محمد فیضی | ایبنا


نشست رونمایی از کتاب «خلاف زمان» [Sobre la nostalgia: damnatio memoriae] نوشته دیه‌گو گاروچو [Diego S. Garrocho Salcedo] عصر روز اول بهمن ماه در ساختمان مرکز مطالعات خاورمیانه واقع در خیابان ایتالیا برگزار شد. در این نشست که در قالب جلسات «عصر دوشنبه‌های بخارا» برگزار شد، الهام شوشتری‌زاده مترجم اثر، نوید پورمحمدرضا، پژوهشگر سینما و شهرسازی، زانیار ابراهیمی، مترجم و پژوهشگر حوزه اندیشه سیاسی و علی دهباشی، سردبیر مجله بخارا درباره این کتاب گفت‌وگو کردند.



در ابتدای این نشست، الهام شوشتری زاده درباره اهمیت ترجمه و نوشتن این کتاب گفت: من از یک جایی به بعد تصمیم گرفتم سراغ مضمون‌هایی بروم که مهم‌تر هستند. اولین مضمونی که به ذهنم آمد حافظه، خاطره گذشته و برخورد ما با این‌ها بود؛ عواملی که تصویر گذشته را می‌سازند و بر اساس آن حال و آینده تعریف می‌شوند. بین نویسنده‌های انگلیسی‌زبان چیز دندان‌گیری پیدا نمی‌کردم. چون می‌گفتم تجربه‌ای که آن‌ها داشتند با تجربه‌ای که من که در این‌جا زندگی می‌کنم دارم، خیلی متفاوت است. به همین علت می‌گفتم این‌ها حرف من نیستند. در بین اسپانیایی‌زبان‌ها چند نمونه خوب پیدا کردم که یکی‌شان همین کتاب آقای گاروچو بود که نثر خیلی گیرایی هم داشت. ما شاید چنین آثاری را در نثر فارسی کمتر دیده باشیم، منتها جستارنویسی و استفاده از سبک‌های ناداستان خلاقانه برای فلسفه‌نویس‌ها اصلاً چیز جدیدی نیست.

او با اشاره‌ای تاریخی به فرم جستارنویسی گفت: سال‌ها قبل استفاده از فرم ناداستان را فردی مثل برلین انجام داده است. در آمریکای لاتین از قرن نوزدهم سنت جدی جستارنویسی فلسفی داریم. این‌ها خیلی جذاب هستند چون که این‌ها تا یک زمانی تحت استعمار و سنت تفکر غربی بودند و از یک زمانی به بعد برای تعریف هویت خود تلاش می‌کنندکه منجر می‌شود به شکل‌گیری قالب‌های نو. قالب‌های ترکیبی مثل ترکیب تصویر، عکس و سینما برای انتقال مفاهیم عمیق فلسفی و اجتماعی ویژگی‌هایی هستند که در نسل جدید ناداستان‌نویس‌های فلسفی و اجتماعی اسپانیای‌زبان پررنگ هستند.

ناداستان؛ فرمی برای زدن حرف‌های آدم‌های امروز
شوشتری‌زاده درباره فضای کتاب «خلاف زمان» بیان کرد: این کتاب در یک خلأ شکل نگرفته بلکه نتیجه یک بافت فرهنگی و فکری است. شناختن آن جریان برای مایی که تجربه‌های مشابهی داریم و دنبال ابزارهای به‌روز می‌گردیم برای انتقال تجربه‌ها، ارزشمند است. فکر می‌کنم کتاب «خلاف زمان» جدای از حرف اصلی‌ش که مفهوم نوستالژی است، از این جهت اهمیت دارد که آن جریان را به ما بشناساند و بفهماند که با فرم ناداستان چگونه می‌شود حرف‌های آدم‌های امروز و اینجا را زد. این آثار وقتی از واسطه و غربال زبان انگلیسی می‌گذرد، باعث می‌شود گفتمان‌هایی در کار بیایند که لزوماً دغدغه‌های ما نیستند. اگر این کتاب بتواند این دغدغه را انجام بدهد و بتواند کمک بکند که فرم‌های مورد نیاز خودمان را پیدا بکنیم این کتاب کار خودش را انجام داده است.

