جادوگر کلمات | ایران


دوران دیکتاتوری نیکولای چائوشسکو کـه ریشارد کاپوشچینسکی (نویسنده، شاعر و عکاس لهستانی) از او با عنوان «دراکولای کمونیست» یاد می‌کند، تار و پود سرخ آثار هرتا مولر [Herta Müller] را درهم تنیده است. از این‌رو است که مولر گفته: «ادبیات همیشه سر از جایی درمی‌آورد کـه انسان‌ها در آن‌جا مورد ظلم و ستم قرار گرفته باشند... دوران دیکتاتوری را من انتخاب نکردم، بلکه مثل بختک به روی ما افتاد و به جان و روانم خلید.»

شاه کرنش‌کنان می‌کشد» [Der konig verneigt sich und totet یا The King Bows and Kills

سال ۲۰۰۹ کمیته نوبل ادبیات اعلام کرد: «نوبل ادبیات به هرتا مولر تعلق می‌گیرد، کسی که با تمرکز بر شعر و نثر ساده، دورنمای زندگی کسانی را که زندگی‌شان مصادره شده به تصویر کشیده است.» اعطای نوبل ادبیات به مولر تقریباً هم‌زمان با بیستمین سال فرو ریختن دیوار برلین بود و بسیاری این تقارن را دارای بار استعاری عمیقی دانستند و به آن واکنش مثبت نشان دادند. «سرزمین گوجه‌های سبز» معروف‌ترین کتاب او در ایران است که ابتدا با ترجمه درخشان زنده‌یاد غلامحسین میرزاصالح و توسط نشر مازیار منتشر شد و پس از اینکه هرتا مولر نوبل ادبیات گرفت، ترجمه‌های دیگری هم از آن منتشر شد اما هم‌چنان ترجمه میرزاصالح بهترین ترجمه این رمان است و تاکنون بیش از ۲۰ بار تجدید چاپ شده است.

«شاه کرنش‌کنان می‌کشد» [Der konig verneigt sich und totet یا The King Bows and Kills] نُه جُستار زندگی‌نامه‌وار از هرتا مولر است که نشر برج آن را با ترجمه امیر معدنی‌پور منتشر کرده است. نسخه اصلی این کتاب که تصویری تکان‌دهنده از زندگی تحت حکومت دیکتاتوری چائوشسکو ارائه می‌دهد، سال ۲۰۰۳ منتشر شد.

رنج زبان
هرتا مولر، ۱۷ اوت ۱۹۵۳، چند ماه پس از مرگ ژوزف استالین (۵ مارس ۱۹۵۳)، در روستایی آلمانی زبان در غرب رومانی، به دنیا آمد. با مرگ دیکتاتور شوروی بذر خودکامگی و سرکوب در کشورهای زیر نفوذ شوروی از جمله رومانی همچنان میوه‌های تلخ می‌داد و بر سر انبوه رنجبران سایه‌ای سنگین می‌گستراند. خانواده مولر از اقلیت آلمانی زبان رومانی بودند؛ مادرش از بازماندگان اردوگاه کار اجباری نیروهای شوروی بود و پدرش راننده‌ای اغلب سیاه‌مست. پدربزرگش زمانی کشاورز و تاجر ثروتمندی بود اما حکومت کمونیستی چائوشسکو اموالش را مصادره کرده بود و خانواده در تنگ‌دستی روزگار می‌گذراند. هرتا در سرایی غم‌زده از آب وگل درآمد و برای ادامه درس به شهر رفت و این بار در میان بچه‌های شهری در اقلیت بود؛ با گذر از رنج کودکی و نوجوانی به راه پرخار بزرگ‌سالی پا گذاشت.

