیدان را مثل گوسفند کشیده یا به پای چوبه‌ی دار برده یا در سیاه‌چال پرت می‌کردند. هشت پیرمرد روی زمین دراز کشیده و منتظر اشاره‌ی جلاد بودند. جلاد دست و پای آنان را بسته و سپس با کارد چشم‌هایشان را از حدقه درآورد.

از این شواهد بسیار ذکر می‌شود. پس، با کتابی خواندنی مواجهیم. با این‌که اثری مختصر به نظر می‌رسد، اما نویسنده تلاش کرده روابط ایران و روسیه را همه‌جانبه بررسی کند. از این رو، علاوه بر روابط سیاسی، به روابط اقتصادی و فرهنگی هم بذل توجه کرده است. این تحلیل تاریخی حتی اگر تماماً درست نباشد، اما دست‌کم از این مزیت برخوردار است که از زوایه‌ای خاص حقایقی مهم را آشکار کرده که غالباً نادیده گرفته شده‌اند. با این اوصاف، به‌علاوه‌ی یک دلیل دیگر، ارزش کتاب از خوب به ضرورت ارتقا می‌یابد. اما توضیح دلیل:

سلسله‌ی قاجاریه را در نظر بگیریم؛ برای مثال، ناصرالدین‌شاه. نسبت به او چه می‌کنیم؟ یا به او می‌خندیم یا به حالش گریه می‌کنیم. فهم؟ فهم دیگر چیست؟! ما ملتی هستیم که تاریخ خودمان را مسخره می‌کنیم. اگر هم مسخره نکنیم، متأسفیم و دل می‌سوزانیم که حق‌مان را خوردند. اما آیا آدم عاقل پدرانش را مسخره می‌کند یا تا ابد برایشان می‌گرید؟ خوش‌مان بیاید یا نه، قاجاریه و دوران ناصری بخشی از هویت ما را ساخته‌اند. عاقلانه این است که آن را درست بفهمیم و خوب درس بگیریم. باید تلاش کنیم با حداکثر بی‌طرفی و بدون عشق و نفرت آن دوران را بفهمیم؛ شرایط و محدودیت‌هایش را درک کنیم؛ و تقصیرات و اشتباهات شخصیت‌ها مایه‌ی عبرت‌مان شوند. در غیر این صورت، دیر یا زود، خودمان جزو موضوعات خنده و گریه‌ی آیندگان خواهیم شد. برای فهم امور پیچیده‌ای مثل دوران‌های تاریخی نیازمند منظرهای متفاوت و نظریات مخالف هستیم. فهم یعنی فهم چندجانبه. به همین دلیل، هیچ نگاه خاصی برای فهم یک دوران تاریخی کافی نیست. نباید به هیچ نتیجه‌گیری یا پاسخی بسنده کنیم. تا جایی که می‌توانیم باید بکوشیم زاویه‌های دید دیگری را در پیش بگیریم تا فهمی بهتر، بیشتر، عمیق‌تر و پرمایه‌تر داشته باشیم. این کتاب به این امر کمک می‌کند.

«برگ‌هایی از تاریخ مناسبات روسیه و ایران: پایان سده‌ی نوزدهم و آغاز سده‌ی بیستم» اثر بهرام‌الدین صلاح‌الدینویچ منانف با ترجمه تورج اتابکی، نجم کاویانی و خلیل وداد منتشر شده است.

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...