باید به امکانات سنت توجه کرد
در ادامه این نشست، زانیار ابراهیمی با اشاره به موضوع خاطره و نوستالژی گفت: وقتی به جامعه امروز ایران می‌اندیشیم سؤالمان این است که با سابقه‌ای که داریم باید چه کار بکنیم؟ یک جواب خیلی سفت و سختی که نسبت به این سؤال، در غرب وجود دارد این است که اگر مسیحیت را نفهمیم مدرنیته را هم نمی‌فهمیم. یعنی مدرنیته پیوندی با میراث مسیحی و یهودی دارد. یعنی خلاف زمان نمی‌شود در اینجا جلو رفت. کلمه اصلی آن، سنت است. رابطه سنت با دوران مدرن چیست؟ آیا از هم جدا می‌شوند؟ درباره جامعه ما هم همین است. مایی که امروز فکر می‌کنیم رابطه را با سنت از دست داده‌ایم باید به این سؤال جواب بدهیم. اگر بخواهیم از این وضع موجود عبور کنیم، چاره‌اش شناخت امکانات سنت است. مشکلی که ما در اندیشه سیاسی داریم این است که فکر می‌کنیم، از وضع موجود ناراحت هستیم چون عنصر آن سنتی است؛ اگر سنت را حذف کنیم آن قضیه حذف نیز می‌شود.

او در ادامه با نگاهی به ارتباط سنت و مدرنیته گفت: سنت عنصر پایندگی دارد. یعنی هم عنصر شاهی، هم عنصر اسلام و هم عنصر مدرن را نمی‌شود حذف کرد. من در این سال‌ها به این اندیشیده‌ام که اگر می‌خواهیم از وضع موجود عبور کنیم راه حل آن شناخت امکانات در سنت است. یعنی باید شاهنامه بخوانیم. برقراری این نوع رابطه با سنت، اتفاقاً خلاف زمان رفتن نیست. ما اگر می‌خواهیم راحت‌تر مشکلات را حل بکنیم باید سنت را دریابیم. این رابطه سنت و مدرنیته زمانی حل می‌شود که ما رابطه صحیح این دو را حفظ کنیم. کاری که آل‌احمد کرد ایدئولوژیک کردن سنت است اما رجوعی که من از آن صحبت می‌کنم رفو کردن سنت است و نه حذف آن. ایجاد یک رابطه صحیح با سنت کار یک نفر یا یک نسل نیست. چندین نسل دانشجو باید بر این شناسایی امکانات سنت کار بکنند. یعنی دانشجویی که تاریخ بیهقی و جوینی نخوانده باشد چگونه می‌تواند شهریار بخواند؟

نیچه برخلاف زمان حرکت می‌کند اما ناکام است
مترجم کتاب «مشروعیت عصر مدرن» با اشاره به متن کتاب «خلاف زمان» گفت: کتاب عمق فلسفی لازم را به ما نمی‌دهد. وقتی که از نیچه حرف می‌زند می‌تواند از استعاره شتر و شیر و کودک استفاده کند در حالی که استفاده نکرده است. بحث نیچه را به ترس مربوط می‌کند در حالی که به نظر من درباره نیچه باید از شجاعت صحبت کرد. شتر بار خاطره و سنت را حمل می‌کند. شیر نه با ترس بلکه با شجاعات خاطره را نابود می‌کند. کودک، جهان را دوباره از نو می‌بیند. استعاره نیچه مخالف با حرفی است که من اول جلسه زدم. نیچه از فراموشی تحت عنوان هنر الهی یاد می‌کند. مسئله مرگ خدا همین است که خدا مرده و سنت یهودی و مسیحی را باید حذف کنیم که بتوانیم به سنت جدید برسیم. اتفاقاً اولین فیلسوفی که بر خلاف زمان حرکت می‎‌کند همین نیچه است چون می‌خواهد ما را تبدیل به شیری بکند که خاطره را نابود کند. اما شما هرچقدر که شیر باشید که بخواهید خاطره را حذف کنید، باز هم خاطره هست. هر چقدر هم که نیچه سعی بکند خدا را نادیده بگیرد باز هم هست. نیهیلیسم نتیجه الهیات یهودی و مسیحی است که ما را به امر مطلق محکوم کرده‌اند. به نظرم نیچه مهم‌ترین فیلسوفی است که خلاف زمان حرکت می‌کند و همچنان هم ناتوان است.