مولر در جستار اول «شاه کرنش‌کُنان می‌کُشد» درباره گذار از روستا به شهری و شکاف و چالش زبانی آن می‌نویسد: «کسی که مانند من از روستایی دورافتاده در رومانی با زبان شکسته‌بسته آلمانی به شهری با زبان رسمی‌رومانیایی برود، کارش زار است. در دو سال اول آمدنم به شهر، برایم یافتن خیابان درست در منطقه‌ای ناآشنا راحت‌تر بود از یافتن واژه درست در زبان رسمی. نسبتم با زبان رومانیایی مانند نسبتم با پول توجیبی‌ام بود و گاهی هم که کالایی در فروشگاه چشمم را می‌گرفت پول توی جیبم کفاف خریدش را نمی‌داد. برای گفتن حرفم باید واژه‌های مناسب خرج می‌کردم حال آنکه بسیاری از واژه‌ها را بلد نبودم و همان‌ها را هم که بلد بودم به‌موقع به ذهنم نمی‌رسیدند... تا امروز یک جمله رومانیایی هم در کتاب‌هایم ننوشته‌ام. البته زبان رومانیایی همواره به موازات آلمانی در نوشتن همراهی دارد زیرا جلو چشمم پا گرفته.» مولر در ادامه درباره نخستین کتابش می‌نویسد: «در نخستین کتابم که درباره دوران کودکی در روستایی در ناحیه بانات بود، انتشارات رومانیایی، سوای سانسورهای دیگر، حتی کلمه چمدان را حذف کرد. این کلمه حساسیت‌زا شده بود زیرا حرف از مسأله مهاجرت اقلیت آلمانی قدغن بود. این قبیل دست‌اندازی‌ها کلمات را به بند می‌کشند و در پی آن است که درک درون‌ماندگارِ واژگانی زبان را از میان بردارد.»

مولر پس از دریافت نوبل ادبیات هم در سخنانی گفت هنگام نوشتن اولین کتاب‌هایش مجبور بوده در جنگل‌هایی دورافتاده با ویراستار آلمانی‌اش دیدار کند تا کسی گفت‌وگوهای آنها را نشنود. انتشار کتاب اولش حتی با واکنش منفی شدید همسایگان روستایی‌اش مواجه شد: «مردم روستا پس از چاپ نخستین کتابم وقتی مرا در خیابانی از شهر می‌دیدند توی صورتم تف می‌انداختند. جرأت نمی‌کردم به روستا بروم. پیرایشگر روستا که آن موقع نود ساله بود به پدربزرگم که سالیان سال هر چند هفته یک بار پیشش می‌رفت، گفته بود دیگر موهایش را نمی‌زند. کشاورزان خوش نداشتند با مادرم سوار تراکتور یا گاری شوند. او را به مزرعه بی‌کران ذرت راندند و به سبب داشتن دختری چشم سفید تنهایش گذاشتند. او هم به حال تنهاییِ بچگی‌های من افتاد اما به دلیلی دیگر. در شهر به دیدنم آمد. کوشید سرزنشم نکند اما گریه‌کنان گفت: روستا را به حال خودش بگذار. نمی‌توانی درباره چیزهای دیگر بنویسی؟ من ناچارم آنجا زندگی کنم نه تو.» کارگزاران حکومت هم او را از کار مترجمی‌و آموزگاری انداختند و گذران زندگی را بر او دشوار کردند. با تهدیدهای مدام سرانجام هرتا مولر با هزار دردسر به آلمان مهاجرت کرد اما مهاجرت درمان دردها نبود و بر رنج‌هایش افزود. با این حال در آلمان جدی‌تر به نویسندگی پرداخت و مقاله و رمان و متن ادبی نوشت. زندگی در نظام دیکتاتوریِ رومانی زخم‌های کاری و درمان‌ناپذیر بر جانش زد و او را وادار به نوشتن و واشکافی همان زخم‌ها کرد تا از این راه بتواند حتی شده اندکی از رنج خود بکاهد.

