الیف-شافاک-در-گفتوگو-با-گاردین

در استراسبورگ فرانسه به دنیا آمده‌ام در ساختمانی که پر از مهاجر و دانشجوهای چپ‌گرا بود... ترکیه سرزمین یادزدودگی جمعی است... «اورلاندو» حس حقیقی آزادی را به من داد... عاشق والتر بنجامینم... عارفی شکست‌خورده... «هزار و یک شب» با آن سبک شوخ‌طبعانه‌ روی نوشتارم تاثیرگذار بود... هر کتابی که جیمز بالدوین نوشته باشد؛ به گریه‌ام می‌اندازد... یک جور شوخ‌طبعی دارد که از بالا به مردم نگاه نمی‌کند بلکه در میان آنها با همه نواقص و دیوانگی‌هایشان قرار می‌گیرد


بهار سرلک | اعتماد


الیف شافاک، نویسنده‌ای است که لازم نیست نام کتاب‌هایش را به خاطر بسپارید و فقط کافی است وارد کتابفروشی‌ای شوید و روی پیشخوانش رمانی از او را ببینید. داستان‌هایش آنقدر همه‌گیر شده‌اند که حرف‌شان را در کافه‌ها از زبان کسانی که فکر نمی‌کنید در عمرشان کتاب دیده باشند، می‌شنوید. شاید شافاک هم قدرتی در نویسندگی دارد که می‌تواند با آن لااقل مردم کتاب‌‌نخوان را کتاب‌خوان کند. این رمان‌نویس ترک- بریتانیایی نه فقط در ایران بلکه در سراسر جهان خواننده دارد. در ادامه مصاحبه‌ای را که به تازگی خبرنگار گاردین با این نویسنده ترتیب داده است، می‌خوانید.

کتابی که در حال حاضر می‌خوانم
کتاب «ذهن اسیر» نوشته چسواو میوش را بازخوانی می‌کنم. شاعر و رساله‌نویس لهستانی که عمدتا درباره تبعید، سرزمین مادری، تعلق، حافظه، تاریخ، اقتدارگرایی و... می‌نوشت. از آنجایی که اهل کشوری مثل ترکیه هستم که سرزمین یادزدودگی جمعی است، همیشه میوش را با حس همدلی و رفاقت می‌خوانم.

کتابی که زندگی‌ام را عوض کرد
رمان «اورلاندو» نوشته ویرجینیا وولف. اولین ‌بار که این اثر را خواندم، دانشجو بودم. انگار که قاره جدیدی را کشف کرده بودم. «اورلاندو» داستان لحظات گذار و سیرهای سحرآمیز است. دنیایی سیال است. جسارت فراتر رفتن از مرزها- فرهنگی، جغرافیایی، زمانی، جنسیتی، شرق و غرب، گذشته و آینده- را دارد؛ «اورلاندو» چیزی به من داد که فقط ادبیات خوب توانایی فراهم کردنش را دارد: حس حقیقی آزادی.

کتابی که آرزو می‌کردم بنویسم
«پروژه‌های آرکید» نوشته والتر بنجامین. قدم زدن در تمام آن خیابان‌ها، تماشای شهر و مردم متنوعش، پرسه‌زنی واقعی می‌شوی، مشاهده مدرنیته با تمام توهمات و وعده‌های توخالی‌اش و... عاشق والتر بنجامینم. او متفکری خارق‌العاده است، شورشگری تنها که در هر دسته‌ای جا نمی‌گیرد، مردی با فکری روشن و شاید اندوهی بزرگ‌تر و به قول هانا آرنت: «عارفی شکست‌خورده.» شیفته هر چیزی درباره او هستم.

