داستان بحرانی بزرگ | الف


جنگ به‌عنوان پدیده‌ای تروماتیک می‌تواند فضای روابط انسانی را تحت‌الشعاع خود قرار دهد و شکلی دگرگونه از آن بسازد. شمشیری دولبه که در سایه‌ی آن گاه همدلی‌ و همراهی عواطف تشدید می‌شود و رنج‌دیدگان و مصیبت‌زدگان به شکلی تنگاتنگ در کنار هم قرار می‌گیرند و گاه به عکس، زخم‌ها و آسیب‌های ارتباطی وخامت می‌یابند و چرخه‌های معیوبی در مناسبات انسانی پدید می‌آیند. بسته به وضعیت روانی حاکم بر جامعه و طول مدتی که جنگ آن را تحت تأثیر خود قرار می‌دهد، وقایع مختلف و گاه متناقضی را می‌توان در روابط انسان‌ها شاهد بود. آسیب‌شناسی این تعاملات اجتماعی، موضوعی است که محسن عباسی در رمان «کارت پستال تهران» به سراغ آن رفته است.

خلاصه رمان کارت پستال تهران محسن عباسی

شخصیت اصلی داستان، در نیمه‌ی دهه‌ی شصت پا به تهران می‌گذارد و این مهاجرت حتی فارغ از رویداد مهیبی همچون جنگ که زندگی مردم را زیر و رو کرده، برای قهرمان داستان بحرانی بزرگ به شمار می‌آید. جعفر، شخصیت محوریِ این رمان با تضادهای فرهنگی متعددی میان خود و همشهریان تازه‌اش مواجه می‌شود که حل هر یک دنیایی از تنش را به زندگی او اضافه می‌کند. ظاهرِ نه چندان مردانه‌ی جعفر نیز به این تشویش‌ها اضافه می‌کند و از او آدمی تنها و منزوی در میان انبوه جمعیت می‌سازد. او این انزوا را برنمی‌تابد و درصدد یافتن راهی به دل اجتماعی است که از منظر جعفر قضاوت‌گر، بی‌ملاحظه و سرد هستند. کلیشه‌هایی همانند طبقه‌بندی شهروندان به تهرانی و شهرستانی و سنتی و مدرن نیز به سوء‌تفاهم‌ها میان این مرد و جامعه‌ای که مقابلش ایستاده دامن می‌زند و یک‌ سوم ابتدایی رمان به چنین مناقشاتی اختصاص دارد.

اما با پیشرفت داستان، جنگ سایه‌ی سنگین‌تری بر این روابط می‌اندازد. زمزمه‌ی موشک‌باران وحشتی در دل ساکنان شهر انداخته و تمام مراودات و گفت‌وگوهای آن‌ها را تحت تأثیر خود قرار داده است. جعفر در اداره با همکاران و در محله با همسایگان دراین‌باره بحث‌های طولانی دارد. همه از غیرقابل‌پیش‌بینی بودن شرایط می‌ترسند و نگرانی‌شان را در کلام و رفتار جاری می‌کنند. عمده بار تنش را می‌توان در مکالمات جعفر با همسایه‌اش، سعید مشاهده کرد. سعید که قرار است به جبهه فرستاده شود، چشم‌انداز روشنی برای آینده‌ی خود نمی‌بیند و آن را در صحبت‌هایش با جعفر نشان می‌دهد: «اگر به جنگ برم قطعاً شهید می‌شم.»