زانیار ابراهیمی نوید  پورمحمدرضا

او با اشاره به سوال اصلی کتاب گفت: اصلاً عنوان کتاب یک سؤال مهم فلسفی است. آیا می‌توان خلاف زمان حرکت کرد؟ من می گویم نه اصلاً. اما اگر رابطه صحیح برقرار نشود یک وارونگی تاریخی رقم می‌خورد. آن وارونگی تاریخی که رقم می‌خورد این تصور را ایجاد می‌کند که خیال می‎‌کنیم که یک عصر طلایی هست که در آن هیچ مشکلی نیست و ما می‌خواهیم رجعت کنیم به آن عصر طلایی در حالی که عصر طلایی وجود ندارد.

متن کتاب شتاب‌زده است
ابراهیمی ادامه داد: انگار یک جور شتاب‌زدگی‌هایی در متن کتاب است. نویسنده ارجاعاتی می‌دهد و از آن رد می‌شود. منبع آن ارجاعات مشخص نیست. یک مورد از این شتابزدگی‌ها جایی است که از بلومنبرگ صحبت می‌کند. درباره ترس از زمان صحبت می‌کند و آن را به مفهوم اسطوره ربط می‌دهد. در حالی که مفهوم اسطوره در فلسفه بلومنبرگ بسیار عمیق‌تر از این یک جمله است. انگار اسطوره، نزد بلومنبرگ یک کلیتی غیر از ما هست که هیچ اعتنایی به ما نمی‌کند. انگار آن غیریتی است که ما را مجبور می‌کند که چیزهایی را بین خودمان و آن واقعیت حائل کنیم. حالا هرچیزی که اینجا حائل شده اسطوره است. کار بر روی اسطوره یعنی کار بر روی این حائل‌ها که میان ما و آن غیریت سرد واقع می‌شوند که ترس ما را کاهش بدهند. این ترس ها هیچ وقت زائل نمی‌شوند. در دوران مدرن، گویی همه ما می‌فهمیم که این جهان چیزی غیر از ماست. انگار که جهان هیچ اعتنایی به ما نمی‌کند. این‌جا صرفاً بحث خدای ایوب نیست. خدایی که در این شیئیت سرد هست بسیار از آن خدایی که به ایوب سختی می‌داد ترسناک‌تر است.

گذشته در حال فراموش شدن است
در ادامه این نشست، نوید پورمحمدرضا گفت: بیشتر از هر چیزی بر سر شهر و نوستالژی این کتاب بحث داشتم. من سعی کردم به کمک این کتاب فکر کنم. چند سال پیش قرار بود مجله آنگاه شماره‌ای درباره لاله‌زار دربیاورد. من آنجا با محسن گودرزی، جامعه‌شناس گفت‌وگویی انجام دادم. در این صحبت هرچه جلوتر می‌رفتیم بحث درباره خود لاله‌زار کم‌رنگ‌تر می‌شد و من دائم می‌پرسیدم که لاله‌زار چه شد؟ استاد گفت که ما انقلاب کردیم و به سمت جلو می‌رویم. تو هم‌چنان از لاله‌زار می‌پرسی؟ ما لاله‌زار را پشت سر گذاشتیم. نکته‌ای که وجود داشت این بود که من در آنجا متوجه شدم که لاله‌زار به عنوان نماینده شهر آن روزگاران یک‌جور در بین شور انقلابی مردمان قرار نداشت و فراموش شده بود که این طبیعی هم بود. در حالی که این به شور انقلابی ربطی نداشت و بین رژیم مستقر هم هیچ ارزشی نداشت.

او در ادامه توضیح داد: لاله‌زار باید نفرین می‌شد. شهر در لحظه ۵۷ نگاه به آینده داشت. در قرن ۱۹ که زمان آرمان‌شهرهاست اغلب این آرمان شهرها یک مود نوستالژیک دارند. شاید بتوانیم بگوییم در لحظه ۵۷ یک فوتوریسم توحیدی وجود داشت. یعنی با اینکه داشت به آینده نگاه می‌کرد اما به بهشتی در گذشته هم نظر می‌کرد. شهر در لحظه ۵۷ در نقطه صفر خودش در روزهایی که قرار بود پیش‌بینی بکند و به سمتش حرکت بکند چندان دلتنگ و نگران گذشته خودش نبود. قضیه فقط به شهر انقلابی برنمی گشت که قرار بود یک فوتوریسم توحیدی را ترسیم بکند. این به قبل از سال ۵۷ برمی گردد یعنی دهه ۳۰ یا ۴۰ می‌بینید که این‌ها چندان دل‌مشغول گذشته و روح نوستالژیک خودشان نبوده‌اند.

