پائولا پائولا | ایبنا


میکیس تئودراکیس قریب چهل روز پیش از این جهان گذران رفت؛ ولی با خلق بیش از هزار آهنگ، در روزگاران ماندگار شد. «پائولا پائولا» یکی از این نواهای ماناست؛ آهنگی برای فیلم حکومت نظامی، شاهکار گاوراس که در زمان خود بسیار مشهور و محبوب شد. یادداشت سعید تشکری درباره این فیلم، موسیقی آن و آفرینندگان این دو است.

خوسه دونوسو» [José Donoso] حکومت نظامی» [Curfew]

من با «تئودوراکیس» موسیقی را در نوجوانی شناختم و دستفروشی در بساط آلبوم‌های موسیقی را با ضبط صوتی کوچک برای پخش موسیقی با بلندگوهای پیکان جوانانی دست دوم که مهیا کرده بودم، در همین خیابان انقلاب روبه‌روی دانشگاه تهران شروع کردم. از نوارهای فلوت «زامفیر» تا «تئودوراکیس» تا هرچه موسیقی جدی بود؛ مثل تار «امین‌الله شریف» را می‌فروختم... با سینما و امپریالیسم هم با «گوستاو گاوراس» تنه نازکی کردم؛ با آپاراتی کوچک در دست میان دانشگاه‌های تهران می‌چرخیدم و فیلم نمایش می‌دادم. مادرم معلم بود. ادبیات را از او دارم. پدرم سینما داشت؛ هر فیلمی را حداقل پنجاه بار دیده‌ام و من بچه‌ی ادبیات و سینما هستم؛ ‌اما «تئودوراکیس» و «گاوراس» برای من سندی شدند تا یک «ضدآمریکاییِ» دوآتشه بشوم، هم­چنان بوده و هستم. این موضعِ من درباره‌ی این دو مردِ بزرگ است؛ اما پای یک آدم دیگر هم در میان است؛ «خوسه دونوسوِ» نویسنده؛ کسی که از او در مطرح‌شدن «گاوراس» سازنده‌ی فیلم «حکومت نظامی» حرفی نمی‌زنند. از «خوسه دونوسو» [José Donoso] رمان زیادی به فارسی ترجمه نشده است؛ اما رمان «حکومت نظامی» [Curfew] احتمالاً مشهورترین اثر این نویسنده‌ شیلیایی است که در بازار کتاب ایران وجود دارد. کتاب‌های خوسه دونوسو به‌طور کلی با ادبیات آمریکای لاتین و آن سبک مشهور «رئالیسم جادویی» متفاوت است. دونوسو اعتقاد دارد نویسندگان آمریکای لاتین باید به دنبال تحول در داستان‌نویسی باشند و از زیر سایه سبک رئالیسم جادویی خارج شوند.

در کتاب «حکومت نظامی» با یک آوازه‌خوان به نام «مانونگو ورا» روبه‌رو هستیم که بعد از ۱۳ سال دوری از وطن، برای مراسم خاکسپاری همسرِ «پابلو نرودا» به شیلی بازگشته است. «مانونگو ورا» برای بسیاری از شعرهای نرودا آهنگ ساخته و خودش آن‌ها را خوانده است؛ بنابراین شرکت در مراسم احیای «ماتیلده نرودا» -درست زمانی که یک حکومت نظامیِ تازه‌نفس چون بختکی بر زندگی روزانه­ مردم افتاده- برای او یک امر ناخودآگاه است. قهرمانِ رمانِ حکومت نظامی «مانونگو ورا» خواننده‌ای مشهور است که قبل از کودتای پینوشه به شکلی تصادفی از شیلی خارج می‌شود و در پاریس با ترانه‌هایش از مخالفان ژنرال حمایت می‌کند. از این جهت می توان او را یک خواننده انقلابی در نظر گرفت که چند سالِ نخستِ بعد از کودتا با ترانه‌هایش، زبان گویای وطن خفقان‌گرفته‌اش می‌شود؛ اما اکنون که به داخل کشورش، به شیلی بازگشته است، متوجه می‌شود اوضاع تغییر کرده است. حال او دیگر نه اعتقادی به آنچه می‌خوانده، دارد و نه چشم‌انداز امیدبخشی پیش روی خود می‌بیند. با دیدن شرایط موجود او باید به آدم دیگری تبدیل شود و دست از دروغ‌گویی به خود و به مخاطبش بردارد؛ اما این کار چگونه ممکن است؟ فیلمِ گاوراس دقیقا یک اقتباس بی‌مانند از این رمان است؛ فیلمی که در دورانِ توقیفِ بیست‌ساله ­کتاب هوشمندانه اقتباس می‌کند و تفکر حاکم بر رمان را در قالب فیلمنامه‌ای دیگر روایت می‌کند.