دیدارهای سعید و جعفر الگویی پر فراز و نشیب دارد و گاه از همدلی و صمیمیت آکنده است و زمانی مغشوش و ملتهب است. اخبار جنگ بر میزان اضطراب هر دوی آن‌ها اثری شگرف می‌گذارد و از جعفر شخصیتی محتاط و سازش‌کار می‌سازد، اما روحیه‌ی مهاجم و خشن سعید را تقویت می‌کند. در این میان موشک‌باران هم وزنه‌ی سنگینی در روابط این دو دوست است. سعید رفیقش را از آینده‌ای مبهم و نامعلوم که جنگ همه چیزش را در چنبره‌ی خود دارد می‌ترساند. آینده‌ای که اگر جعفر در آن شریک مناسبی برای زندگی نیابد، قافیه را بدجور باخته است. برای جعفر قضاوت‌ها و تحلیل‌های سعید نقشی حیاتی در تعیین سرنوشتش دارد. او ساعت‌ها به حرف‌های سعید فکر می‌کند و می‌کوشد دورنمای آینده را بر اساس آن‌ها برای خود ترسیم کند. گویی جهانِ جعفر در نظرات سعید درباره‌ی او خلاصه می‌شود و در این شخصیت بُعد و سویه‌ی دیگری نمی‌توان یافت؛ جهانی که بی حضور سعید در خلأ و ابهام فرو می‌رود.

موشک‌باران فصلی تعیین‌کننده در روابط آدم‌ها را در این رمان رقم می‌زند. برای شخصیتی همچون جعفر که موجودی به شدت محافظه‌کار و انباشته از انواع ترس‌هاست، موشک‌باران رستاخیزی بزرگ به شمار می‌آید و با آغاز این واقعه، تنهایی، بی‌ثباتی و ناامنی عمیقی را پیرامون خود می‌بیند. آدم‌ها قیامتی پیش روی خود می‌بینند که از هول آن به دورترین و غیرقابل‌دسترس‌ترین نقاط ممکن پناه می‌برند. همچنین روابط دوستانه رخت برمی‌بندند و هیچ مراوده‌ای با هیچ‌کس اعم از خانواده یا همکاران و آدم‌های کوچه و بازار، رنگی از عواطف در خود ندارد. برای جعفر این نکته بیش از پیش به اثبات می‌رسد که نه تنها این شهر، که این دنیا به‌هیچ وجه جای امنی برای زیستن نیست. جهان کوچکی که حاکی از امنیت و آرامشی نسبی بود و او در خلوت خودش آن را ساخته و حفاظتش می‌کرد نیز رو به اضمحلال می‌رود و معلوم نیست بتوان به راحتی آن را بازیافت و ترمیم‌اش کرد. گرچه جزئیات این جهان کوچک نیز گنگ و از نظر خواننده دور می‌ماند و قضاوت را برای او دشوار می‌سازد.

در رمان «کارت‌پستال تهران» برخلاف تصویر نوستالژیکی که از تهران و زیست دهه شصتی آن در آغاز راه نشان داده می‌شود، به‌تدریج و با پیشرفت قصه می‌توان شاهد تسلط جنگ بر تمام شئون زندگی آدم‌ها بود. چیرگی این پدیده چنان است که در سایه‌ی آن چهره‌ی شهر دگرگون می‌شود و خاطرات و یادگاری‌های خوشایند رنگ می‌بازند و جای خود را به هراس و یأس می‌دهند. همچنین سینماها، موزه‌ها و پارک‌ها از آدم‌ها خالی می‌شوند و تفریح و گذران وقت معنای متفاوتی می‌یابد. محسن عباسی می‌کوشد این رویدادها را در فضای روابط انسان‌ها نشان دهد و از زبان آن‌ها به تحلیل موقعیتی که جنگ رقم زده، بپردازد. کتاب شرح زندگی آدم‌هایی محدود، متعین و تک‌بعدی است که اغلب در سطح پدیده‌ها باقی می‌مانند و به عمق‌شان نفوذ نمی‌کنند. آن‌ها سعی دارند در کنار هم ثبات و امنیت را بجویند، اما چالش‌های بی‌شماری را در این مسیر تجربه می‌کنند و دور باطل روابط مبهم و معیوب برای آن‌ها همیشگی و پایان‌ناپذیر است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...