شیما کرمی | ایبنا


رمان پلیسی-کارآگاهی «کارآگاه خانم‌جان» اثر سپیده نیک‌رو به تازگی در انتشارات پیدایش به چاپ رسیده است. «کارآگاه خانم‌جان» بچه‌ها را با خود وارد یک دنیای بسیار خارق‌العاده می‌کند. داستان از این قرار است که پدر و مادر تصميم مي‌گيرند اميرعلی و خواهرش را برای مدتي پيش خانم‌جان بگذراند. خانم‌جان، مادربزرگ عجيبی است، آن‌قدر که بچه‌های کوچک مسخره‌اش می‌کنند؛ اما چند روز بعد از آمدن اميرعلی و خواهرش به خانه، مادربزرگ گم می‌شود. بچه‌ها نامه‌ای در آشپزخانه پيدا می‌کنند: مادربزرگ را به گروگان گرفته‌ايم، گوی را پس بياوريد. سرنخ‌ها نشان می‌دهد که مستاجر خانم‌جان در گم شدن مادربزرگ دست دارد، اما چه کسی می‌تواند اين را ثابت کند؟ اصلا گوی چيست و چه ربطی به خانم‌جان دارد؟ در ادامه گفت‌وگو با سپیده نیک‌رو را می‌خوانید:

کارآگاه خانم‌جان در گفت‌وگو با سپیده نیک‌رو

از داستان کتاب «کارآگاه خانم‌جان» برای ما بگویید.
کارآگاه خانم‌جان همان‌طور که از اسمش پیداست یک رمان کارآگاهی است. درباره‌ی مادربزرگی که کارآگاه‌بازی در می‌آورد و بچه‌هایی که مجبور می‌شوند با او زندگی کنند و وسط ماجراهای خطرناکی گیر می‌افتند.

به چه موضوعاتی علاقه‌مندید و چه موضوعاتی ذهن شما را درگیر می‌کند و وسوسه‌تان می‌کند که درباره‌اش بنویسید؟
دغدغه‌ها و مشکلات کودکان و نوجوانان از ابتدای جوانی، از مهم‌ترین تفکرات من بوده است. فکر می‌کنم همیشه برایم مهم بوده و هست که بتوانم بزرگترها و جهان را از زاویه‌دید کودکان و نوجوانان نگاه کنم و نماینده‌ی آن‌ها باشم. از این رو، در هر ماجرایی به این فکر می‌کنم که نظر بچه‌ها چیست؟ آن‌ها چطور فکر می‌کنند؟ و در مورد این رمان خاص که مخاطب اصلی آن نوجوانان هستند بیشتر برایم مهم بوده که از چه چیزی لذت می‌برند و چطور می‌توانند مستقل و شجاع و توانا باشند.

شما در نوشته‌هایتان برای تبدیل یک شخصیت واقعی به شخصیت داستانی از چه شیوه‌ها و فنونی استفاده می‌کنید؟
وقتی شخصیتی به رمان وارد می‌شود به هر حال به صورت ناخودآگاه از شخصیتی حقیقی الهام گرفته می‌شود. البته کلیشه‌هایی هم در این زمینه وجود دارد که گاهی ناخواسته از آن‌ها تبعیت می‌کنیم؛ اما در این زمینه من تا آن‌جا که می‌توانم سعی می‌کنم، اسیر کلیشه‌ها نشوم. مثلا در همین رمان، مریم دختری است که برای پیدا کردن خانم‌جان با بقیه‌ی بچه‌ها همکاری می‌کند. او یک دختر شهرستانی است؛ شاید اگر می‌خواستم اسیر کلیشه‌ها باشم باید او را دختر حرف‌گوش‌کن و آرامی تصور می‌کردم که از دیگران تبعیت می‌کند؛ تصویری که در سریال‌ها و فیلم‌ها بازتولید می‌شود؛ اما مریم در بین بچه‌های کوچه لیدر است و بعد به صورت مستقل تصمیم می‌گیرد و حتی شجاعانه برای نجات خانم‌جان قدم پیش می‌گذارد و بیشتر از بقیه توی دردسر می‌افتد.

در خلق کاراکترهای داستان از ابعاد فردی و شخصیتی خودتان هم استفاده شده است؟ کدام یک از شخصیت‌های داستان را به خودتان نزدیک‌تر می‌بینید؟
من فکر می‌کنم نویسنده در تمام شخصیت‌ها حضور دارد. هر کدام از آن‌ها یا بخشی از وجود نویسنده را دارند یا جنبه‌هایی از شخصیت آن‌ها ایده‌آل و رویای نویسنده است. من در این داستان، دانیالِ کتاب‌خوان و اهل فکر و تحقیق هستم. به همان اندازه می‌توانم امیرعلی و نازنین‌زهرای بی‌پناه هم باشم و در عین حال شوخ‌طبعی و بی‌خیالی شایان هم چیزی است که دلم می‌خواهد داشته باشم و شاید نتوانسته‌ام به آن برسم یا شاید حتی مثل خانم‌جان از سرک کشیدن پنهانی به زندگی دیگران و کشف رازها لذت می‌برم. مثل همه‌ی ما که شخصیت‌مان بخش‌های مختلفی دارد، رابطه‌ی نویسنده با کاراکترهای داستان هم پیچیده و در هم تنیده است.

