اگر در هسته‌ی عادت‌ها تکرار می‌رقصد، در توصیفِ هر اخلاقی‌ تفکر نهفته است. حال جویا شویم که اگر متفکرِ پشتِ صحنه یک زن باشد چگونه و از چه زاویه‌ای به موضوعاتِ روزمره می‌نگرد! آیا در بسترِ روابط او با پدیده‌ها، جنونی عام نقش بازی می‌کند یا تعمقی خاص!... در این زمینه، کتابی با عنوانِ «جنون اخلاقی» (Moral disorder, 2006)، اثر مارگارت اتوود (Margaret Atwood)، نویسنده‌ی شهیرِ کانادایی، توسط منیژه صدیقی به زبان فارسی ترجمه شده و از سویِ نشر ققنوس (چاپ اول در سال 1403) در اختیارِ خوانندگان علاقه‌مند به حوزه‌ی فلسفه_روان‌شناسی، اجتماعی_روان‌کاوی و داستان‌های کوتاهِ فرهنگی قرار گرفته است.

خلاصه رمان جنون اخلاقی» (Moral disorder, )، اثر مارگارت اتوود (Margaret Atwood)

نامِ اتوود به‌عنوانِ یک راقمِ فمینیستی که به مسائلِ کوچک و دردهایِ مستورِ روانی منظری متفاوت دارد، بر کسی پوشیده نیست. البته زدودنِ ذهن از پیش‌فرض‌ها، گمان‌ها، سوگیری‌ها و رویکرد و نگرشی خاص به جهتِ فهمِ صحیحِ متونِ کتاب از آدابِ مطالعه است، اما نمی‌توان نگرشِ سیاسیِ اتوود را که در لایه‌هایِ تشریحی و توصیفیِ سطور نقش بازی می‌کند، نادیده گرفت. همان اندازه که خواندنِ صحیحِ صورتِ مسئله هشتاد درصدِ پاسخ را به ما می‌دهد، طرحِ روی جلد هر کتابی نیز یک تحلیلِ تصویری از بطنِ آن است. با لختی غور و نگاهی موشکافانه به جلدِ این کتاب از خود بپرسیم که چرا بانویی آراسته و مجلل در دلِ یک سیاهیِ عمیق تنها نشسته است! یا پرواضح بیان کنم، چرا یک صورتِ زیبا در سیرتی تیره به خویش می‌نگرد! آیا این سیاهی همان رنگِ تعبیرِ او از فضایی‌ست که توانِ درکِ تفاوت‌های او را ندارد!؟ در پاسخ به تمامِ این پرسش‌ها و دیگر کنجکاوی‌هایِ روانی، مارگارت اتوود توانسته است با عناوینِ به‌ظاهر پریشان و نامرتبط و ساده‌ای، پیچیدگی‌هایِ پنهانِ تعاملات زیستِ روزمره را در قالبِ داستان‌های کوتاه بیان کند. نویسنده در این نگارش اهتمام ورزیده است تا در یازده فصل به مواردِ جزییِ به‌ظاهر بی‌اهمیتِ زندگی که هرروز با آنها دست‌وپنجه نرم می‌کنیم و از این طریق احولات یکدیگر را آشفته می‌سازیم، بپردازد.

این چرخه از "خبرهایِ بد" آغاز می‌‌گردد؛ فصلی که دیالوگ‌ها بیانگرِ خستگی وُ آشفتگی وُ بی‌علاقگیِ بانویی از شنیدنِ اخبارِ بدِ هر صبح است. زنی که میان تناقض‌ها و بازی‌هایِ سیاسی، روانی، اجتماعی و فرهنگی نَفَس می‌کشد و به زعم او حوادث تلخ وُ ناگوار تا حدی در این دهر جولان می‌دهند که رخ‌دادنِ آنها ضروری ولی تکراری شده است. این چرخه‌ی زیستی موجب پناه ‌بردنِ این بانو از افکارِ پریشان به کتاب دیگری تحت عنوانِ "هنر آشپزی و پذیرایی" می‌شود؛ فن یا مهارتی که در وهله‌ی نخست تصویری از یک زن با پیشبندی سفید در اذهان می‎سازد. شاید دغدغه‌ی بنیادین همین باشد که حتی تفریحِ یک زن با کار گره خورده است، یا به عبارت دیگر، زن باید پیوسته مفید باشد تا اثری از او باقی بماند. بی‌انتهاییِ کنجکاوی‌ها تا جایی ادامه پیدا می‌کند که برای یافتن پاسخ تنها به آنچه که قابل لمس است اکتفا نمی‌کند و به سراغِ تصاویرِ قاب‌شده می‌رود؛ بخشی از دیوارِ زندگی که رویِ آن بومِ "آخِرین دوشس" نصب شده است. پرتره‌ی زنِ مرده‌ی به‌ظاهر زنده‌ای که دوکِ او بابت لبخندهایِ بی‌شمارش جانش را به خاکِ سرد آغشته ساخته ولی ساعت‌ها به عکسِ او زل می‌زند. لحظه‌ای که برایِ مخاطب حیرت‌آفرین است، که چرا و چگونه همسرش را کشته است!؟ و بی‌اختیار وُ زنجیره‌وار به دنبالِ پاسخ در بسترِ رمزگونه‌ی هنر وُ ادبیات می‌گردد. که شاید به میانجیِ نشانه‌ها تا حدودی جنگِ میانِ جنسِ مردانه‌ی قدرت وُ روحِ لطیفِ زنانه را درک کند.

