ترجیح دادیم که همیشه بخشی از خودمان را به قتل برسانیم. همیشه پنهانش داشتیم... او قوی‌تر بود. در رویاهایمان سر بر می‌آورد. هر لحظه به شکل اضطراب به ما دهن کجی می‌کرد... کهیرها تجلی خشم و نفرت او از مادربزرگ بود... درد‌های متعدد فیزیکی که منشاء آنها تعارضات و هیجانات روانی ست... این باور را پیدا کرده که هیچ حقی برای لذت بردن در یک رابطه عشقی ندارد


کهیر و مادربزرگ | الف


شاید در غروبی با نم‌های ریز باران زیگموند فروید قدری گردنش را خم کرد تا آتش کبریت سیگار برگش خاموش نشود، کامی عمیق گرفت و دودش را بلعید. لبخند رضایت‌بخشش گونه‌های سرخش را نمایان کرد. پشت این لبخند چه بود؟ ایده‌ای که جاه طلبی‌اش را ارضا می‌کرد: درمان مبتنی بر سخن، روانکاوی. دیگر خبری از دارو نبود. مگر حرف زدن خالی هم شفا می‌دهد؟ بله. اگر حرف زدنی باشد نه مثل دیالوگ‌های تکراری و سطحی هر لحظه. سخنی که چیزی را از ناهوشیاری به هوشیاری آورد. اگر گفته شود آن چیز که هیچ وقت نگفته‌ایم. به خودمان هم نگفته‌ایم، چه رسد به دیگری.

جویس مک دوگال [Joyce McDougall] تئاتر بدن» [Theaters of the body : a psychoanalytic approach to psychosomatic illness]

داستان ما به طور خلاصه از این قرار است: ... ترجیح دادیم که همیشه بخشی از خودمان را به قتل برسانیم. همیشه پنهانش داشتیم. در حالی که حتی خودمان هم نفهمیدیم که داریم چیزی را پنهان می‌کنیم: زیستن در خودفریبی در تسخیر ناهوشیاری. به هزار و یک ترفند ناهوشیار از خودمان در برابر خودمان! محافظت کردیم، غافل از اینکه در این قایم باشک او قوی‌تر بود. در رویاهایمان سر بر می‌آورد. هر لحظه به شکل اضطراب به ما دهن کجی می‌کرد. هر چه به او گفتیم برو گمشو، اثر نکرد. تا اینکه دیگر طاقتمان طاق شد. عمری گذشت اما باز این اضطراب لعنتی ولمان نکرد. هرچه خواستیم فرار کنیم، یکجایی خفتمان کرد. بالاخره حاضر شدیم تا ببینیم که آن مرد سیگاری ریش بلند وینی( عمو زیگی) چه می‌گوید!

جویس مک دوگال [Joyce McDougall] 26 آوریل 1920 در دومین کلان شهر نیوزلند، دوندین به دنیا آمد. زمانی که جویس در کودکی به همراه خانواده به دیدار مادربزرگ و گاوهایش در دهات می‌رفت کهیر می‌زد. مادرش اصرار داشت که این کهیرها به خاطر شیر پرچرب گاوهاست ولی جویس از همان موقع می‌دانست که کهیرها تجلی خشم و نفرت او از مادربزرگ کنترل‌گر و خودشیفته‌اش است. چندی بعد که مادربزرگ به دلیل عدم پذیرش عروس، آن خانه و دِه را ترک کرد، دایی جویس دور از دخالت‌های مادر بزرگ با همسرش توانست زندگی آرامی را شروع کند. جویس برای دیدار دایی و زن‌دایی به همان خانه می‌رفت و از شیر پر چرب همان گاوها می‌خورد اما دیگر کهیر نمی‌زد. فرضیه جویس ثابت شده بود. کشف علمی کودک باعث شد تا او در هفده سالگی تحصیل روانشناسی را آغاز کند و به مرد سیگاری ریش بلند وینی و روانکاوی‌اش علاقه‌مند شود. جای تعجب ندارد که دفاع «جسمانی سازی» (Somatization) که همان تجلی هیجانات زیر قالی رفته در بدن است بسیار برایش جذاب آمد.