از نگاه شما این کتاب بیشتر جنبه آموزشی دارد یا سرگرمی؟
این کتاب به دلیل ماهیت ماجراجویی و اتفاقات هیجان‌انگیز و پرسرعت آن، بیشتر کتاب سرگرمی است؛ اما خب به خاطر دغدغه‌هایی که دارم در زیرساخت داستان به موضوعات و چالش‌های مختلفی مثل طلاق، مشکلات ناشی از شهرنشینی برای بچه‌ها، نگرش بچه‌های شهر و روستا به همدیگر و ... نیز پرداخته‌ام که در جزئیات کوچکی مستتر است.

به نظر شما بچه‌ها وقتی داستان پلیسی می‌خوانند چه حسی پیدا می‌کنند؟ به زبان ساده‌تر چه تاثیری روی آنها می‌گذارد؟
من از بچگی عاشق داستان‌های پلیسی بودم. از کلاس سوم آگاتا کریستی از مهم‌ترین نویسندگان محبوبم بود و فیلم و سریال پلیسی‌ای نبود که در دسترسم باشد و نبینم. تصور می‌کنم مهم‌ترین اثر آن بر روی من ایجاد تفکر منطقی بود. مرا وادار کرد به روابط علی و معلولی دقت بیشتری داشته باشم و از تحلیل و دسته‌بندی مطالب و رویدادها و تصمیم‌گیری و برنامه‌ریزی بر پایه‌ی داده‌های حقیقی لذت ببرم. همین‌طور فکر می‌کنم داستان‌های پلیسی به افزایش ضریب‌هوشی و حتی هوش‌هیجانی بچه‌ها کمک می‌کنند؛ چراکه جدا از تفکر درباره‌ی علت‌ها و حدس زدن پایان داستان، بچه‌ها ناچار می‌شوند به علت رفتارهای شخصیت‌ها و جزئیات کارهایشان بیشتر فکر کنند و در واقع به نوعی تمرینی برای هوش هیجانی آن‌هاست.

راهکار شما برای والدین در توانمندسازی کودکان و نوجوانان و جذب آن‌ها به کتاب‌خوانی چیست؟
پدر و مادرها بنا به وظیفه‌ی والدی که دارند سعی می‌کنند به بچه‌ها در انتخاب کتاب‌ها جهت بدهند. به نظرم این کار غلط است. بچه‌ها باید مدام در تماس با کتاب‌فروشی یا کتابخانه باشند؛ اما در انتخاب باید کاملاً آن‌ها را آزاد بگذاریم. انتخاب آن‌ها می‌تواند هر چیزی باشد. از کمیک‌بوک گرفته تا کتاب علمی و رمان و حتی کتاب‌های عاشقانه یا ترسناک که والدین آن‌ها را مضر می‌دانند. بچه‌ها باید علایق خود را پیدا کنند و کتاب، می‌تواند بخش مهمی از سرگرمی‌های خانوادگی و شخصی بچه‌ها باشد. هدف از کتاب خواندن در وهله‌ی اول سرگرمی و کشف جهان‌های تازه است؛ بچه‌ها مسیر کتاب‌خوانی خود را پیدا خواهند کرد.

در نگاه شما ادبیات کودک و نوجوان در جهان امروز به چه تغییراتی نیاز داشته و نقش نویسندگان ما در این امر چیست؟
ما نویسندگان کودک و نوجوان بسیار خوب و فعالی داریم. ناشران تخصصی و فعال زیادی در این زمینه کار می‌کنند که هم در حوزه‌ی تالیف و هم در حوزه‌ی ترجمه سرمایه‌گذاری‌های خوبی روی کتاب‌های مفید و موثر و جذاب انجام می‌دهند. تنها چیزی که گاهی فکر می‌کنم نیاز به تغییر دارد این است که گاهی بعضی از نویسندگان بیشتر از فضا و دغدغه‌های بچگی خودشان می‌نویسند. در حالی که جهان مدرنی که در آن زندگی می‌کنیم هر 10 سال یا حتی هر پنج سال دارد، تغییر زیادی می‌کند و چالش‌ها و دغدغه‌های بچه‌ها نیز به تبع آن فرق می‌کند. درک این تفاوت، نیاز به ارتباط مستمر با نسل تازه و شناخت دنیای کودکان و نوجوان جدید دارد که البته کار فوق‌العاده سختی است.

به عنوان سخن پایانی اگر نکته‌ای دارید بفرمایید.
چاپ کتاب‌های ترجمه این روزها رواج بسیاری دارد؛ چرا که با توجه به بازخورد مثبت کتاب‌های انتخاب شده در کشور خودشان، ناشران می‌توانند اطمینان بیشتری از بازگشت سرمایه‌شان داشته‌ باشند؛ اما در این میان ناشران محدودی هستند که روی رمان‌های تالیفی سرمایه‌گذاری می‌کنند و با دقت و وسواس، از نویسندگان ایرانی که فکر می‌کنند می‌توانند موفق باشند حمایت می‌کنند. من با تعدادی از این ناشران همکاری کرده‌ام؛ اما چون موضوع این مصاحبه، رمان کارآگاه خانم‌جان است در پایان می‌خواستم از اعتماد و اعتقاد نشر پیدایش به نویسندگان ایرانی تشکر کنم. امیدوارم با حمایت خوانندگان از کتاب‌ها، زحمت نویسندگان ایرانی و این ناشران نیز بی‌پاسخ نماند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...