نوستالژی گاهی در هیئت مقاومت بروز می‌کند
پورمحمدرضا ادامه داد: کتاب وقتی از کلان‌شهرها در قرن نوزدهم صحبت می‌کند، می‌پرسد چگونه شهر مدرن همچنان شهر نوستالژیک هم هست؟ یعنی می‌پرسد که شهر مدرن چگونه شهر نوستالژیک را هم در خودش دارد. ما این قضیه را در کلان‌شهر تهران خودمان هم می‌توانیم بررسی کنیم. نوستالژی در هیئت مقاومت، پس زدن، نپذیرفتن یا ملجأ و پناهی پیدا کردن. این پروژه در نوشته‌های سهراب سپهری یا جلال دیده می‌شود. «شهر بادگیرها» ی جلال بسیار حالت نوستالژی دارد. یا این قضیه را در حوزه نقاشی در مکتب سقاخانه می‌بینیم. وقتی نقاشی‌های پرویز کلانتری را می‌بینیم، متوجه می‌شویم چقدر درگیر فرم زندگی ایرانیان است. مثلاً چگونه خانه می‌ساختیم، یا چگونه سقف می‌ساختیم. مسئله مهم نقاشی‌های پرویزی این است که انسان در آن غایب است. هرچیزی که بتواند این فرم را تحت الشعاع قرار بدهد حذف شده است. شما می‌توانید فرم را در عالی‌ترین حالت خودش ببینید. در سال ۵۷ سرعت تحولات بسیار بالاست و از طرف دیگر بازنمایی هم معنای واقعی خودش را ندارد. شهر در سال ۵۷ پر از نوستالژی‌های مختلف است که فردی و شخصی است. نوستالژی دیگری وجود دارد که نوستالژی آرمان‌شهری است.

الهام شوشتری زاده

انسان موجود سرگشته‌ای است که خاطره کلاه سر آن می‌گذارد
در ادامه این نشست زانیار ابراهیمی در بخش دیگری از صحبت‌های خود گفت: در صفحه ۱۱۸ کتاب درباره این صحبت شده است که نوستالژی چیزی جز آرمان‌شهر و خاطره ساختگی نیست. یعنی گویی ما احساس می‌کنیم همیشه یک چیزی کم است و همیشه احساس خلأ داریم. چرا انسان‌ها حس می‌کنند همیشه یک چیزی کم است؟ چون فکر می‌کنیم به خاطر سوء استفاده آدم و حوا، همیشه گرفتار خلأ خواهیم بود. یعنی هر شری که وجود دارد به خاطر همان گناه است. البته این فقط یک مسئله الهیاتی نیست و در فلسفه هم هست. مثلاً افلاطون درباره زئوس می‌گوید که او امکانات و ابزار را بین همه موجودات پخش کرد و به انسان چیزی نرسید. پس انسان انگار همیشه یک چیزی کم دارد. این در فلسفه سیاسی، محافظه‌کاری فقدان است.

او ادامه داد: نکته بر سر این است که گویی ما انسان‌ها جایابی‌مان در طبیعت ناممکن است. یک سویه بسیار مهم در این نوستالژی این است که انسان همیشه احساس کمبود دارد. نقطه عزیمت کل اندیشه سیاسی شرور بودن انسان است. اینکه انسان چرا شرور است همان جواب الهیاتی و فلسفی و اسطوره‌ای به آن داده می‌شود. یکی از نمودهایی آن کمبود همین خاطره است. انسان احساس می‌کند انگار یک چیز خوبی بود که الان دیگر وجود ندارد. گویی انسان یک موجود سرگشته‌ای است که خاطره هم آن را فریب می‌دهد و کلاه سر آن می‌گذارد.

