هنر تجسم و تجسّد مرگ | شهرآرا


رمانِ «آن تک درخت انار» [وحدها شجرةالرمان] چهارمین و در حالِ حاضر، آخرین رمان ترجمه شده از نویسنده و شاعرِ معاصرِ عراقی، دکتر سنان انطون [Sinan Antoon] است. نویسنده ای که پیش از این سه رمانِ «اعجام»، «مریما» و «فهرس» او را معرفی کرده‌ایم.

خلاصه رمان آن تک درخت انار» [وحدها شجرةالرمان]

راوی اول شخصِ داستان مرده شور است، یک مرده شورِ جوان به نام «جواد کاظم» که در نخستین روزهای سقوطِ صدام در سال ۲۰۰۳ میلادی ــ و به قولِ خودش ــ در روزهایی که کسب وکارِ مرگ رونقِ بیشتری گرفته است درحالِ مرورِ خاطراتِ دورانِ کودکی و نوجوانی خویش است، و در عین حال مشغولِ تعریف کردنِ اتفاقاتی که در جهانِ بیرون و دنیای اطرافش رخ می‌دهد، و شاید از همه مهم تر دست وپنجه نرم کردن با کابوس‌های ترسناک، وهم آلود و سوررئالیستی شبانه اش که اتفاقا گشایش یا همان opening بی نظیرِ رمان با یکی از آن هاست. تا یادم نرفته عرض کنم که وجهِ سوررئالیستی یا فراواقع گرایانه کابوس‌های راوی ریشه در استعدادِ هنری او در نقاشی و مجسمه سازی، و پیشه رؤیایی اش در قالبِ یک هنرمندِ تجسمی و پژوهشگرِ آثارِ هنری انتزاعی دارد، البته «رؤیا»یی که به خاطرِ شرایطِ بدِ اقتصادی خانواده و جامعه اش هیچ گاه (دست کم، تا زمانی که درحالِ تعریف کردن داستان زندگی اش است)، به طورکامل محقق نشده است، و جز مقاطعِ کوتاهی در دبیرستان و یکی-دو سال تحصیل در دانشگاه شهدِ خود را در کامِ راوی نچکانده است.

جواد، که شغلِ آبا و اجدادی اش همین تغسیل و تکفین اموات است، در ایام تابستان و هنگامی که دانش آموزی دبیرستانی است، در تنها غسالخانه شیعیانِ بغداد که پدرش متولی آن است، دوشادوشِ حمودی، شاگرد و دستیارِ جوانِ پدرش، مشغول به کار می‌شود، و تمامی جزئیاتِ مربوط به غسل و کفنِ مردگان را، به همراه مشخصاتِ آن ها، در دفتری یادداشت می‌کند، یادداشت‌هایی که حدودا 10سالِ بعد فراوان به کارش می‌آیند، هنگامی که خودش، به تنهایی، مسئولِ آماده ساختنِ اموات پیش از ملاقات با فرشته‌ها و اهل آخرت (ص۳۱) است. جواد ــ به دلایلی که بهتر است خودتان با خواندنِ رمان از آن‌ها آگاه شویدــ تحصیلاتِ دانشگاهی در رشته هنرهای تجسمی را نیمه کاره رها کرده و به کار در غسالخانه مشغول می‌شود، با ذهنی رنجور، تَنی خسته و قلبی شکسته از رابطه ای عاطفی، با فرجامی عجیب و دردناک. بگذریم و برویم به سراغِ پنج نکته جالب و درس آموز پیرامونِ رمان و هنرِ نویسنده آن:

۱- نویسنده، بااینکه مسیحی است، توانسته است با قوت و دقت تمام به خلقِ یک شخصیتِ شیعی متشرّع (پدرِ جواد) بپردازد و تمامی جزئیاتِ مربوط به غسل و کفنِ امواتِ شیعه، اعم از اَعمال و ادعیه، و در حالت کلی تر، سایر رفتارها و سَکَناتِ شیعیان را، بدون هیچ گونه خبط وخطایی، در رمان بازسازی کند. آشکار است که این کار حاصلِ مطالعات و تحقیقاتِ مفصلِ او پیش از آغاز نگارش رمان، و ــ به اصطلاح ــ «پیش تولید» جامعِ اثرِ ادبی است.

۲- نویسنده رمان شاعر نیز هست (پیشنهاد می‌کنم با مراجعه به سایتِ شخصی نویسنده اشعارِ او را به دو زبان عربی و انگلیسی بخوانید و لذت ببرید) و به همین خاطر، حینِ خواندنِ رمان، به جملاتی شاعرانه برخورد می‌کنیم، مانند«[پدر!] تو تابُنِ دندان به ایمانی مسلح بودی که حافظِ قلبت بود و چون قلعه ای تسخیرناپذیر بر قله کوه قرارش می‌دادی؛ من اما قلبم بنایی ویران و مهجور است، با پنجره‌هایی شکسته، درهایی ازجادرآمده، در اِشغالِ اَشباح و باد که با پیچ وتاب در آن زوزه می‌کشند.» (ص۱۰)؛ «چشمانِ سیاه و درشتِ [آن دختر] میل به شب زنده داری را در جانِ آدمی برمی انگیخت» (ص۵۱).

۳- نویسنده دغدغه اجتماعی پُررنگی دارد و در این رمان نیز، مشابهِ سه رمانِ دیگرش، با نگاهی تیزبین، دقیق، مسئله محور و درمان جو به جامعه اطرافش می‌نگرد. جالب است: بااینکه در تمامی رمان هایش محورِ اصلیِ داستانْ ماجراهای فردی و معمولا رمانتیکِ یک یا چند انسانِ گوشت و پوست و خون دار به عنوان شخصیت‌های داستانی است، پس زمینه رمان چیزی نیست جز جامعه معاصرِ عراق، به سانِ اَبَـرشخصیتی رنج کشیده و صبور.

۴- نویسنده استادِ ساختنِ تصاویری ماندگار و به شدت سینمایی با زبانی پاکیزه و بیانی موجز است؛ به عنوان نمونه، به این جملات که آغازگرِ فصلِ پایانی رمان است عنایت فرمایید: «بعد از شست وشو و کفن پیچ کردنِ کودکی نُه ساله، که شبیهِ فرشته ای کوچک بود که فقط دو بال کم داشت و همراه پدرش در یک حمله انتحاری نزدیک سالن تئاتر ملی در بغداد جان باخته بود، احساس کردم خنجری در پهلویم فرورفته است و نفس کشیدن را برایم دشوار ساخته» (ص۲۴۱).

۵- نویسنده تسلط غبطه برانگیزی بر هر هفت شاخه هنر (نقاشی، مجسمه سازی، معماری، ادبیات، موسیقی، تئاتر و سینما) دارد و با اشارتِ هوشمندانه به آثارِ هنری و هنرمندانِ بزرگ، عطشِ سرک کشیدن به آن‌ها را در خواننده ایجاد می‌کند؛ بنابراین، هنگامِ خواندنِ رمان‌های سنان انطون، هرازگاهی، احساسِ قدم زدن در موزه آثار هنری، و درموردِ رمانِ «آن تک درخت انار»، موزه هنرهای تجسمی به انسان دست می‌دهد؛ و چه لذت بخش است این احساسِ استوار بر خیال!

«آن تک درخت انار» با ترجمه ستار جلیل زاده در ۲۹۰ صفحه منتشرشده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...