مروری بر یکی از کتاب‌های مجموعه‌ «بچه‌محل نقاش‌‌ها»
زندگی فریدا در قصه‌ای تازه
 

«یک نویسنده‌ ایتالیایی بود که در کودکی من را شیفته‌ نقاشی کرد: «اوریانا فالاچی». اوریانا نقاش نبود اما چهره‌ بسیار زیبایی برای نقاشی شدن داشت. پنجم دبستان که بودم کتاب «اگر خورشید بمیرد» را از کانون پرورش فکری بوشهر به امانت گرفتم. فهم آن کتاب آن قدر برایم سخت بود که توی دو هفته توانستم فقط 50 صفحه‌اش را بخوانم. عوضش نشستم تصویر اوریانا فالاچی را که روی جلد کتاب چاپ شده بود، نقاشی کردم. فهمیدم نقاشی‌ام ای‌ی‌ی... بدک نیست! آرزو کردم نقاش بشوم. بعدها با رنگ روغن و آبرنگ هم کار کردم. مثل همیشه بدون مربی و مثل همیشه نسبتا خوب. اما نوشتن فریبم داد و رفتم سراغ نوشتن. مجموعه «بچه محل نقاش‌ها» شاید ادای دینی باشد به کودکی که می‌خواست نقاشی کند اما نویسنده شد.»

زمانی که هم‌صحبت فریدا بودم

این را محمدرضا مرزوقی در معرفی مجموعه کتاب‌های جذاب و خوشخوان بچه‌نقاش‌هایی نوشته است که در آنها با روایتی مهیج و نمادین و با ادبیاتی نوجوان‌پسند، به همراه تصویرگری‌های فوق‌العاده‌ مجتبی حیدرپناه، به معرفی زندگی و مشی هنری نقاشان بزرگ تاریخ جهان پرداخته و نشر هوپا هم آنها را منتشر کرده است. یکی از مجلدهای این مجموعه روایتی است که نویسنده از زندگی پرفراز و نشیب یکی از بزرگ‌ترین زنان نقاش دنیا، فریدا و تحت این عنوان قلمی کرده است: «زمانی که هم‌صحبت فریدا بودم».

روایت در دل داستانی گنجانده شده در زمان حال و در خانه‌ای در قلب ایران؛ بچه‌هایی که به دیدار مادربزرگ می‌آیند اما مادربزرگ بی‌خبر به سفر رفته و حالا دایی سامان، راوی خوش‌ذوق قصه‌های مصاحبت با نقاشان بزرگ دنیا، در آمیزه‌ای از خیال و تاریخ بچه‌ها را به دل زندگی قصه‌وار یکی از زنان مکزیکی جسوری می‌برد که با افکار آزتکی خود و باورش به زیبایی و جشن و رنگ و زندگی، به ویژه با اتوپرتره‌های راز‌انگیزش معروف شده است و این همه همراه با موسیقی پسزمینه‌ای است که پدرو اینفانته، خواننده و بازیگر مکزیکی هم‌روزگار فریدا دارد می‌نوازد. دایی سامان مدعیست که دستیار پیکاسو بوده و پیکاسو در سال‌های جنگ جهانی برای اینکه در امان باشد او را با لوییس بونوئل فیلمساز، به مکزیکوسیتی و خانه زن و شوهر هنرمند، دیه‌گو ریورا و فریدا می‌فرستند. وقتی بچه‌ها از فیلمی حرف می‌زنند که فریدا را تصویر کرده، دایی سامان می‌گوید که زندگی واقعی هنرمندان با اقتباس‌های سینمایی‌شان متفاوت است:

«فریدا خیلی جدی‌تر از این حرف‌ها بود که توی اون فیلم نشون میدن. دیه‌گو هم آدم حسابی‌تر بود... بگذریم که فیلم خوش آب و رنگیه اما اگه شما مکزیک رو از نزدیک ببینین می‌فهمین از اون چیزی که توی فیلم هست خوش آب و رنگ‌تره. اصلا این مکزیکی‌ها انگار مادرزادی توی کار رنگن. با رنگ جادو میکنن.» و در ادامه از شخصیت هنری فریدا می‌گوید: «درسته که فریدا شهرت پیکاسو و دالی رو نداشت. اما وقتی به سفر اروپا دعوت شد، همه رو با تابلوهای خودش شگفت‌زده کرد. کلی تشویقش کردن. فقط مشکل این بود که فریدا لجباز و یه دنده بود. واسه همین هر عنوانی رو که به خودش و کارهاش می‌دادن، رد می‌کرد... می‌گفت این نقاشی‌ها زندگی روزمره منه. مثل دفتر خاطراتیه که واسه‌ سرگرمی می‌نویسمش.»

