تشریح شکمِ پر کوسه | میدان


چندی پیش سروی زرگر در یادداشتی کوتاه اما بسیار دقیق و جسورانه به بهانه‌ی حراج تهران با اشاره به ماهیت غیرشفاف و «دست نامرئی آدام اسمیتی» تعیین‌کننده‌ی مراودات بازار هنر، این پرسش را پیش کشید که «هیچ کس نمی‌داند چرا قیمت اثر سهراب سپهری ۵۰۲ میلیون تومان ضرب شد و ۲۰۵ میلیون تومان نشد. این قیمت چگونه تعیین شد؟ کتاب «کوسه شکم‌پر؛ ناقابل ۱۲ میلیون دلار: پرونده‌ای برای اقتصاد سردرگم هنر معاصر» [The 12 million stuffed shark : the curious economics of contemporary art] نوشته دُن تامپسون [Don Thompson] یکی از منابع دم‌دستی و عمومی‌ است که احتمالا ما را به چیزی شبیه به پاسخ برای این سوال می‌رساند، یا لااقل درک بهتر اینکه چرا پاسخ سرراستی برای آن وجود ندارد.

خلاصه کتاب کوسه شکم‌پر؛ ناقابل ۱۲ میلیون دلار: پرونده‌ای برای اقتصاد سردرگم هنر معاصر» [The 12 million stuffed shark : the curious economics of contemporary art] نوشته دُن تامپسون [Don Thompson]

تامپسون که اکنون استاد ام. بی. ای. و اقتصاد هنر در دانشگاه یورک کانادا ست، این کتاب را در دهه گذشته در مقام پرونده‌ای برای بازنمایی سازوکار عالم هنر در کلان‌ترین سطح آن از حیث اقتصادی و تجاری نوشت. گشت‌وگذار او در مراکز و شعبات اصلی عالم هنر و حشرونشر با برخی از دست‌اندرکاران موثر در آن، به ویژه در لندن، به انگیزه‌ای برای کندوکاو، مصاحبه، و گردآوری اطلاعات برای نگارش این کتاب بدل شد که در نهایت روایتی غیررسمی اما بغایت صریح و گیرا از کار درآمده است.

کتاب با داستان انتقال مالکیت اثر مشهور دیمین هرست «امکان‌ناپذیری فیزیکی مرگ در ذهن شخص زنده» از چارلز ساچی، دلال و مجموعه‌دار شناخته‌شده، به خریداری ساکن ایالات متحده آغاز می‌شود؛ اینکه مبنای قیمت‌گذاری آن چه بود (یا درواقع چرا هیچ مبنایی نداشت)، چه موانع عملی برای فروشش با آن قیمت وجود داشت و چه فرآیندی طی شد تا این موانع از سرراه برداشته شود. گزارش کتاب از «اقتصاد سردرگم هنر معاصر» پر است از نقل ماجراهای مشابه برای رمزگشایی از مولفه‌ها و عواملی که موجب کلیت رازآلود بازار جهانی هنر می‌شوند. اکثر این ماجراها مربوطند به دوره معاصر، برخی نیز به نیمه‌های سده بیستم و بعضا به سده‌های پیشتر بازمی‌گردند. هر فصل به یکی از مولفه‌ها یا مقوله‌ها به صورت مجزا می‌پردازد، دلالان و گالری‌ها، هنرمندان، مجموعه‌دارن، و منتقدان از یک سو، برندینگ، فروش آثار، حراج‌ها، آرت‌فرها، سرمایه‌گذاری روی هنر و غیره از سویی دیگر. هرچند نویسنده در این بررسی‌های تفکیک شده از برهم‌کنش بازیگران صحنه نیز غافل نبوده است. استفاده از سبکی روایی و ارجاع به منابع شفاهی گزارش تامپسون را از قید صورت‌بندی‌های قرص و محکم استدلالی خلاص کرده است، اما همین بهره‌گیری از «مشهورات و مقبولات»، بصطلاح منطقی کلمه، کتاب را به متنی جذاب، صمیمی، و در عین حال بی‌پرده تبدیل کرده است.

