نوشتن، جنون و کشتن | اعتماد


«درهایی به اتاقک زیر آشپزخانه» رمانی به قلم مریم آمارلو است که به تازگی توسط نشر مروارید منتشر شده اما آنچه در این سطرها می‌خوانید نقدی ادبی بر رمانی تازه منتشر شده نیست. این سطرها به واکاوی‌ واقعه‌ای می‌پردازد که در بطن رمان اتفاق می‌افتد و از این طریق به ارتباط میان نوشتن، جنون و کشتن اشاره می‌کند. ما از دریچه بررسی این رمان می‌توانیم به ارتباط این سه پدیده بپردازیم، زیرا درهایی به اتاقک زیر آشپزخانه رمانی درباره نوشتن است.

درهایی به اتاقک زیر آشپزخانه مریم آمارلو

در آغاز رمان، راوی از دختری به اسم اورنگ نام می‌برد که در کنار گلفروشی متوقف شده و عطر انواع گل‌ها را از یکدیگر تشخیص می‌دهد ولی درنهایت برای خواهرش (راوی) به جای شاخه‌ای گل پاکتی پرتقال می‌خرد. اورنگ به خانه برمی‌گردد اما خواهرش در خانه نیست. اورنگ نیمه دیگر راوی و وجهی از اوست که ارتباط محکم‌تری با زندگی معمول دارد. ادراک حسی مانند بوییدن عطر گل‌ها اورنگ را تنها برای دقایقی درگیر می‌کند، اما خواهرش به‌طور ممتد درگیر عطرها، رنگ‌ها و اشکال است. راوی به خانه پیش اورنگ برمی‌گردد در حالی که زخمی بر شانه‌اش دارد. این زخم محصول تصادف او با درشکه‌ای است که از درون یک نقاشی امپرسیونیستی بیرون جهیده در حالی که مردی پالتوپوش آن را می‌رانده است. راوی زخمش را که حاصل این تصادف است و مرد پالتوپوش را دوست دارد در حالی که نیمه دیگر او یعنی اورنگ مایل است که خواهرش این تصادف و راننده درشکه را فراموش کند. اورنگ عاشق رییسش است و تجربه‌ای واقعی و ملموس از عشق را نمایش می‌دهد اما مرد پالتوپوش معشوق خیالی نویسنده و سوژه‌ای است که او را به نوشتن وامی‌دارد پس هم او را رنج می‌دهد و هم امکان درک زیبایی را برای او فراهم می‌کند.

تمرکز نویسنده بر ادراک حسی موجودات و حالات انسانی، او را از امکان تمرکز بر روابط پدیده‌ها دور نگه می‌دارد و نویسنده را تبدیل به فردی نامناسب برای زندگی معمول می‌کند. زندگی و عشق دو خواهر در تضاد با یکدیگر است بنابراین تمامی رمان روایت دوری و نزدیکی راوی و اورنگ یعنی دو نیمه شخصیت نویسنده است که به‌طور مدام او را به دو سمت مخالف می‌کشند. راوی که به‌واسطه ادراک حسی در لحظه حال غرق می‌شود، قدرت پیش‌بینی حوادث آینده و یادآوری گذشته را مرتبا ازدست می‌دهد. چنین حالتی را باید نشانه آشکار نوعی جنون دانست که نویسنده را تحلیل می‌برد همچنان‌ که نویسنده نیز با نوشته‌های خود سوژه‌اش را می‌کشد. «من مرد پالتوپوشی را کشته‌ام که توی کافه‌ای که بوی دارچین فضایش را پر کرده، روی یکی از صندلی‌هایش نشسته و سفارش قهوه می‌دهد. کلاه لبه‌دار زنانه‌ام را تا روی چشم‌هایم پایین می‌کشم تا کسی متوجه صورت ترسیده‌ام نشود»

نویسنده برای خلق اثرش سوژه را به لحظه حال گره می‌زند و به این وسیله او را به موجودی بدون گذشته و آینده بدل می‌کند که در عین حال موجودیتی ابدی دارد. آرزوی نویسنده این است که خود نیز در آغوش سوژه بر بستر کتابش آرام گیرد و در کنار او ابدی شود پس نویسنده خود و سوژه‌‌اش را به موجودی تبدیل می‌کند که زنده نیست ولی زیستنی ابدی‌ دارد و چنین موجودی را تنها می‌توان شبح نامید: «اورنگ دیگر رفته است. هیچ چیزی دیگر به نظرم پیوسته نمی‌آید. همه چیزها شبح‌وار شده‌اند.» در مقطعی از رمان راوی به شبح بدل می‌شود چنانکه داستان افرادی را روایت می‌کند که کشته است اما در صفحات بعد دوباره ظاهر می‌شوند. در وضعیت ذهنی راوی، زمان و مکان متوالی و پیوسته نیست و جهان او لحظه حالی شبح‌زده است که در صد و بیست صفحه روایت می‌شود. 

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...