کتابی که تاثیری شگرف بر من گذاشت
کتاب‌ها و داستان‌های بومی روی نوشتارم تاثیرگذار بودند. دوست دارم میان فرهنگ نوشتاری و دنیای حکایت‌های شفاهی پل بزنم؛ داستان‌هایی از خاورمیانه به آثار برجسته غربی. قطعا «هزار و یک شب» با آن سبک شوخ‌طبعانه‌ و ساختاری که کاری می‌کند، داستانی در دل داستانی دیگر روایت شود روی نوشتارم تاثیرگذار بود. همچنین «اودیسه» هومر. در سفر بازگشتش نه تنها جاده و قهرمان و مقصد بلکه همه‌ چیز تغییر کرده و حتی احساس می‌کنیم خود راوی هم عوض شده است.

کتابی که فکر می‌کنم دست‌کم گرفته شده است
مجموعه مقالات و سخنرانی‌های آدری لرد به نام «خواهر بیگانه». البته زمانی که منتشر شد، دست‌کم گرفته نشد اما نسل‌های جوان‌تر آن را فراموش کرده‌اند. هیچ‌کس خواهرانگی، شجاعت و انعطافی مثل لرد ندارد.

الیف شافاک

کتابی که طرز فکرم را تغییر داد
رمان تاریخی «پلی بر رودخانه درینا» اثر ایوو آندریچ. خیلی جوان بودم که این کتاب را خواندم و تا آن زمان فقط تاریخ ملی و نسخه رسمی‌اش که در مدرسه تدریس می‌کردند را می‌دانستم. فهمیدم عثمانی، امپراتوری قدرتمند بوده و هر زمان که اراده می‌کردیم از عدالت و تمدن استفاده می‌کردیم. هر چند خواندن آندریچ باعث شد بفهمم چطور ماجرا به راوی آن وابسته است.

آخرین کتابی که به گریه‌ام انداخت
هر کتابی که جیمز بالدوین نوشته باشد. حتی وقتی صدایش را در سخنرانی‌ها و مصاحبه‌هایش می‌شنوم، احساساتی می‌شوم. بالدوین خیلی برایم عزیز است.

آخرین کتابی که به خنده‌ام انداخت
هر کتابی که دیوید سداریس نوشته باشد، من را می‌خنداند. یک جور شوخ‌طبعی دارد که از بالا به مردم نگاه نمی‌کند بلکه در میان آنها با همه نواقص و دیوانگی‌هایشان قرار می‌گیرد.

کتابی که نتوانستم تمامش کنم
رمان «2666» روبرتو بولانیو. برای این نویسنده احترام خاصی قائلم. اما در مورد «2666» نمی‌دانم چرا این طور شد. احتمالا دوباره امتحان کنم. وجدان آزرده‌ای دارم.

کتابی که از نخواندنش شرمسارم
کتاب «تعبیر خواب» نوشته زیگموند فروید. به نوعی نتوانستم بخوانمش شاید چون کاملا فرویدی است!

کتابی که هدیه‌اش می‌دهم
«آماتور» نوشته توماس پیج مک‌بی یا «زمزمه» از ویل ایوز.

قدیمی‌ترین خاطره از خواندن
من در استراسبورگ فرانسه به دنیا آمده‌ام در ساختمانی که پر از مهاجر و دانشجوهای چپ‌گرا بود. جایی که اعضایش لوئی آلتوسر می‌خواندند و مدام سیگار «گوالوا» می‌کشیدند، زندگی می‌کردیم. بعد از اینکه والدینم از همدیگر جدا شدند، مادرم من را به آنکارای ترکیه برد. اهالی محله‌مان محافظه‌کار بودند، در حیاط‌های پشتی خانه‌ها هم درخت‌های گیلاس بود... زمان خشونت سیاسی بود که در خیابان‌ها بمب می‌انداختند بنابراین بچه‌ها نمی‌توانستند در خیابان بازی کنند. کنار پنجره می‌نشستم و ساعت‌ها کتاب می‌خواندم: «زنان کوچک»، «داستان دو شهر»، «کنت مونت کریستو»... داستان‌هایی که هیچ ربطی به زندگی من نداشتند و با وجود این شخصیت‌هایشان همدمم بودند.

