در سایه تاریخ | فرهیختگان


خاطره، تجربه زیسته انسان در تاریخ است؛ تجربه‌ای که درک و احساس آن با گذر زمان پدید می‌آید و نموداری از جریان زندگی در ساحت ذهن بشر است. خاطره اگر براساس چهارچوب وقوع آن و شیوه درست روایت ارائه شود، صدای رویداد‌های پیشین را به امروز و فردا خواهد رساند. رویداد‌هایی که در تاریخ هر جامعه بستری برای پیش‌رفت و یا پس‌رفت خواهند بود.

خلاصه کتاب مسکوی کوچک افغانستان» خاطرات نجیبه اصغری، معصومه حلیمی

«مسکوی کوچک افغانستان» خاطرات نجیبه اصغری، مادر شهید مدافع حرم، احمدشکیب‌ احمدی است که توسط معصومه حلیمی نوشته و در انتشارات سوره مهر منتشر شده است. این اثر بیانگر وقایعی است که این بانوی افغانستانی از زمان حضور در افغانستان و رویداد‌های مرتبط با جنگ داخلی این کشور و نیز اتفاقات مربوط به شهدای لشکر فاطمیون از سرگذرانده است.

این کتاب فقط ۲۳۲ صفحه از زندگی 50 ساله نجبیه است. داستان اصلی از موشک باران کابل در سال ۱۳۷۱ شروع می‌شود. مردم کابل را ترک کرده بودند و کابل ویرانه‌ای بیش نبود. راوی می‌گوید: «تمام آن روز و آن شب، بدن آن زن‌ها از جلوی چشمانم دور نمی‌شد. چشمانم را که می‌بستم بدن‌های بی‌سر آن زنان تاریک‌خانه ذهنم را پر می‌کرد و بی‌هوا از جایم می‌پریدم. در آن دوره دولت براساس تفکر کمونیستی اداره می‌شد و اهل تسنن در رأس بودند. نجیبه در حالی که کودک است در چنین شرایط دشواری با مدیران سنی مدرسه گریبان‌گیر می‌شود و از شیعه بودنش دفاع می‌کند. این یعنی کور سوی امید برای بهترکردن اوضاع روز‌هایی که برای هزاره‌‌های شیعه سخت می‌‌گذشت. نجیبه تنها دخترک شیعه مدرسه نبود. او و دیگر دوستانش به جای اطاعت از اهل تسنن، دفاع می‌‌کردند: «پدرم عاشق امام علی(ع) بود و به ما دوازده امامی و اصول دین را یاد داده بود و معلم‌ها نمی‌توانستند به زور چوب و کتک عقاید خودشان را به ما تحمیل کنند.» درواقع این کتاب به خوبی نشان می‌دهد نسل به نسل در اقصا نقاط جهان شیعیان مانند اولیا هزینه اعتقاد خود به ولایت را با خون و جانشان می‌دهند.

نثر کتاب بدون لکنت و روان برای مخاطب می‌گوید. راوی این زندگی یعنی نجیبه در 15سالگی از مادر یتیم می‌شود. قاعدتاً شهادت مادر ضربه سهمگین بر روح و روان یک دختر نوجوان 15 ساله وارد می‌کند. نجیبه که از همان ابتدا پدرش او را هم دختر خود می‌داند هم مادر، تمام تلاشش را می‌کند تا افسار زندگی را بسان مادرش در دست بگیرد. خودش برای پدرش همسری اختیار می‌کند تا به اوضاع خانه‌شان سروسامان بدهد. بازنمایی ازدواج نجبیه که قبل از شهادت مادر بر سر زبان‌ها افتاده و هربار که او این نقل را می‌شنود، چنگ به دلش می‌اندازند از نفرت و بی‌علاقگی به ازدواج، جدی می‌شود و او تن به ازدواج می‌دهد. ازدواجی که بعد از چند ماه حاصلش می‌شود تولد احمد، شهادت همسر و افتادن در دام رسم و رسوماتی که سال‌ها با آن‌ها مبارزه کرد.