جویس مک‌دوگال روانکاو، به خاطر مهاجرت همسرش به فرانسه رفت و بیشتر عمر علمی‌اش را آنجا گذارند. او عضو انجمن روانکاوی پاریس شد و چهار کتاب «تئاتر ذهن»1982، «ضرورت تعیین مقیاسی برای اندازه گیری نابهنجاری»1987، کتاب حاضر یعنی «تئاتر بدن»1989 و «چهره‌های متعدد شهوت»1996 و ده ها مقاله علمی را در حوزه روانکاوی به فرانسوی منتشر کرد. نویسنده کتاب تئاتر بدن، لابه‌لای دیالوگ‌های خودش با بیماران در جلسات روانکاوی به جسمانی سازی هیجانات و تعارضات می‌پردازد.

نمونه‌هایی را بیان می‌کند که در شروع درمان از درد‌های متعدد فیزیکی رنج می‌بردند و در طول دوره روانکاوی با حل شدن تعارضات و پردازش اصیل هیجانات، به تدریج بیماری‌های جسمانی‌شان بهبود یافت. قسمتی از روانکاوی دکتر مک دوگال با خانم الف بدین قرار است: «حال که او توانسته بود در قالب کلمات، فانتزی خود را مبنی بر اینکه کولیت اولسراتیو نوعی تنبیه به ازای آرزوهای جنسی‌اش است بیان دارد، به او نشان دادم در اعماق وجودش جایی این باور را پیدا کرده که هیچ حقی برای لذت بردن در یک رابطه عشقی ندارد. او با این گفته من موافقت کرد و سپس اضافه کرد که رابطه جدید مزبور یکی از عالیترین کشفیات زندگی‌اش بوده است. او هرگز در دوران کودکی و بزرگسالی‌اش احساس نکرده بود که می‌تواند چشم انتظار چنین رابطه‌ای باشد. او می‌اندیشید که اگر عشق و لذت جنسی هم وجود داشته باشد برای او نیست. آنگاه خانم الف نکته‌ای در مورد ارتباط نزدیکش با مادرش برایم تعریف کرد. او تصویری بسیار ایدئال سازی شده‌ای را برایم ترسیم کرد که در آن جزئیاتی که اشاره به احساسات بسیار منفی داشتند به نظر کاملا از خودآگاه او جدا شده بود.
برایم آشکار شد که او بسیاری از خصوصیات مادرش را در دخترش سرمایه گذاری کرده است و افزون بر این برای دخترش نیز نقشی مادرانه قائل است. این واقعیت که دختر او به محض ترک کردن خانه باردار شده بود، ممکن است خود پوششی بوده باشد برای پنهان سازی آنچه من ناتوانی عمیق او در جدا شدن از مادرش فرض کرده بودم، احتمالا دختر او حتی این را نیز درنیافته بود که او و مادرش یک نفر نیستند. هنگامی که تصویر ذهنی خانم الف از زوجی که از خود و دخترش ساخته بود ناگهان پر رنگ شد، انگار حفره‌ای در تصویر ناخودآگاهش ایجاد شده بود. او که نمی‌توانست احساسات ناشی از این مسئله را تحمل کرده یا حتی تشخیص دهد، در کمال استیصال به فعالیت تجاری پناه برده بود و هم‌زمان خون‌ریزی شدیدی سراغش آمده که تقریبا نزدیک بود جانش را بگیرد. اما ذهنش هیچ چیزی از این موضوع نمی‌دانست، تنها بدنش بود که از ناچاری فریاد می‌زد.»

تئاتر بدن

کتاب «تئاتر بدن» [Theaters of the body : a psychoanalytic approach to psychosomatic illness] سومین دفتر از مجموعه دفترهای روانکاوی نشر قطره است. نشر قطره مثل همیشه ترجمه کتاب را به کاردان سپرده: دکتر ترمه خسروی روانپزشکی است که دستی بر آتش روانکاوی دارد. دبیر مجموعه دفترهای روانکاوی نیز دکتر گوهر همایون پور است که کتاب اخیرش «روانکاوی در تهران» (Doing Psychoanalysis in Tehran)، کتاب برگزیده سال انجمن ملی پبشبرد روانکاوی امریکا شده است. مطالعه این کتاب برای علاقه مندان به روانکاوی یک لذت هوشیاری افزاست و برای روانکاوان و دانشجویان روان درمانی یک ضرورت. بر اساس شواهد پژوهشی جدید درمان‌های تحلیلی-پویشی، درمان انتخابی برای مشکلات روان تنی و بیماران جسمانی ساز است. شاید با مطالعه این کتاب ما هم یکی از آن کهیرها در خودمان پیدا کنیم.

[این کتاب با عنوان «نمایش‌های تن» نیز در ایران ترجمه و منتشر شده است.]

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...