کتابی که خواندنش راحت است
کتاب‌های آشپزی! چون در داستان‌هایم به جزییات آشپزی، مزه‌ها و بوها می‌پردازم، بسیاری از خوانندگانم خیال می‌کنند من یک آشپز درجه یکم. متاسفانه نیستم فقط عاشق خواندن کتاب‌های آشپزی‌ام.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

دغدغه‌ی اصلی پژوهش این است: آیا حکومت می‎تواند هم دینی باشد و هم مشروطه‎گرا؟... مراد از مشروطیت در این پژوهش، اصطلاحی است در حوزه‌ی فلسفه‌ی حقوق عمومی و نه دقیقاً آن اصطلاح رایج در انقلاب مشروطه... حقوق بشر ناموس اندیشه‌ی مشروطه‎گرایی و حد فاصلِ دیکتاتوری‎های قانونی با حکومت‎های حق‎بنیاد است... حتی مرتضی مطهری هم با وجود تمام رواداری‎ نسبی‎اش در برابر جمهوریت و دفاعش از مراتبی از حقوق اقلیت‎ها و حق ابراز رأی و نظر مخالفان و نیز مخالفتش با ولایت باطنی و اجتماعی فقها، ذیل گروهِ مشروعه‎خواهان جای م ...
خودارتباطی جمعی در ایران در حال شکل‌گیری ست و این از دید حاکمیت خطر محسوب می‌شود... تلگراف، نهضت تنباکو را سرعت نداد، اساسا امکان‌پذیرش کرد... رضاشاه نه ایل و تباری داشت، نه فره ایزدی لذا به نخبگان فرهنگی سیاسی پناه برد؛ رادیو ذیل این پروژه راه افتاد... اولین کارکرد همه رسانه‌های جدید برای پادشاه آن بود که خودش را مهم جلوه دهد... شما حاضرید خطراتی را بپذیرید و مبالغی را پرداخت کنید ولی به اخباری دسترسی داشته باشید که مثلا در 20:30 پخش نمی‌شود ...
از طریق زیبایی چهره‌ی او، با گناه آشنا می‌شود: گناهی که با زیبایی ظاهر عجین است... در معبد شاهد صحنه‌های عجیب نفسانی است و گاهی نیز در آن شرکت می‌جوید؛ بازدیدکنندگان در آنجا مخفی می‌شوند و به نگاه او واقف‌اند... درباره‌ی لزوم ریاکاربودن و زندگی را بازی ساده‌ی بی‌رحمانه‌ای شمردن سخنرانی‌های بی‌شرمانه‌ای ایراد می‌کند... ادعا کرد که این عمل جنایتکارانه را به سبب «تنفر از زیبایی» انجام داده است... ...
حسرت گذشته را خوردن پیامد سستی و ضعف مدیرانی است که نه انتقادپذیر هستند و نه اصلاح‌پذیر... متاسفانه کانون هم مثل بسیاری از سرمایه‌های این مملکت، مثل رودخانه‌ها و دریاچه‌ها و جنگل‌هایش رو به نابودی است... کتاب و کتابخوانی جایی در برنامه مدارس ندارد... چغازنبیل و پاسارگاد را باد و باران و آفتاب می‌فرساید، اما داستان‌های کهن تا همیشه هستند؛ وارد خون می‌شوند و شخصیت بچه‌های ما را می‌سازند ...
نقطه‌ی شروع نوشتن، همیشه همین است: یک جمله‌ی درست و واقعی... می‌دانی، همه‌ی ما هر روز، هر کدام به شکل و شیوه‌ای، لت‌وپار می‌شویم... او از جنگ منزجر بود و هم‌زمان جنگ وی را به هیجان می‌آورد... هنوز «گذشته» برایت نوستالژیک نشده تا در دام رمانتیک کردن گذشته بیفتی... برای بسیاری «برف‌های کلیمانجارو»، روایت حسرت و پشیمانی است. اما برای جان مک‌کین، این داستان، روایت پذیرشِ همراه با فروتنی و امید بود و مُهر تأیید دیگری بر این که «زندگی، ارزش جنگیدن دارد.» ...