روایت نجیبه هرچند روایتی است که تنها و تنها مختص به شخص اوست اما ناگفته مبرهن است تعدد زنان و دخترانی که در گوشه و کنار این تصاویر حضور دارند نشان و شاهدی از تکرار بی‌پایان این قصه برای بسیاری از زنان درطول تاریخ است. جایی در کتاب نشان می‌دهد که حزب صیاف به محله افشار حمله می‌کند، توهین و تحقیرشان می‌کند. خانه‌هایشان را با خاک یکسان و اموالشان را غارت می‌کند. از اینجا به بعد روایت پرمخاطره نجبیه شکلی دیگر به خود می‌گیرد. شهادت پدر و همسرش و غارتگری در محله افشار، آن‌ها را مجبور به ترک وطن می‌کند؛ وطنی که دیگر هیچ‌گاه نتوانست در آن آرام بگیرند. او و فرزندش احمد آواره جنگ و خونریزی و زیاده‌خواهی می‌شوند. روز‌ها و شب‌هایی را تجربه می‌کنند که به زنده بودنشان در لحظه بعد هیچ امیدی نداشته‌اند. رنج آوارگی و بی‌پناهی از یک طرف، مبارزه با رسم و رسومات دست‌وپاگیر قبیله‌ای از طرف دیگر رنج‌های نجبیه را دوچندان می‌کند. عدم استقلال او بعد از مرگ همسر و اجبار به ازدواج با یکی از مردان قوم شوهر مسأله‌ای است که نجبیه سال‌ها با آن مبارزه می‌کند.

کتاب مسکوی کوچک افغانستان کتابی است که قاعدتاً تصاویر آمیخته به رنجش بر خوشی‌ها غلبه دارد و گواه دیگری‌است بر این که، تاریخ روایت پر تکرار ملال و رنج و خوشی و ناخوشی مردمان است؛ مردمی که روایت‌ها و داستان‌های مستندشان کتاب می‌شود، گاه سینه به سینه نقل می‌شود و می‌رسد به دست آیندگان. کتاب مسکوی کوچک افغانستان و کتاب‌های زندگی‌نامه‌ای، گفتار‌های مستند آدم‌هایی است که اگر ثبت شوند بر تکرار تاریخ و رنج‌هایش گواه می‌شوند و اگر نوشته نشوند لابه‌لای غبار تاریک و بی‌رحم فراموشی دفن خواهند شد. آدم‌ها هر کدامشان قصه‌اند، هر کدامشان پر از کلمه‌اند.

نجیبه اصغری در جایی گفته بود: «این کتاب بر اساس زندگی‌نامه خودم است و از دوران کودکی‌ام شروع شده و به شهادت فرزندم که دانشجوی رشته تاریخ در افغانستان بود، ختم می‌شود. در کتاب قصه از دست‌دادن عزیزترین افراد زندگی‌ام در جنگ داخلی افغانستان، ازجمله پدرم و مادرم و برادرم و نیز شهادت فرزندم بیان شده است. فرزندم داوطلبانه و بنا بر امر رهبر معظم انقلاب، آیت‌الله خامنه‌ای، رهبر امت جهان اسلام، راهی دفاع از حرم و حق و حقانیت شد و بعد از دو سال به شهادت رسید. نوشتن خاطرات و یادآوری آن‌ها برایم بسیار سخت بود و در طول شش ماه این خاطرات را به صورت دست‌نویس نوشتم. گاهی نوشتن یک صفحه دو روز طول می‌کشید و با حال بد و مشقت آن خاطرات را ثبت می‌کردم. تلخ‌ترین خاطره‌ام شهادت مادرم در سال ۶۸ بود و نوشتنش سه هفته طول کشید. این‌ها فقط بخشی از خاطرات زندگی من است.»

این سخنان راوی به وضوح نشان می‌دهد هیچ چیز تمام نمی‌شود. اتفاقات و تکانه‌های تلخ زندگی ‌می‌روند جایی در درون ما و جا خوش می‌کنند و هر وقت فرصت کنند سر برمی‌آورند و خراشی به جان صاحبش می‌اندازند همه این‌ها را گفتم تا تذکر دهم باید رنج انسان را به رسمیت شناخت. گاهی تلخی و گزندگی آدم‌های دوروبر‌مان ناشی از همین سربرآوردن و خراش است و آیا ادبیات چیزی غیر از این است. بازنمایی تصویر انسان در بستر زندگی.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...