ابتذالِ شر | ایسنا


«گزارش برودک» [Le rapport de Brodeck] را بیشتر منتقدان «شاهکارِ مدرنِ» فیلیپ کلودل [Philippe Claudel] می‌دانند. این رمان در سال ۲۰۰۷ در فرانسه منتشر و موفق به کسب جایزه‌ گنکور دبیرستانی‌ها شد، ترجمه انگلیسی آن نیز برنده جایزه‌ ادبی مستقل برای داستان‌های خارجی شد. این کتاب با ترجمه آمنه کرمی از سوی نشر دیدآور به فارسی منتشر شده است.

خلاصه رمان گزارش برودک» [Le rapport de Brodeck] فیلیپ کلودل [Philippe Claudel]

«من رمان‌ها را مانند یک فیلم‌ساز می‌نویسم، اما فیلم‌ها را مانند یک رمان‌نویس.» این جمله‌ای است که فیلیپ کلودل، نویسنده و فیلم‌ساز فرانسوی، هنگام اکران نخستین فیلمش «من مدت‌ها عاشقت بوده‌ام» بیان کرد؛ فیلمی تأثیرگذار و پرقدرت، با بازی کریستین اسکات توماس در نقش پزشکی که تازه از زندان آزاد شده است. فیلم موفقیت‌های چشمگیری برای او به ارمغان آورد: برنده بهترین فیلم خارجی بفتا، و بهترین فیلم جایزه سزار. کلودل به عنوان نویسنده نیز برنده جوایز معتبری مثل فمینا و گنکور شده، و تقریبا همه آثار داستانی‌اش به فارسی منتشر شده است.

رمان «گزارش برودک»، همچون کشف تازه‌ای به نظر می‌رسد که نشان می‌دهد، کلودل همان‌قدر که در سینما درخشان است، در ادبیات نیز مهارت فوق‌العاده‌ای دارد. در هر دو اثر -فیلم و رمان- شخصیت اصلی از نوعی احساس گناه ناشی از بقا رنج می‌برد، به دلیل جنایتی که هم وحشتناک است و هم تا حدی قابل درک. اما سبک اسطوره‌ای رمان کاملاً با رئالیسم روان‌شناختی فیلم تفاوت دارد. «گزارش برودک»، به نوعی، ترکیبی از داستان‌های برادران گریم و فضای کابوس‌وار کافکا است. این داستان در یک روستای دورافتاده و بی‌نام روایت می‌شود، جایی‌که مردم آن به زبانی آلمانی‌مانند سخن می‌گویند. با اینکه هیچ اشاره مستقیمی به مکان یا زمان خاصی نمی‌شود، واضح است که کتاب درباره‌ی هولوکاست است. شخصیت‌های آن با زنده‌ترین جزییات به تصویر کشیده شده‌اند، اما درعین‌حال، مانند شخصیت‌های یک تمثیل، در قالبی نمادین و کلی ترسیم شده‌اند.

راوی داستان، برودک، از سوی مردان روستا مأمور شده تا گزارشی درباره‌ واقعه‌ای بنویسد که خودش در آن نقشی نداشته است: قتل یک غریبه‌ اسرارآمیز. اما آنچه ما می‌خوانیم، گزارش رسمی او نیست، بلکه روایت شخصی و پنهان او از ماجرا است. داستان از جایی آغاز می‌شود که مردان روستا در یک مسافرخانه جمع شده‌اند و تصمیم به کشتن آن مرد غریبه گرفته‌اند. برودک در روایت خود به گذشته بازمی‌گردد، به ماه‌های دردناکی که در یک اردوگاه کار اجباری گذرانده بود و به بازگشتش به روستایی که گویی به قرن‌های گذشته عقب‌نشینی کرده است؛ جایی‌که مردم برای گرما از شومینه استفاده می‌کنند و با گاوآهن زمین را شخم می‌زنند، انگار که این عقب‌گرد بتواند فجایع گذشته را پاک کند.

