هم معمولی، هم متفاوت | اعتماد


«بالاخره یه روز قشنگ حرف می‌زنم» [Me Talk Pretty One Day] نوشته دیوید ریموند سداریس [David Sedaris]، طنزپرداز، کمدین و نویسنده شامل 21 بخش است. روایت‌هایی کوتاه و بلند برگرفته از زندگی واقعی خود سداریس که با چاشنی طنز همراه شده. او معترف است که ایده هر داستان، می‌تواند از اتفاقی کوچک و ساده شکار شده باشد که برای این شکار باید در تعامل با افراد و جهان آن بود. او استاد تبدیل تجربه‌های زندگی به روایات طنزآمیزی است که هم سرگرم‌کننده‌اند و هم زندگی بشر را تفسیر می‌کنند و به ساخت و پرداخت این ایده‌های متفاوت و هوشمندانه شهرت دارد.

خلاصه بالاخره یه روز قشنگ حرف می‌زنم» [Me Talk Pretty One Day] نوشته دیوید ریموند سداریس [David Sedaris]

کتاب «بالاخره یه روزی قشنگ حرف می‌زنم» یکی از پرفروش‌ترین کتاب‌های نیویورک تایمز توانسته جوایز متعددی را برای نویسنده‌اش به ارمغان بیاورد و سداریس برنده جایزه ادبی لامدا برای بهترین اثر طنز در سال 2001، برای این کتاب شده است. این داستان طنزآمیز امریکایی با ترجمه پیمان خاکسار در نشر چشمه به چاپ رسیده است.
«هر پنجشنبه سر ساعت دو و نیم جلسات درمانم شروع می‌شد و جز مادرم کسی خبر نداشت. کلمه درمان نشان یک شکست عظیم بود. درمان مال روانی‌ها بود نه آدم‌های معمولی. این جلسات برای من چیزی نبودند که دلم بخواهد بکنم‌شان توی بوق.»

او در این مجموعه به موضوعات شغل، تحصیل، مصرف مواد مخدر، شهروند امریکا بودن و رفتارهای وسواسی و گفتاردرمانی دوران کودکی پرداخته است. هیچ کار پیش پا افتاده‌ای وجود ندارد که از چشمان ریزبینِ سداریس دور مانده و خواننده با خواندن ِآن خیره نمانده باشد. فرم و ظاهر داستان‌های او ساده است و مکان در تمام روایت‌های سداریس حضور دارد، زندگی‌اش در کارولینای شمالی، فرانسه، لندن و نیویورک. توانایی او برای تبدیل این فرصت‌ها به یک کمدی فراموش‌نشدنی پرسر و صدا، بی‌نظیر است.

بیشتر طنز سداریس اتوبیوگرافیک است. او به ‌شدت بر تجربیات زندگی، پویایی خانواده و مشاهدات شخصی‌اش تکیه می‌کند و به همین سبک متمایزش شناخته شده است. از یادگیری نواختن گیتار گرفته، رفتن به سینما، تمایل پدرش لو سداریس به هنرمند شدن فرزندان و زندگی با پنج خواهر و برادر و شریک زندگی‌اش هیو، فرصتی است تا آنها را به طرز اغراق‌آمیزی با هم ترکیب ‌کند و یک زندگی معمولی را با روایتی ناب، بدرخشاند. سداریس از طریق مجموعه مقالات و داستان‌های خود جایگاه منحصر به فردی را در ادبیات امریکا ایجاد کرده است که طنز را با تأمل جدی، متعادل می‌کند.

سداریس در تلاش خود برای یادگیری زبان فرانسه در پاریس، برای عبور از چالش‌های مرتبط با یادگیری یک زبان جدید و سازگاری با فرهنگ متفاوت، از طنز کمک می‌گیرد و با شوخ طبعی، این دشواری‌ها را نرم می‌کند.

علاوه بر این، سداریس از طنز برای کشف ترس‌های خود و پوچ بودن رفتارهای انسانی پیرامون مرگ و مردن استفاده می‌کند. مهارت سداریس در داستانسرایی و توانایی او برای بیرون کشیدن طنز از آسیب‌پذیری و بررسی سرسختانه عیوب و ناتوانی‌هایش ستودنی است. رویکردی که بر تجربه مشترک انسانی تاکید کرده و او را برای مخاطبانش نیز محبوب می‌کند.
«نمره‌هایم در بهترین حالت متوسط بودند و بالاخره یاد گرفتم با سرخوردگی پدرم کنار بیایم. خوشبختانه ما شش بچه بودیم و می‌شد لابه‌لای جمعیت گم‌وگور شد.»