تکه‌ای از متن رمانِ «حکومت نظامی»:
«تحققِ تغییر در میهن‌اش توهمی بود که دیگر نقش بر آب شده بود؛ هرچند دوستان تبعیدی‌اش در آن کافه‌های مفلوک این را انکار می‌کردند. در آنجا بود که مانونگو خاموش شده بود؛ چون دریافته بود که متاسفانه نومیدی ساز و نوایی ندارد.»

آنچه از رمان دستمایه­ گاوراس برای ساخت حکومت‌ نظامی می‌شود، لوکیشن و مناسبات آدم‌هاست. حکومت نظامی (State of Siege) اثر کوستا گاوراس -که به کارگردانی فیلم های ضدفاشیستی و ضدآمریکایی شهرت دارد و بسیاری از سینماگران به فیلم لقب «بزرگ‌ترین فیلم سیاسی» و به او لقب «آخرین مرد معترض سینما» را داده‌اند، از برجسته‌ترین و پرغوغاترین فیلم های افشاگر تاریخ سینما بوده که در ۱۹۷۲ «عصر کودتا‌های زنجیره‌ای آمریکایی» در سرتاسر دنیا به بازار آمد. علاوه بر به تصویر کشیدن جنایات آمریکا در ممالک عقب‌نگهداشته‌شده و مقاومت‌ حماسی مردم در برابر آن، آنچه به ارزش سیاسی این فیلم می‌افزاید، این است که «انستیتو فیلم امریکا» به دلیل محتوای ضدامریکایی آن، تحت عنوان «توجیه‌گر تروریسم»، جلو پخش آن را گرفت. همچنین قرار بود در واشنگتن اولین فیلمی باشد که در «مرکز فرهنگی کِندی» روی پرده می‌آید؛ ولی چون بسیاری از مقامات دولتی آن را «ضدامریکایی» خوانده بودند و «پاول کریگ»، معاون وزارت مالیه اداره ­ریگن زمانی گفته بود: «واشنگتن بیش از هرچیز از انسان‌های واقعی که خودفروش نیستند، متنفر است.»، هرگز در این مرکز فرهنگی اکران نشد.

اما «متریون» که در فیلم با نام «فیلیپ مایکل سانتوره» به عنوان بَدمن شناخته می‌شود، در سیستم کودتایی آمریکایی چه مقاصدی داشته است؟ در رمان «حکومت نظامی» شخصیت او بسیار دقیق تَراز یافته است.

متریون می‌گوید: «زمانی که فردِ اسیر نزد ما آورده می‌شود، باید در قدم اول وضعیت فیزیکی وی را تشخیص بدهیم و با یک معاینه صحیح درجه­ مقاومتش را تعیین نماییم. مرگِ بی‌وقت و بی‌حاصل به معنای ناکامیِ کارشناس است. چیز دیگری که باید دقیقاً بدانیم، این است که با درنظرداشتن شرایط معیّنِ سیاسی و شخصیتِ خود زندانی تا چه حد می‌توانیم پیش برویم. این مسئله بسیار مهم است و از قبل باید برای ما حل باشد که آیا زمینه­ ازدست‌دادن زندانی را داریم یا خیر. ابتدا باید زندانی را راحت و آرام ساخت. هدف این است که او را تحقیر کنیم. باید به زندانی بفهمانیم او کاملاً درمانده و بی‌چاره است و او را از واقعیتِ خارج از اتاقِ اسارت بیگانه سازیم. سوالی وجود ندارد؛ فقط تحقیر و سپس لت‌وکوب در سکوت کامل. در این جریان باید از ناامیدیِ قطعیِ زندانی هم جلوگیری کرد. اگر زیاد فشار بیاورید، اسیر، خود را آماده مرگ می‌کند. همیشه باید برای اسیر کمی امید باقی گذاشت؛ نوری در دوردست. وقتی معلوماتِ موردِ ضرورت هم به دست آمد -که من همیشه در این کار موفق بوده‌ام- شاید بهتر باشد که جریان شکنجه را با توهین و ضربات شدیدتر، کمی بیش‌تر دوام دهیم. حالا نه برای کشیدن اطلاعات؛ بلکه به خاطر این که شکنجه را وسیله سیاسی قرار دهیم، تا زندانی از فعالیت‌های شورشی‌اش در آینده بترسد. قبل از همه باید اثرگذار باشید؛ صرفاً آسیب مورد نیاز را ایجاد نموده و نباید اندکی هم بیشتر شود. ما باید در هر حالتی بر خلق‌وخوی خود مسلط باشیم. باید با موثریت و ظرافت یک جراح و کمال یک هنرمند عمل کنیم. این جنگی تا سرحد مرگ است. آن مردمان دشمنان منند. این وظیفه دشواری است و باید شخصی آن را به انجام رساند. حال که نوبت من است، آن را به حد کمال انجام می‌دهم. اگر مشت‌زن می‌بودم، می‌کوشیدم قهرمان دنیا باشم.»