نویسنده بعدتر از اهمیت آندره برتون، شاعر و نویسنده و پیشگام نظریه سوررئالیسم، در معرفی فریدا به تاریخ هنر سخن می‌گوید: «آندره برتون اولین ‌بار ارزش هنری فریدا رو کشف کرد... توی نیویورک نقاشی‌های فریدا رو دیده بود و حسابی شگفت‌زده شده بود.» بعدتر راوی از قول فریدا نقل می‌کند که نقاشی‌هایش ربطی به سورئالیسم ندارند: «هر کی مثل من زندگی کرده باشه، واقعیت براش تبدیل به یه مالیخولیای دردناک میشه. مالیخولیایی که سراسر زخم و درد و رنجه. اینکه دلیل نمیشه به همچین آدمی بگیم سوررئال!» و اشاره فریدا به دردهای متعدد جسمش بوده که باعث می‌شده بارها جراحی بشود و بر بستر بیفتد به ویژه پس از یک تصادف وحشتناک: «من نقاشی کردن رو از وقتی شروع کردم که به خاطر یه تصادف وحشتناک مجبور بودم مدت‌ها توی خونه بستری باشم. برای همین قدر درد کشیدن رو میدونم. درد کشیدن میتونه گاهی باعث خلاقیت بشه... درد با من به دنیا اومده. زخم و خون دو شریک همیشه زندگیم بودن.» در ادامه نویسنده بر تابلوی مشهور فریدا، همان که او را در دو شکل و هیات در کنار هم می‌نمایاند متمرکز می‌شود و آن نقاشی را در حالتی کنشگرانه به دل قصه می‌برد. تابلویی که فریدا می‌گوید چیزی کم دارد و راوی نوجوان قصه، سامی، تلاش می‌کند فریدا را به تکمیل کردن آن تابلو برانگیزاند.

«دو فریدا دست در دست هم داشتند. مثل دو انسان کاملا جدا از هم بودند که خمیره‌شان یکی بود. هر دو زن یک جور احساس داشتند، اصل و ریشه‌شان یکی بود. حتی غم و اندوهی که توی چهره و خصوصا چشم‌هایشان موج می‌زد، شبیه هم بود. انگار که هردو از یک درد مشترک رنج می‌بردند. اما یک تغییر لباس باعث شده بود در نگاه بیننده کمی متفاوت به نظر برسند.» سامی کوچک با دقت در این تابلو جمله تاثیرگذاری به زبان می‌آورد: «شاید چیزی که کم داره یه تیکه از وجود خودتونه که باید بهشون اضافه کنین.»

و بعد با گذر از روایتهایی مربوط به فرهنگ و فولکلور آزتک‌ها و جنگل آدم‌ها و تلاش فریدا برای احضار روح مادرش به کمک سرخپوست‌ها، به کامل‌ شده‌ نقاشی دو فریدا می‌رسیم: «همان دو فریدا بود اما چیزهای تازه‌ای بهش اضافه شده بود. روی سینه فریدایی که لباس آزتک‌ها را پوشیده بود، یک قلب واقعی سبز شده بود و آن فریدای دیگر هم پیراهنش شکافته شده بود و یک قلب راستکی دیگر که از وسط دو تکه شده بود و می‌شد داخلش را دید، روی سینه‌اش نقاشی شده بود. تازه فهمیدم هر دو قلب نصف یک قلب کامل هستند. فقط یکی از بیرون دیده می‌شد و یکی از داخل خود قلب، نقاشی شده بود. هر دو قلب با یک رشته رگ شبیه لوله‌های سرم به هم متصل بودند. تنهایی دو زن توی تصویر هم ترسناک بود، هم غم‌انگیز.» و برای سامی خشونت‌بار اما فریدا پاسخ جالبی به ترس سامی از آن خشونت داده است: «توی فرهنگ ما آزتک‌ها قلب دو تیکه شده خشونت نیست هدیه‌ایه که هر آدمی میتونه به مهم‌ترین آدم زندگیش بده.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...