برودک تعریف می‌کند که چگونه غریبه‌ای یک روز وارد روستا شد: مردی بلندقد با لبخندی عجیب، پوشیده در یک کت قدیمی گلدوزی‌شده، که همراه با یک الاغ به آنجا آمده بود. سال‌ها بود که هیچ تازه‌واردی به روستا پا نگذاشته بود. مردم روستا نام او را نمی‌دانستند، اما برودک او را «آندرر» یا «دیگری» نامید. برودک، با ترس و اضطراب، شروع به نوشتن گزارشش می‌کند، که آشکارا تلاشی برای پنهان‌کاری و آزمونی برای وفاداری اوست. اما در همین روند، می‌فهمیم که خود برودک نیز یک «دیگری» است.

او در کودکی، همراه با زنی پیر که او را به فرزندی پذیرفته بود، به روستا آمده بود؛ زنی که همچون پیرزنی از دل قصه‌های کهن به نظر می‌رسید. در طول جنگ، مردم روستا به او خیانت کردند و او را به اردوگاه کار اجباری فرستادند، جایی که او را «برودک سگ» می‌نامیدند و با قلاده نگه می‌داشتند. با اینکه کتاب از نام‌بردن مستقیم از جنگ جهانی دوم خودداری می‌کند، اما اشاره‌های آن به رویدادهای تاریخی دقیق هستند: از شب شیشه‌های شکسته (کریستال‌ناخت) گرفته تا صحنه‌های وحشیانه‌ی اردوگاه که شامل اعدام‌های روزانه‌ای است که همسر آرام و خونسرد فرمانده‌ی اردوگاه آنها را از پنجره‌ خانه‌اش تماشا می‌کند.

برودک به خانه بازمی‌گردد، اما در بدو ورود متوجه می‌شود که نام او روی یادبودی برای کشته‌شدگان جنگ حک شده است، گویی که دیگر وجود خارجی ندارد. او درمی‌یابد که روستای او نه‌تنها درگیر جنایات جنگ بوده، بلکه خود نیز مرتکب شرارت‌هایی شده است که فراتر از جنگ رخ داده‌اند. هنگامی که «آندرر» به ذات شرور مردم روستا پی می‌برد و دیده می‌شود که در دفترچه‌ای چیزی یادداشت می‌کند، مردان روستا تصمیم می‌گیرند که نوشته‌های او «نباید هرگز از این روستا خارج شود» و او را همانند هیولای فرانکشتاین در یک فیلم ترسناک قدیمی، تحت تعقیب قرار می‌دهند.

طرح داستان شاید نقطه‌ قوت اصلی کلودل نباشد و راز تاریک روستا چندان غیرمنتظره به نظر نرسد. اما نویسنده با جسارت به موضوعی می‌پردازد که به نظر می‌رسد بارها و بارها در ادبیات مورد بررسی قرار گرفته است و بااین‌حال، موفق می‌شود آن را با تازگی و قدرتی منحصر‌به‌فرد بازگو کند.

تمثیل کابوس‌وار کلودل جوهره‌ شرِّ ذاتی نهفته در دلِ هولوکاست را به تصویر می‌کشد: تمایل انسان به نابودی «دیگران» – خواه «آندرر» باشد، خواه افراد متعلق به نژادها و ادیان مختلف. این کتاب نشان می‌دهد که این گرایش به حذف و نابودی فراتر از زمان، مکان و سیاست وجود دارد و ریشه در طبیعت بشری دارد.

«گزارش برودک» رمانی است که مرز میان ادبیات و تاریخ را درهم می‌شکند. با نثری که همچون یک افسانه‌ ترسناک است و درعین‌حال، از حقیقتی انکارناپذیر سخن می‌گوید، کلودل تصویری هولناک از جنایت و انفعال بشری ارائه می‌دهد. این کتاب در همان حال که خواننده را به درون دنیای کابوس‌وار خود می‌کشاند، پرسش‌های عمیقی درباره‌ گناه، حافظه، و ماهیت شرارت انسانی مطرح می‌کند. بدون شک، این اثر یکی از درخشان‌ترین نمونه‌های ادبیات معاصر فرانسه در پرداخت به مسئله‌ هولوکاست و پیامدهای آن است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...