نمی‌توان زمان را نگه داشت
در انتهای این نشست نوید پورمحمدرضا با اشاره به مفهوم آرمان‌شهر گفت: آرمان‌شهر خیلی بر ثبات زمان تأکید می‌کند. یعنی چیزی که در سال ۵۷ بر آن اتفاق نظر وجود دارد را به عنوان یک امر باثبات در نظر می‌گیرد. مفاهیمی مانند عادلانه‌تر بودن یا برابر بودن یا از بین رفتن انحصار طبقاتی و مانند این‌ها. اما نمی‌شود گفت که آدم‌ها همیشه در این آرمان‌شهر توحیدی می‌مانند؛ چون افکار عمومی تغییر می‌کنند و زمان تغییر می‌کند. شهر بعد از سال‌های انقلاب نیازهای جدیدی پیدا کرد. بعد از حدود ۱۶ یا ۱۷ سال از اوایل دهه ۷۰ سازمان‌هایی تأسیس شدند که وظیفه‌شان نگه‌داری از گذشته بود. سر و کله نوستالژی‌های جدیدی دارد در این شهر پیدا می‌شود. شهر انقلابی دارد نوستالژیک می‌شود. این چیزی که درباره شهر در ایران می‌گوییم مقیاس جهانی دارد. یعنی بعد از گذر کردن از آن دوران‌ها نوعی بازگشت به آن‌ها وجود دارد. سانتاگ می‌گوید: دوران ما عجیب دوران نوستالژیکی شده است. ادوارد سعید می‌گوید: ما در دورانی به سر می‌بریم که هیچ چیزی بیشتر از گذشته به فروش نمی‌رسد. بعضی از این ارجاعات به گذشته هم فقط به مسخره کردن آن برمی‌گردد. چون گذشته فروختنی است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بابا که رفت هوای سیگارکشیدن توی بالکن داشتم. یواشکی خودم را رساندم و روشن کردم. یکی‌دو تا کام گرفته بودم که صدای مامانجی را شنیدم: «صدف؟» تکان خوردم. جلو در بالکن ایستاده بود. تا آمدم سیگار را بیندازم، گفت: «خاموش نکنْ‌نه، داری؟ یکی به من بده... نویسنده شاید خواسته است داستانی «پسامدرن» بنویسد، اما به یک پریشانی نسبی رسیده است... شهر رشت این وقت روز، شیک و ناهارخورده، کاری جز خواب نداشت ...
فرض کنید یک انسان 500، 600سال پیش به خاطر پتکی که به سرش خورده و بیهوش شده؛ این ایران خانم ماست... منبرها نابود می‌شوند و صدای اذان دیگر شنیده نمی‌شود. این درواقع دید او از مدرنیته است و بخشی از جامعه این دید را دارد... می‌گویند جامعه مدنی در ایران وجود ندارد. پس چطور کورش در سه هزار سال قبل می‌گوید کشورها باید آزادی خودشان را داشته باشند، خودمختار باشند و دین و اعتقادات‌شان سر جایش باشد ...
«خرد»، نگهبانی از تجربه‌هاست. ما به ویران‌سازی تجربه‌ها پرداختیم. هم نهاد مطبوعات را با توقیف و تعطیل آسیب زدیم و هم روزنامه‌نگاران باتجربه و مستعد را از عرصه کار در وطن و یا از وطن راندیم... کشور و ملتی که نتواند علم و فن و هنر تولید کند، ناگزیر در حیاط‌خلوت منتظر می‌ماند تا از کالای مادی و معنوی دیگران استفاده کند... یک روزی چنگیز ایتماتوف در قرقیزستان به من توصیه کرد که «اسب پشت درشکه سیاست نباش. عمرت را در سیاست تلف نکن!‌» ...
هدف اولیه آموزش عمومی هرگز آموزش «مهارت‌ها» نبود... سیستم آموزشی دولت‌های مرکزی تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا توده‌ها را در مدارس ابتدایی زیر کنترل خود قرار دهند، زیرا نگران این بودند که توده‌های «سرکش»، «وحشی» و «از لحاظ اخلاقی معیوب» خطری جدی برای نظم اجتماعی و به‌علاوه برای نخبگان حاکم به شمار روند... اما هدف آنها همان است که همیشه بوده است: اطمینان از اینکه شهروندان از حاکمان خود اطاعت می‌کنند ...
کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...