او درمی‌یابد که در هر زاویه از شهر چنین جدال‌ها و بی‌رحمی‌هایی پایان ندارد و میلِ فرار به "جای دیگر" یعنی روستایی نه چندان نزدیک، اما ساکت وّ عجیب وّ پیچیده می‌کند؛ دشتی که تنها شاهین بالِ پرواز دارد. با درگیری‌هایِ میانِ بی‌نهایتِ انواع درون و بیرون، مزرعه‌ای دلخواه با یک کلبه‌ی چوبی و انواع حیوانات می‌سازد تا اسلوبِ ساده‌زیستن را تجربه کند. به زعمِ او مکان وُ هم‌نشین‌هایِ دیگر راه و رسمِ مهربانی را بلدند، نمی‌دانست که آدم همان رفتارهایِ دیکتاتوری را با خود یدک می‌کشد و نظیرِ ویروسی کشنده به محدوده‌ی دیگری منتقل می‎کند تا در میدانِ "مونوپولی" برتر وُ برنده باشد؛ این‌گونه است که حتی گیاهان و حیواناتِ آبادی از حضور بشر وُ کشمکش‌هایش دل خوش ندارند وُ به "جنونِ اخلاقیِ" بیمارگونه دچار می‌شوند، مثلِ "اسبِ سفیدِ" تنومندی که با ارعابِ گوسفند‌ان به‌مثابه‌ی اسب‌هایِ کوتاه‌قد پشمالو، بر آنها ریاست می‌کند. تَرَک‌هایِ فضایی و رویش و تغییر بسیاری از چیزها موجب شد تا دوباره آهنگِ شهرنشینی در افکارِ او نواخته شود. مکانی که از خانه‌ها وُ دیوارها وُ کوچه‌هایش می‌توان به تاریخِ رفتارهایِ جورواجورِ "موجودات" پی برد؛ تاریخِ تولدها و بالندگی‌ها، زندگی و بُرد‌ها و "شکست‌های مفتضحانه"، عشق وُ "جنگ‌ها" وُ "سفرها" وَ به‌طور کلی داستان‌هایِ واقعی وُ خرافاتِ بسیار، تا "مرگ‌".
با نگاهی سطحی به فصل‌هایِ کتاب ممکن است خواندنِ آن چندان جذاب به ‌نظر نرسد، اما می‌دانیم که برجسته‌تر از مطالب، چگونگی و نحوه‌ی بیان و انتقالِ آنها مهم است و این هنرِ یک نویسنده قلمداد می‌گردد که بتواند از نامرتبط‌ها، روابطِ فضایی و مکانی و زمانیِ متناسبی بسازد تا چهره‌ی بی‌مرز وُ احوالاتِ زمانه‌اش به‌واسطه‌ی بازیِ کلامی و ادبی و استعاره‌ایِ او در ذهنِ خواننده نقش ببندد.

شاید این جمله از کتابِ حاضر نمونه‌ی بایسته‌ای برای این تفسیر باشد تا به زعمِ اتوود و آن قلمِ متناقضش به هر چه در این عالم رقصان است، "با دقت" بنگریم؛ «وقتی جوجه‌اردک‌ها بی‌خیال، مشغول دست‌وپازدن بودند، جغد در سکوت به داخل آب شیرجه می‌زد، یکی از آنها را می‌قاپید و می‌برد توی لانه‌اش در تنه‌ی درخت خشکیده و بعد از تکه‌پاره‌کردن، آن را بین بچه‌هایش تقسیم می‌کرد تا بخورند، و این کار را تا از بین رفتنِ همه‌ی جوجه‌اردک‌ها ادامه می‌داد».

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...
نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...