ریختن کلمات روی زمین
هرتا مولر در جستارهای کتاب «شاه کرنش‌کنان می‌کشد» با زبانی ساده و استعاری از رنج‌های خود و دیگر دگراندیشان تبعیدی و مهاجر و تمامی‌ستمدیدگان قربانی حکومت خودکامه می‌گوید و بی‌پیرایگی گفتارش همدلی خوانندگان را برمی‌انگیزاند. جُستارهای هرتا مولر به مضامینی چون دیکتاتوری و سرکوب، ترس و پارانویا، از دست دادن هویت و مقاومت پرداخته است. مولر در این جُستارها از زبانی شاعرانه و استعاری استفاده می‌کند تا فضای خفقان‌آور رژیم را به تصویر بکشد. شخصیت‌های روایت‌شده افرادی معمولی هستند که در شرایطی غیرمعمولی قرار گرفته‌اند. این کتاب به بررسی تأثیرات روانی و اجتماعی دیکتاتوری بر افراد می‌پردازد و تصویری قدرت‌مند و تأثیرگذار از زندگی تحت حکومت دیکتاتوری ارائه می‌دهد. مولر از دل رنج‌های خود و دگراندیشانِ تبعیدی و قربانی خودکامگی، تقابل فردیت و سیستم‌های تمامیت‌خواه را به تصور می‌کشد و از همه مهمتر نشان می‌دهد چگونه زبان نیز به ابزاری برای سرکوب و درعین حال چراغی برای رهایی و ایستادگی تبدیل می‌شود و می‌نویسد: «اگر بخش عمده زندگی بلنگد، کلمات هم می‌ریزند روی زمین. من به چشم خود دیدم کلماتی که داشتم ریختند. ریختن‌شان را دیدم و مطمئن شدم کلماتی که نداشته‌ام هم با کلماتی که داشته‌ام ریخته‌اند. کلمات دور از دسترس هم به روز کلمات در دسترس افتادند. سرگشتگی از جمله‌های بیانگرش می‌گریزد... با این همه آرزو داشتم «بتوان بیانش کرد»... اگر این آرزو نمی‌بود به جای نزدیکی به پیرامونم با آن بیگانه نمی‌شدم.»

هرتا مولر با اینکه راوی تلخی‌ها و سرکوب‌ها است اما در گوشه گوشه روایتش از طنز غافل نمی‌شود. به‌عنوان مثال در جایی که از نسبت اشیاء با شخصیت صاحب‌شان سخن می‌گوید، درباره اشیاء به‌جا مانده از پدرش می‌نویسد: «وقتی پدرم مرد بیمارستان، دندان مصنوعی و عینکش را داد به من. پیچ‌گوشتی‌های کوچکش توی کشوی آشپزخانه میان قاشق و چنگال‌ها بودند. مادام که پدر زنده بود مادر هر چند روز یک بار می‌گفت ابزار جایش توی کشو [آشپزخانه] نیست و پدر باید جابه‌جای‌شان کند. پس از مرگ پدر ابزارها سال‌ها همان‌جا ماندند. آن وقت دیگر دیدن پیچ‌گوشتی‌ها توی کشوی آشپزخانه به مذاق مادر بد نمی‌آمد. حال که دیگر صاحب پیچ‌گوشتی‌ها سر میز نمی‌نشست خوب بود دست‌کم ابزارش میان قاشق و چنگال‌ها باشد. به‌تدریج به دست‌های مادرم شرم خزید و به نظم و ترتیبش استثناهایی بزرگ‌منشانه. با خودم تصور کردم که اگر پدر باز سر میز می‌آمد حتی اجازه داشت به‌جای کارد و چنگال با پیچ‌گوشتی غذا بخورد.»