این اندرز همواره سر زبان «متریون» بود:
«درد معین، در محل معین، به مقدار معین، برای تاثیر مورد نظر.»

مراسم تدفین «متریون» با حضور آیزنهاور، ویلیام راجرز (وزیر خارجه نیکسون) و دیگر چهره‌های سرشناس دولت آمریکا به‌صورت خاص برگزار گردید. تمامی رسانه‌ها متریون را کارمند نهادهای کمک‌رسان و انکشافی معرفی می‌کردند که گویا توسط رادیکال‌های امریکای لاتین مخفی و سپس به قتل رسید. «فرانک سیناترا» و «جیری لیویس» که از معروف‌ترین هنرپیشگان دوران خود بودند، در مراسم عزاداری «متریون» کنسرت خیریه به راه انداختند.

چند روز بعد از مرگ «متریون» یک افسر ارشد پلیس یوروگوی به نام «الیهاندرو اوتیرو» که خود شکنجه‌گر نبوده؛ ولی از عوامل، تحصیل‌کرده‌ها و جیره‌خواران سی‌آی‌ای بود به روزنامه­ «Jornal do Brasil» می‌گوید: «متریون برای آموزش تکنیک‌های وحشیانه­ شکنجه و سرکوب استخدام شده بود و دستوری که از ایالات متحده می‌رسید، چنین بود: اول اینکه چگونه اطلاعات را از چریک‌های دستگیرشده به دست بیاوریم و پس از دست‌یابی به اطلاعات باید آن­ها را بکشیم.»

زمانی که مرگ «متریون» سرخط اخبار رسانه‌های جهان می‌شود، کوستا گاوراس -که مشغول کار روی فیلم «اعتراف» بود- اخبار متریون را در مجله «لوموندِ» فرانسه تعقیب می‌کرد که اول «متریون» را مامور دولت، سپس پلیس و در آخر دیپلمات آمريکایی معرفی می‌کند. بعد از حادثه «متریون»، گاوراس تصمیم می‌گیرد براساس این واقعه فیلمی بسازد. او همراه با «فرانکو سولیناس» سناریونویس «نبرد الجزایر» به «مونتی‌ویدیو» آمد و بعد از تحقیقات و پرس‌وجو در مورد «متریون»، به حقایق دراماتیک بسیاری پی بردند.

از جمله نکاتی که در نحوه­ فیلم‌سازی گاوراس اهمیت دارد، روایت جسورانه از داستان و پرداختن به اصل مطلب است. در فیلم -و نه رمان- «حکومت نظامی» بیننده در همان دقایق اول می‌داند که متریون به قتل رسیده است. یعنی به جای این که تماشاچی برای سرنوشت او لحظه‌شماری کند، دلیل گروگان‌گیری و قتل وی را درمی‌یابد. ارزش این شیوه سناریونویسی آن است که خلاف فیلم‌های پلیسی و متداول هالیوودی حرکت می‌کند و مخاطب را جای آنکه درگیر چگونه به قتل رسیدن کند درگیرِ دلیل قتل می‌کند. اینها حماسه‌ای می‌شود که تئودوراکیس با موسیقی بی مانندش آن را ماندگار می‌سازد؛ اما تئودوراکیس کیست؟

