بلبل سرگشته، فتح باب تئاتر امروز ایران | اعتماد


شادمانه باید گفت شرح حال‌نویسی و رونوشت‌های خودنوشت، از خاطرات و خطرات و هستن و زیستن اجله اصحاب تئاتر و هنر نمایش امروز ایران، می‌رود تا جای ویژه، دلپذیر و خواندنی خود را بازیابد و از طریق ما بتوانیم صور و اسباب گوشه گوشه زندگی استادان تئاتر مدرن را دریابیم. تا امروز، این چند خودنوشت جلب نظر می‌کند که از باب تتمیم فایدت نام آنها را می‌آوریم: یادها و بودها / ایرج زهری، زندگی با تئاتر / پرویز ممنون، یک عمر با عزت / عزت‌الله انتظامی، شرح حال رضا کرم‌رضایی در آلمان، اتریش و سایر گوشه و کنار آنسوترک، بشنو از نی / اکبر رادی، کار کردن در ایامی که مرا نمی‌خواهد / بهرام بیضایی و سرانجام کتابی نادیده که حالیا شرح احوال و آثارش مرزها را درنوردیده و در سه کنج دلمان جا خوش کرده، آن هم با حضور استاد شیرین زبان و آگاهی چون حسین پرورش که هنوز رویت نکرده‌ام و بالاخره خودنوشت نگار حبیبی از زندگی و آثار علی نصیریان.



علی نصیریان بی‌گمان مبدا و مبدع تئاتر مدرن ایران با نمایشنامه‌های بلبل سرگشته و لونه شغال است. آثاری که بر دل می‌نشیند، چراکه از دل برآمده و در شرب‌الیهود سال‌های 36 و 37، حتی بهرام بیضایی را تشجیع و تشویق می‌کند تا نقد آثار او را بنویسد و در اینجا همین بس که ما شروع کار استاد بیضایی را با نگارش نقد تئاتر در عرصات ادبیات نمایشی بینگاریم. نصیریان، هنرمندی ذوجنبتین یا جامع‌الاطراف است و این نه تنها از وی چهره‌ای چندوجهی، جذاب و دوست داشتنی ساخته است، بلکه ما را نیز هماره سایه‌سار درخت پر بار و تناورش که هر سال میوه می‌دهد، شاداب و آگاه می‌کند تا حالیا بماند و ما را از فیوضاتش بهره‌مند سازد.

اگرچه او تا اکنون نیز به اندازه مستوفی و به قاعده در تئاترمان سهم و حصه داشته است. خانم نگار حسینی که حدس می‌زنیم در شمار شاگردان سختکوش و رام و آرام استاد باشد، کوشیده تا در عین وفاداری به اصل موضوع و به قولی به صیغه اول شخص مفرد که خود حضرت‌علیه‌شان باشد، تکه‌هایی از زندگی نصیریان را نیز با وفیات معاصرین پیوند دهد و بیاورد و همین به کار لطمه زده است. کجاست آن بیان زبان شیرین، هوشربا و نیوشای استاد نصیریان؟ چراکه دشمن طاووس آمد پر او. خانم حسینی از به قول معروف زنبیل حاج فرهاد میرزا معتمدالدوله نصیریان چندان دستپاچه شده که ندانسته دست استاد را در شرح احوال و آثارش بسا بیش از اینها باز بگذارد و خودش دایما سرک می‌کشد و تکه‌تکه از اینجا و آنجا چیزهایی را به این در و گهرها اضافه می‌کند و همین سبب شده تا تمرکز خواننده و تطمیع و خواستنش مدام در سرچشمه تشنه لب بماند. اما به قول حافظ: «عیب می‌جمله بگفتی هنرش نیز بگوی / ترک حکمت مکن از بهر دل عامی چند».

کتاب خواندنی است، باید کتاب را خواند و دل به این تعهد خانم نگار داد که در هر صفحه دو عکس را از مجموعه تئاتر و سینمای نصیریان بی‌دغدغه کار کرده است، به همراه آن روح دل‌انگیز و دلنواز استاد و شاگردی که فی‌الواقع جای سپاس بی‌قیاس دارد. کتاب نصیریان که از اوتاد و احفاد است، باید در صدر هر مراسله باشد که هست، اما نصیریان را بسا بیش از اینهاست. معرفت یک لحظه حضورش، حتی سبک راه رفتنش روی صحنه، ایبس و تنانی زیبا و نرمانرمش بر جای جای صحنه، حکایتی است که بر سریر ذهن‌ها جا خوش کرده و تالی ندارد؛ اما هر حرکت نصیریان، کلامش، بازی‌هایش، انتخاب‌های تئاتری‌اش و به‌طور کلی سبک هستن هنری‌اش و روشنگری‌های مدیریتی به موقع و به‌جایش که این هم از دیگر رشحات استاد است، مایه انبساط خاطر و الگوگیری است.

من توقع داشتم در این کتاب، بیش از اینها نصیریان از خودش می‌گفت. این اتفاق نمی‌افتد و که می‌داند خانم نگار حسینی منظورش از تدوین چیست؟ به نظر من تدوین گونه‌ای حسن ظن است، اما قلم نصیریان که از نمایشنامه‌هایی چون بنگاه تئاترال، نگار و دیگر آثارش مایه‌بر است، از او یک وقاد حرفه‌ای ساخته است.‌ای کاش استاد قلمشان را بیش از اینها بر عرصات کاغذ و بر جولانگه تدوین فائق می‌آمدند و خودشان سهند سپهرشان را بر کف با کفایت می‌گرفتند و آن دل پاک، کلام گویا، چهره دلپذیر و تئاتریکالیته یک عمر هنرمندیشان را خودشان تدوین می‌کردند. در حال حاضر بیشتر یک کار به قول جلال آل‌احمد حوض و پاشویه‌ای و مرتب و منظم است، اما کو آن کسی که نرنجد ز حرف راست؟

من دقیقا نمی‌دانم تدقیق این کمترین بر تهیه و تدوین چیست، اما در عرصه قلم تدوین به معنای مترتب داشتن و سلوک با قلم است، نه چندان که سلوک فائق بیاید بر قلم و قلم تنها و مانده و بی‌کس، ما را در نشئه اصل کار بگذارد و بگذرد و به هر حال این چند خط به قصد قربت نگاشته آمد وگرنه حاشا اگر من بخواهم بر پاره‌های جبین استاد یا حتی تدوین خانم حسینی ایراد نیشغولی بگیرم، باید بر این نکته تصریح کنم که در حال حاضر که ایام تداعی معانی خاموشانه زندگانی هماره جاودانه اساتیدی چون علی نصیریان سر در کشیده است و همه می‌گویند که سر در کش ‌ای حریف که هنگام گفت نیست، ما بگوییم ان قلت و قلت. در هر حال این کتاب جای خالی تئاتری بزرگ استاد مسلم عرصه نمایش این ملک که خاطراتش با بلبل سرگشته از یاد نرفتنی است را پر می‌کند و جایگاه علی نصیریان را در قله و اوج و چکادها تاکید می‌کند. سایه‌سارشان بر آفاق سریر و سرمان، هماره نورانی باد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...
عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...
مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...