قافیه‌بازی با روزنامه
یکی از عادت‌های جالب هرتا مولر جمع کردن بریده جملات روزنامه‌ها و کتاب‌ها و درست کردن کلاژ متنی از این بریده‌ها است. مولر درباره شروع و تداوم این عادت می‌نویسد: «در آغاز هدفم این بود که در سفرهای پرشمارم دوستانم را از حالم باخبر کنم و چیزی خاص در پاکت نامه بگذارم، چیزی به‌جای کارت پستال آن دیار... در قطار هنگام خواندن روزنامه روی مقوایی سفید، ترکیبی از کلمات و تصاویر را کنار هم می‌چسباندم و یا به یکی دو جمله بسنده می‌کردم... سپس شگفتی از اینکه کلمات بی‌بنیاد روزنامه چه چیزهایی می‌توانند ببافند کار را به قافیه‌پردازی کشاند. مدت‌ها بود در خانه هم که بودم کلمه‌ها را از روزنامه‌ها می‌بریدم، بعد دیدم کلمات بی‌اختیار روی میزند. نگاه‌شان می‌کردم و با حیرت می‌دیدم بسیاری‌شان آهنگ دارند. با اعتمادی که به قافیه‌های تئودور کرامر و اینگه مولر داشتم، قافیه‌هایی را برمی‌داشتم که برای پدیدآمدن‌شان هیچ تلاشی نکرده بودم و اتفاقی روی میز با هم جور درآمده بودند. این‌ها کلمه‌هایی بودند که بر اثرِ بودن در یک‌جا با هم آشنا شده بودند. نمی‌توانستم حذف‌شان کنم. این شد که رسیدم به ذوق قافیه‌پردازی.»

محاکمه شاه با قافیه
هرتا مولر درباره این‌که چرا در نوشته‌هایش به‌جای «دیکتاتور» بیشتر از «شاه» استفاده می‌کند در حالی که واژه «شاه» طنین نرم‌تری از «دیکتاتور» دارد، می‌گوید این واژه از شطرنج پدربزرگش توی کله‌اش بود و بعد به نوشته‌هایش راه پیدا کرده و زمانی که شروع به بریدن واژه‌ها کرد، «شاه» هم همیشه بوده: «از همان اول یک کلمه شاه هم نبود که در یادداشت‌ها از قلم بیندازم. همیشه رویش خیره می‌ماندم. کلمه شاه را از همه نوشته‌ها بریده بودم. یک بار شاه‌های روی میز را شمردم بیست‌وچهار شاه کنار همدیگر بودند. گذاشتم یکی‌شان به یادداشتم راه بیابد. تا به یادداشت پا گذاشت قافیه‌پردازی آغاز شد. این نشان می‌داد که آدم می‌تواند با قافیه درآوردن شاه را به پاسخ‌گویی وادارد. می‌تواند شاه را مضحکه کند. قافیه، ضربان قلب شاه را بالا می‌برد حال آنکه خودش بانی بالا رفتن ضربان قلب بسیارانی بوده. قافیه راهی می‌گشاید به آشفتگی‌ای که شاه بانی‌اش بوده است. قافیه همزمان تکان می‌دهد و نظم می‌بخشد.»

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...
مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...
گوته بعد از ترک شارلوته دگرگونی بزرگی را پشت سر می‌گذارد: از یک جوان عاشق‌پیشه به یک شخصیت بزرگ ادبی، سیاسی و فرهنگی آلمان بدل می‌شود. اما در مقابل، شارلوته تغییری نمی‌کند... توماس مان در این رمان به زبان بی‌زبانی می‌گوید که اگر ناپلئون موفق می‌شد همه اروپای غربی را بگیرد، یک‌ونیم قرن زودتر اروپای واحدی به وجود می‌آمد و آن‌وقت، شاید جنگ‌های اول و دوم جهانی هرگز رخ نمی‌داد ...
موران با تیزبینی، نقش سرمایه‌داری مصرف‌گرا را در تولید و تثبیت هویت‌های فردی و جمعی برجسته می‌سازد. از نگاه او، در جهان امروز، افراد بیش از آن‌که «هویت» خود را از طریق تجربه، ارتباطات یا تاریخ شخصی بسازند، آن را از راه مصرف کالا، سبک زندگی، و انتخاب‌های نمایشی شکل می‌دهند. این فرایند، به گفته او، نوعی «کالایی‌سازی هویت» است که انسان‌ها را به مصرف‌کنندگان نقش‌ها، ویژگی‌ها و برچسب‌های از پیش تعریف‌شده بدل می‌کند ...