چشم‌درچشم مرگ | آوانگارد


«مردن» [dying (sterben)] نوشته‌ی آرتور شنیتسلر [Arthur Schnitzler]، نویسنده‌ی اتریشی اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، یکی از آثار کوتاه اما بسیارعمیق اوست. این داستان، که در سال 1892 منتشر شده است، روایتی روان‌کاوانه و فلسفی درباره‌ی مواجهه‌ی انسان با مرگ، تنهایی و بحران‌های عاطفی اوست.

خلاصه رمان مردن» [dying (sterben)] نوشته‌ی آرتور شنیتسلر [Arthur Schnitzler]

مردن داستان مرد جوانی به نام فلیکس است که متوجه می‌شود به بیماری لاعلاجی مبتلا شده و تنها چند ماه دیگر فرصت زندگی دارد. او این خبر را با ماری، معشوقه‌اش، در میان می‌گذارد. در ادامه‌ی داستان، رابطه‌ی این دو دچار تنش می‌شود، زیرا فلیکس به‌مرور درگیر نوعی وسواس نسبت به مرگ می‌شود، درحالی‌که ماری با وجود عشقش به او تلاش می‌کند امید به‌زندگی را در او زنده نگه دارد. در واقع، این کتاب روند تدریجی، فرسایشی و روحی فلیکس و تأثیر آن بر روابط انسانی و عشق را بررسی می‌کند.

«اگر شما گمان می‌کنید که با آرامش، چشم‌درچشم ابدیت خواهید دوخت برای این است که هیچ درکی از آن ندارید. شخص باید مثل یک بزهکار، محکوم‌به‌مرگ باشد... یا مثل من، آن‌وقت می‌تواند درباره آن حرف بزند...»

داستان مردن با ورود مرگ یا ندای مرگ شروع می‌شود. شنیتسلر داستانی را روایت می‌کند که به مواجهه تن با وجود می‌پردازد. او در ابتدا از تنهایی، قبل از ورود مرگ به داستان می‌گوید. آن‌قدر که، تجربه تدریجی مرگ و زوال، نه‌تنها به رنج جسمانی بلکه با بحران‌های روانی و عاطفی در مواجهه با فنا شکل می‌گیرد. بیماری لاعلاج فلیکس درهمراهی با زیست معشوقه‌اش ماری به‌ ازهم‌پاشیدگی جسم و روان فلیکس می‌انجامد. شنیتسلر با ظرافت تمام، تضاد بین میل به زندگی و تسلیم شدن در برابر مرگ را تشریح می‌کند.
«آدمی که درحال مرگ است وطن ندارد. امکان زنده ماندن، وطن این است.»

شنیتسلر، طلایه‌دار تک‌گویی درونی
او یکی از طلایه‌داران تک‌گویی درونی است و ذهن آشفته و دگرگون شخصیت‌های داستان را به‌خوبی منعکس می‌کند. توصیف دقیق و عمیق روان‌شناختی ، فضای نمادین و مالیخولیایی و دیالوگ‌های سنگین و کوتاه باعث می‌شود تا ما با بازتابی از نگاه اگزیستانسیالیستی روبه‌رو شویم.

آخرین سال زندگی مشترک فلیکس و ماری، این همان چیزی است که در داستان شنیتسلر نمودار می‌شود. ما شاهد نوسانات در رابطه آنها، تغییر وضعیت ذهنی هر عاشق هستیم. فلیکس در مواقعی امید موذیانه ای را احساس می‌کند، شاید او یکی از خوش‌شانس‌ها باشد و در برابر همه شانس‌ها زنده بماند. ماری فلیکس را دوست دارد اما می‌خواهد زندگی کند. او به سمت نور کشیده شده است. خنده و شادی، و همه وسعت زیبایی زندگی می‌تواند در انتظار او باشد. از نظر فلیکس، این تمایلات طبیعی، و حتی سرزندگی و سلامتی او، به تدریج به عنوان خیانت در اعتماد تلقی می‌شود. او می‌خواهد ماری را نگه دارد، او را به قول عشقی بی‌پایان، یعنی تمایل اعلام‌شده‌اش برای سهیم شدن در سرنوشتش نگه دارد. می‌خواهد او را هم با خود به مرگ دعوت کند.

این قصه در پایان کمی به یک جشن ترسناک تبدیل می‌شود، فضای گوتیک کمی غلیظ شده است، اما برای ما به‌عنوان خواننده این ها یک اثر تخیلی زیبا است، یک مطالعه روان‌شناختی محدود که درگیر با بینش‌های شگفت‌انگیزی همراه بوده است، برای مثال وقتی فلیکس می‌گوید: «این راز زنده بودن است و من آن را کشف کرده‌ام، این حسی است که شما از مالکیت همه چیز دارید.»

مرگ در مردن نه قهرمانانه است و نه معنادار، بلکه فرایندی تدریجی و تحقیرآمیز است. بااین‌حال، شاید نوعی رستگاری تلویحی برای ماری در آن یافت شود.

مردن اثری عمیق، تلخ و تفکربرانگیز است که مستقیم و موشکافانه روان انسان را در مواجهه با مرگ تفسیر می‌کند که نه‌تنها یک تجربه فردی تلقی می‌شود بلکه وجهی از زیست مدرن را برملا می‌سازد.

این اثر برای علاقه‌مندان به ادبیات روان‌شناختی و فلسفه‌ی وجودی بسیار توصیه می‌شود.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...
گوته بعد از ترک شارلوته دگرگونی بزرگی را پشت سر می‌گذارد: از یک جوان عاشق‌پیشه به یک شخصیت بزرگ ادبی، سیاسی و فرهنگی آلمان بدل می‌شود. اما در مقابل، شارلوته تغییری نمی‌کند... توماس مان در این رمان به زبان بی‌زبانی می‌گوید که اگر ناپلئون موفق می‌شد همه اروپای غربی را بگیرد، یک‌ونیم قرن زودتر اروپای واحدی به وجود می‌آمد و آن‌وقت، شاید جنگ‌های اول و دوم جهانی هرگز رخ نمی‌داد ...
موران با تیزبینی، نقش سرمایه‌داری مصرف‌گرا را در تولید و تثبیت هویت‌های فردی و جمعی برجسته می‌سازد. از نگاه او، در جهان امروز، افراد بیش از آن‌که «هویت» خود را از طریق تجربه، ارتباطات یا تاریخ شخصی بسازند، آن را از راه مصرف کالا، سبک زندگی، و انتخاب‌های نمایشی شکل می‌دهند. این فرایند، به گفته او، نوعی «کالایی‌سازی هویت» است که انسان‌ها را به مصرف‌کنندگان نقش‌ها، ویژگی‌ها و برچسب‌های از پیش تعریف‌شده بدل می‌کند ...
فعالان مالی مستعد خطاهای خاص و تکرارپذیر هستند. این خطاها ناشی از توهمات ادراکی، اعتماد بیش‌ازحد، تکیه بر قواعد سرانگشتی و نوسان احساسات است. با درک این الگوها، فعالان مالی می‌توانند از آسیب‌پذیری‌های خود و دیگران در سرمایه‌گذاری‌های مالی آگاه‌تر شوند... سرمایه‌گذاران انفرادی اغلب دیدی کوتاه‌مدت دارند و بر سودهای کوتاه‌مدت تمرکز می‌کنند و اهداف بلندمدت مانند بازنشستگی را نادیده می‌گیرند ...