میکیس تئودوراکیس

میکیس تئودوراکیس، آهنگسازِ یونانی زندگی‌اش از یک سو با موسیقی و از سوی دیگر با مبارزه در راه آزادی انسان عجین است. او در 17سالگی، اولین کنسرتش را - -که اثری از خود به نام «کاسیانه» بود- اجرا کرد و در همین سال به نیروهای مقاومت در مبارزه علیه نیروهای اِشغالگر آلمان نازی پیوست و در تظاهرات عظیم روز 25 مارس 1943 علیه نیروهای اِشغالگر، برای اولین‌بار توسط ایتالیایی‌ها -متحد آلمان نازی- دستگیر و شکنجه شد؛ اما از زندان گریخت، به آتن رفت و به جبهه‌ آزادی‌بخش ملی پیوست تا با نیروی اِشغالگر بجنگد. بعد از آزادی یونان، جنگ‌های داخلی آغاز شد و او ناگزیر شد پنهان زندگی کند؛ اما سرانجام دستگیر و تبعید شد. تئودوراکیس مدتی بعد از پایان دوران تبعید و بعد از ترور نماینده‌ی مجلس ملی یونان، «گریگوریس لامبراکیس» سازمان‌ «جوانان لامبراکیس» را ایجاد كرد و خود به عنوان رئیس سازمان انتخاب شد و با تشکیل حزب اتحاد چپ دمکراتیک به عضویت آن درآمد. او به دنبال کودتای یونان و بر سر کار آمدن رژیم دیکتاتوری، دوباره به زندگی پنهان روی آورد و اولین بیانیه‌ خود را برای مقاومت مردم علیه رژیم کودتا منتشر کرد و در همان سال، همراه با بقیه‌ مبارزان، جنبش مقاومت علیه رژیم را بنا نهاد و خود به‌عنوان رئیس برگزیده شد؛ اما مدتی بعد دوباره به زندان افتاد و در سلول انفرادی بعد از یک اعتصاب غذای طولانی، جانش به خطر افتاد و بستری شد؛ و بعد از آن در منزل تحت بازداشت خانگی قرار گرفت تا با خانواده‌اش به ناحیه‌ی کوهستانی زاتونا تبعید شد.

تمام مدت این تبعید نسبتاً طولانی به آهنگسازی گذشت و موفق شد آثارش را به طرق گوناگون به خارج از زندان و یونان بفرستد. بسیاری از این آثار با کمک «ملینا مرکوری»، بازیگر موفق و مبارز یونانی -که بعد از پایان دیکتاتوری زندگی فعال سیاسی پیدا کرد و تا مقام وزارت هم رسید- به اجرا درآمد. در دوران تبعیدش در زاتونا، سلامتی‌اش به خطر افتاد و موجی از اعتراض‌ها به بازداشت و تبعید او سراسر جهان را فرا گرفت که در آن شخصیت‌هایی چون «آرتور میلر»، «لارنس اولیویه» و «ایو مونتان» شرکت داشتند و تقاضای آزادی او را داشتند. او سرانجام زیر فشار بین‌المللی آزاد شد و به پاریس رفت. از آن پس، تئودوراکیس همه‌ وقت خود را صرف نوشتن موسیقی کنسرت و دیدار با سران کشورها و شخصیت‌های سیاسی و فرهنگی، مصاحبه و بیانیه و مبارزه‌ برای سقوط رژیم دیکتاتوری و بازگشت دموکراسی به یونان کرد. کنسرت‌های او به تریبونی برای اعتراض، نه فقط برای آزادی مردم یونان بلکه برای مردم تحت ستم و فشار و اختناق در دیگر نقاط جهان، در کشورهای امریکای جنوبی، پرتغال، ایران، ترک‌ها، شیلیایی‌ها و فلسطینی‌ها بدل شد؛ یعنی همه‌ی انسان‌‌هایی که در شرایطی مشابه، تحت رژیم‌های غیرمردمی و دیکتاتوری زندگی می‌کردند. اعتقاد «تئودوراکیس» همیشه این بود که آزادی و دموکراسی از ضروریات حیاتی برای تقویت پایه‌های صلح و آشتی‌اند و تنها از طریق مردمی آزاد است که می‌توان مانع جنگ شد. مردمان آزاد هستند که می‌توانند بر سرنوشت خود حاکم شوند. او در سال 1972 با یاسر عرفات، رئیس سازمان آزادی‌بخش فلسطین ملاقات کرد؛ بنابراین عجیب نیست که 22 سال بعـد در زمان کنفرانس اسلو، تئودوراکیس قطعه‌ای تحت عنوان «سرودی برای فلسطین» را که از ساخته‌‌های خودش بود اجرا کرد. همچنین با سفر و دیدار از الجزایر، مصر، تونس، لبنان و سوریه کوشش‌های بسیار کرد. یادش گرامی باد این موسیقی‌دان بزرگ که سال­هاست نواهایش در گوش من زنگ می‌زند؛ درست مثل پائولا؛ عشقی که به گمانم نه‌تنها نافرجام نیست؛ بلکه بهترین فرجام را رقم می‌زند. برای تئودوراکیس سرودن در راه آزادی و برای پائولا مرگی در راه آزادی. پائولا...پائولا...