«کوسه‌ی شکم‌پر؛…» را اشکان زهرایی به فارسی برگردانده و نخست در سال ۹۴ توسط انتشارات کتاب راهنما منتشر شده است. مترجم (شاید به کمک ویراستار) به خوبی از عهده بازسازی لحن شبه‌روزنامه‌نگارانه و خوشخوان کتاب همراه با حفظ وسواس و دقت ترجمانی در قالب فارسی برآمده است و اگر از برخی معادل‌گذاری‌ها (مانند اصرار به «تیاتر» و «دوشا» به جای تئاتر و دوشان که در نوشتار فارسی جاافتاده‌اند) بگذریم، حاصل کار ترجمه بعلاوه جذابیت محتوای این کتاب سیصد صفحه‌ای سبب می‌شود که چه‌بسا بتوان آن را در یکی دو نشست خواند. البته شاید برای خوانندگانی که رویکرد تخصصی‌تری به محتوای آن دارند، انبوه داده‌ها، اسامی، و تواریخ به ثقل و کندی خوانش بیانجامد. هرچند تامپسون در «پی‌نوشت» خود بر کتاب زنهار داده است که «به اطلاعات کتاب باید به عنوان توصیفی کلی با افسانه‌ای که تا حدی حقیقت را بازگو می‌کند، نگاه کرد» (ص ۳۰۳).

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

که واقعا هدفش نویسندگی باشد، امروز و فردا نمی‌کند... تازه‌کارها می‌خواهند همه حرف‌شان را در یک کتاب بزنند... روی مضمون متمرکز باشید... اگر در داستان‌تان به تفنگی آویزان به دیوار اشاره می‌کنید، تا پایان داستان، نباید بدون استفاده باقی بماند... بگذارید خواننده خود کشف کند... فکر نکنید داستان دروغ است... لزومی ندارد همه مخاطب اثر شما باشند... گول افسانه «یک‌‌شبه ثروتمند‌ شدن» را نخورید ...
ایده اولیه عموم آثارش در همین دوران پرآشوب جوانی به ذهنش خطور کرده است... در این دوران علم چنان جایگاهی دارد که ایدئولوژی‌های سیاسی چون مارکسیسم نیز می‌کوشند بیش از هر چیز خود را «علمی» نشان بدهند... نظریه‌پردازان مارکسیست به ما نمی‌گویند که اگرچه اتفاقی رخ دهد، می‌پذیرند که نظریه‌شان اشتباه بوده است... آنچه علم را از غیرعلم متمایز می‌کند، ابطال‌پذیری علم و ابطال‌ناپذیری غیرعلم است... جامعه‌ای نیز که در آن نقدپذیری رواج پیدا نکند، به‌معنای دقیق کلمه، نمی‌تواند سیاسی و آزاد قلمداد شود ...
جنگیدن با فرهنگ کار عبثی است... این برادران آریایی ما و برادران وایکینگ، مثل اینکه سحرخیزتر از ما بوده‌اند و رفته‌اند جاهای خوب دنیا مسکن کرده‌اند... ما همین چیزها را نداریم. کسی نداریم از ما انتقاد بکند... استالین با وجود اینکه خودش گرجی بود، می‌خواست در گرجستان نیز همه روسی حرف بزنند...من میرم رو میندازم پیش آقای خامنه‌ای، من برای خودم رو نینداخته‌ام برای تو و امثال تو میرم رو میندازم... به شرطی که شماها برگردید در مملکت خودتان خدمت کنید ...
رویدادهای سیاسی برای من از آن جهت جالبند که همچون سونامی قهرمان را با تمام ایده‌های شخصی و احساسات و غیره‌اش زیرورو می‌کنند... تاریخ اولا هدف ندارد، ثانیا پیشرفت ندارد. در تاریخ آن‌قدر بُردارها و جهت‌های گونه‌گون وجود دارد که همپوشانی دارند؛ برآیندِ این بُردارها به قدری از آنچه می‌خواستید دور است که تنها کار درست این است: سعی کنید از خود محافظت کنید... صلح را نخست در روح خود بپروران... همه آنچه به‌نظر من خارجی آمده بود، کاملا داخلی از آب درآمد ...
می‌دانم که این گردهمایی نویسندگان است برای سازماندهی مقاومت در برابر فاشیسم، اما من فقط یک حرف دارم که بزنم: سازماندهی نکنید. سازماندهی یعنی مرگ هنر. تنها چیزی که مهم است استقلال شخصی است... در دریافت رسمی روس‌ها، امنیت نظام اهمیت درجه‌ی اول دارد. منظور از امنیت هم صرفاً امنیت مرز‌ها نیست، بلکه چیزی است بسیار بغرنج‌تر که به آسانی نمی‌توان آن را توضیح داد... شهروندان خود را بیشتر شبیه شاگرد مدرسه می‌بینند ...