نفرین تاریخ | سازندگی


«چقدر دوست داشت حافظه‌اش را یک‌جا می‌ریخت توی دریا.» رمان «بازمانده» [النبیذه] نوشته انعام کجه‌جی [Inaam Kachachi] بانوی نویسنده عراقی، دارای نشانه‌هایی از سرنوشت است؛ صفحه‌هایی منقلب‌کننده از تاریخ معاصر را در خود دارد و از گذشته‌ای طولانی سخن می‌گوید: از دو کشور ایران و عراق و از فلسطین و قدس و از موقعیت‌ها و مناسبت‌هایی صحبت می‌کند که روابط انسانی را در خود مستتر دارند.

بازمانده» النبیذه  انعام کجه جی Inaam Kachachi]

«بازمانده»روایت سه زندگی است که مهم‌ترین آن، زندگی‌نامه دختری به نام تاج‌الملوک که سیر زندگی، او را از ایران به عراق می‌کشاند و در آنجا او را تاریخ‌ساز می‌کند و او با ورود به حرفه روزنامه‌نگاری، خبرنگار معروفی می‌شود و موفق می‌شود تا اولین نشریه زنان عراق را منتشر کند.

«بازمانده» داستان زنی است با گذشته‌ای طولانی؛ زنی که با اشعار سعدی، بزرگ شده و سعدی شیرازی هم مثل او از سرزمین فارس به بغداد آمده‌ است، با این تفاوت که شیخ اجل، یتیم بوده و او نه. تاج‌الملوکِ روزنامه‌نگار حضورش فرصتی است تا با حضور او، نویسنده تاریخ را ورق بزند؛ گویی تاریخ برای او و در حضور او، شکل روزنامه را دارد و خود او برگ‌های صفحه‌های زندگی را روزنامه‌وار درحال پیش‌رفتن است.

داستان رمان در قرن بیستمی می‌گذرد که به حسب نگاه نویسنده، آخرین نفس‌هایش را می‌کشد و در طی دوران حیات خود، هیچ زخمی مرهم زخم دیگر نمی‌شود و این اتفاقی است که در سرنوشت یکایک قهرمان‌های داستان که هریک نمایندگانی از همین آدم‌های قرن بیستمی هستند، دیده می‌شود.

«بازمانده» نوعی «روزنامه‌نوشت» است؛ روزنامه‌نوشتی که در خاورمیانه معنا دارد. خاورمیانه‌ای که اگر، اگرهایی در آن اتفاق نمی‌افتاد، شکل حیاتش، جور دیگری رقم می‌خورد. این حیات را می‌توان به سرنوشت شخصیت‌های داستان، تعمیم داد:
«منصور»، یکی از شخصیت‌های داستان در جایی از اثر، می‌گوید هر روز داستانی دارد و در جایی دیگر، از جدایی سالیانش حرف می‌زند. جدایی بین او و تاجی و اینکه اگر دفتر یادداشت‌هایش باقی مانده ‌بود می‌توانست بهترین شاهد بر ریز و درشت‌های وقایعی بودند که می‌توانستند داستان زندگی او و تاجی را بدل به رمانی کنند و بعد در مقیاسی بزرگ‌تر از وطنی سخن می‌گوید که ریشه‌هایش را، در خاک جانش فرو برده ‌است. او که حالا خارج از موطنش زندگی می‌کند همه حوادث سرزمینش را دنبال می‌کند و برایش انگار در همین‌جا در حال اتفاق بوده ‌است؛ درست در همین پیاده‌روی روبه‌رو: «وقتی سریال از دست‌دادن قدس، تاروپود هیجانم را رشته می‌کرد، امیدی را که مثل طناب رخت در دل توفان می‌لرزید و چیزی نمانده بود پاره شود، از دست دادم.»

حرکت شخصیت‌ها در زمان‌ها و مکان‌های مختلف متجلی است. گویی از زندگی به زندگی، مرتب در حال سرک‌کشیدن هستیم. در «هزارویک‌ جاشبِ» تازه‌ای که به جای تعدد داستان‌ها و شخصیت‌ها، همه‌چیز در بازه زمانی و مکانی مشخصی در آن پیش می‌رویم و از همین روست که نویسنده بی‌نیاز از فصل‌بندی عنوانی برای اثرش است.

دو زن و یک مرد، سه‌ضلعی مثلثی را در رمان می‌سازند که با وجود مستقل‌بودن به یکدیگر وابسته‌اند و در کنار هم مثلث زندگی را می‌سازند. بازسازی واقعیت در اثر، موضوعی مضمونی دشوار است که نویسنده آن ‌را برای داستانش انتخاب کرده‌ است و داستان نویسنده و داستان واقعی باید باهم تنیده و روایت شود. روایتی که از یک‌سو مخاطب عرب‌زبان، را نشانه می‌گیرد و از سوی دیگر مخاطب فارسی‌زبان و هردوی این مخاطبان در کنار خود نویسنده به‌عنوان ضلع سوم، مخاطبان اصلی رمان را تشکیل می‌دهد. رمانی که از نگاه هر دسته از این مخاطبان، داستان خود را در پی‌دارد و گشتی در واقعیتی که هم وجود دارد و هم دست‌ساز نویسنده ‌است و واقعیتی تازه را که آن مهم، واقعیت‌ داستانی است را هدف قرار می‌دهد که والاتر از هر واقعیتی است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...