طنز می‌تواند روشی قدرتمند برای انسانی کردن داستان‌ها باشد و روایت را قابل ربط‌تر و نثر را شخصیتی‌تر کند. در آثار غیرداستانی، به‌ویژه در آثار زندگی‌نامه‌ای وجود طنز می‌تواند به خوانندگان نگاهی اجمالی به شخصیت نویسنده یا شخصیت موضوعات مورد بحث بدهد. او با شوخ‌طبعی و تفاسیر اجتماعی جدی‌اش، به یکی از برجسته‌ترین نویسندگان کمدی در امریکا تبدیل شده است. مهارت او در استفاده از تعبیرهای فرهنگی و سیاسی‌ ثابت کرده او از بزرگ‌ترین طنزپردازان و نویسندگان امروزی ا‌ست.
«دلم برای‌شان می‌سوخت. زور می‌زدند هنر خلق کنند، درحالی که من بدون هیچ زحمتی، هنر را زندگی می‌کردم. جوراب گلوله ‌شده من روی کف چوبی خانه، بیان هنری قوی‌تری داشت تا چرندیات قلابی آنها در قاب‌های آن‌چنانی.»

سداریس با ورود به مضمون هنر، بازتابی از رفتار روشنفکری‌های جامعه امروز را به تصویر می‌کشد. یکی از بهترین بخش‌ها «دوازده لحظه در زندگی هنرمند» است. زیستن در عصر مدرنیته که هنر واقعی را تنها با یک مرز باریک از ابتذال جدا می‌کند. اما چگونگی زیست در جهانی که به سرعت در مسیر مدرنیته روبه حرکت است و گذر از حواشی ابتذال. بسیاری بر این باورند که تعریف یک اثر هنری در معیارها و چارچوب‌های گذشته جای نمی‌گیرد. بازار و کسب و کارهای هنری که در جهان امروز برای خودش تجارتی بزرگ است، شاید پاسخی برای تغییر تعریف یک اثر هنری در دنیای مدرن امروز باشد ایده‌هایی که نه به دنبال معنا و تأمل که صرفا برای ورود دارودسته‌ای است که با عینک روشنفکری‌شان همه ‌چیز را تحلیل می‌کنند. نسل جدید هنرمندهایی که می‌خواهند برای خودشان شهرتی دست‌ و پا کنند.

همچنین سداریس در جایی از داستان، به این نکته اشاره می‌کند که وظیفه هنرمند پیدا کردن وسایل مناسب است و وظیفه مخاطب کشف معنا و اگر این رابطه جواب ندهد، مخاطبان مقصرند. شاید بتوان چنین پرسشی را مطرح کرد که اشکال هنر مدرن چیست؟ تقلید از فرم‌های گذشته و تولید آثار درجه دو یا بدتر از آن؟ و یا مشکل هنر مدرن در سنتی نبودنش نیست، بلکه این است که آثار نازیبا و غیرمحبوب توسط ذائقه‌سازان روشنفکر، به‌ طور وحشتناکی، محبوب و جذاب شناخته شده. ذائقه‌ای که می‌توانست هنر مضحک و زننده را به خوبی شناسایی کند، اکنون دیگر تلخی متجاوزانه هنر مدرن را، آسان می‌چشد.
«مبنای هنر حقیقی یأس و سرخوردگی بود و مهم‌ترین مساله این بود که تا جای ممکن خودت و اطرافیانت را افسرده و بدحال کنی.»

مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...
گوته بعد از ترک شارلوته دگرگونی بزرگی را پشت سر می‌گذارد: از یک جوان عاشق‌پیشه به یک شخصیت بزرگ ادبی، سیاسی و فرهنگی آلمان بدل می‌شود. اما در مقابل، شارلوته تغییری نمی‌کند... توماس مان در این رمان به زبان بی‌زبانی می‌گوید که اگر ناپلئون موفق می‌شد همه اروپای غربی را بگیرد، یک‌ونیم قرن زودتر اروپای واحدی به وجود می‌آمد و آن‌وقت، شاید جنگ‌های اول و دوم جهانی هرگز رخ نمی‌داد ...
موران با تیزبینی، نقش سرمایه‌داری مصرف‌گرا را در تولید و تثبیت هویت‌های فردی و جمعی برجسته می‌سازد. از نگاه او، در جهان امروز، افراد بیش از آن‌که «هویت» خود را از طریق تجربه، ارتباطات یا تاریخ شخصی بسازند، آن را از راه مصرف کالا، سبک زندگی، و انتخاب‌های نمایشی شکل می‌دهند. این فرایند، به گفته او، نوعی «کالایی‌سازی هویت» است که انسان‌ها را به مصرف‌کنندگان نقش‌ها، ویژگی‌ها و برچسب‌های از پیش تعریف‌شده بدل می‌کند ...
فعالان مالی مستعد خطاهای خاص و تکرارپذیر هستند. این خطاها ناشی از توهمات ادراکی، اعتماد بیش‌ازحد، تکیه بر قواعد سرانگشتی و نوسان احساسات است. با درک این الگوها، فعالان مالی می‌توانند از آسیب‌پذیری‌های خود و دیگران در سرمایه‌گذاری‌های مالی آگاه‌تر شوند... سرمایه‌گذاران انفرادی اغلب دیدی کوتاه‌مدت دارند و بر سودهای کوتاه‌مدت تمرکز می‌کنند و اهداف بلندمدت مانند بازنشستگی را نادیده می‌گیرند ...