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

اصلاح‌طلبی در سایه‌ی دولت منتظم مطلقه را یگانه راهبرد پیوستن ایران به قافله‌ی تجدد جهانی می‌دانست... سفیر انگلیس در ایران، یک سال و اندی بعد از حکومت ناصرالدین شاه: شاه دانا‌تر و کاردان‌تر از سابق به نظر رسید... دست بسیاری از اهالی دربار را از اموال عمومی کوتاه و کارنامه‌ی اعمالشان را ذیل حساب و کتاب مملکتی بازتعریف کرد؛ از جمله مهدعلیا مادر شاه... شاه به خوبی بر فساد اداری و ناکارآمدی دیوان قدیمی خویش واقف بود و شاید در این مقطع زمانی به فکر پیگیری اصلاحات امیر افتاده بود ...
در خانواده‌ای اصالتاً رشتی، تجارت‌پیشه و مشروطه‌خواه دیده به جهان گشود... در دانشگاه ملی ایران به تدریس مشغول می‌شود و به‌طور مخفیانه عضو «سازمان انقلابی حزب توده ایران»... فجایع نظام‌های موجود کمونیستی را نه انحرافی از مارکسیسم که محصول آن دانست... توتالیتاریسم خصم بی چون‌وچرای فردیت است و همه را یکرنگ و هم‌شکل می‌خواهد... انسانها باید گذشته و خاطرات خود را وا بگذارند و دیروز و امروز و فردا را تنها در آیینه ایدئولوژی تاریخی ببینند... او تجدد و خودشناسی را ملازم یکدیگر معرفی می‌کند... نقد خود‌ ...
تغییر آیین داده و احساس می‌کند در میان اعتقادات مذهبی جدیدش حبس شده‌ است. با افراد دیگری که تغییر مذهب داده‌اند ملاقات می‌کند و متوجه می‌شود که آنها نه مثل گوسفند کودن هستند، نه پخمه و نه مثل خانم هاگ که مذهبش تماما انگیزه‌ مادی دارد نفرت‌انگیز... صدا اصرار دارد که او و هرکسی که او می‌شناسد خیالی هستند... آیا ما همگی دیوانگان مبادی آدابی هستیم که با جنون دیگران مدارا می‌کنیم؟... بیش از هر چیز کتابی است درباره اینکه کتاب‌ها چه می‌کنند، درباره زبان و اینکه ما چطور از آن استفاده می‌کنیم ...
پسرک کفاشی که مشغول برق انداختن کفش‌های جوزف کندی بود گفت قصد دارد سهام بخرد. کندی به سرعت دریافت که حباب بازار سهام در آستانه ترکیدن است و با پیش‌بینی سقوط بازار، بی‌درنگ تمام سهامش را فروخت... در مقابلِ دنیای روان و دلچسب داستان‌سرایی برای اقتصاد اما، ادبیات خشک و بی‌روحی قرار دارد که درک آن از حوصله مردم خارج است... هراری معتقد است داستان‌سرایی موفق «میلیون‌ها غریبه را قادر می‌کند با یکدیگر همکاری و در جهت اهداف مشترک کار کنند»... اقتصاددانان باید داستان‌های علمی-تخیلی بخوانند ...
خاطرات برده‌ای به نام جرج واشینگتن سیاه، نامی طعنه‌آمیز که به زخم چرکین اسطوره‌های آمریکایی انگشت می‌گذارد... این مهمان عجیب، تیچ نام دارد و شخصیت اصلی زندگی واش و راز ماندگار رمان ادوگیان می‌شود... از «گنبدهای برفی بزرگ» در قطب شمال گرفته تا خیابان‌های تفتیده مراکش... تیچ، واش را با طیف کاملی از اکتشافات و اختراعات آشنا می‌کند که دانش و تجارت بشر را متحول می‌کند، از روش‌های پیشین غواصی با دستگاه اکسیژن گرفته تا روش‌های اعجاب‌آور ثبت تصاویر ...