نشست-نقد-و-بررسی-کلیدر

شباهت‌هایی که بین کلیدر و تاریخ بیهقی می‌بینیم؛ از شیفتگی دولت آبادی به بیهقی ست... مردان کلیدر هنر خندیدن را خوب بلدند. در کوران زندگی همه شان این ویژگی را دارند... آثار دولت آبادی به معنی دقیق کلمه رمان نیستند و قصه هستند... کلیدر اگر از چیزی الهام گرفته باشد، آن رمان «نان و شراب» است... سرّ جادویی بودن زبان «کلیدر» در این نیست که زبان محاوره را با زبان ادبی ترکیب کرده است... ویژگی‌های بدنی قهرمانان کلیدر خیلی شبیه به قهرمانان شاهنامه است... روایت عشق و خشونت


رادمنش | شهرآرا


محمدعلی جمالزاده، پدر داستان کوتاه ایران، پس از مواجهه با رمان «کلیدر» سخت به هیجان آمد و این برانگیختگی را می‌شود در نامه سراسر تحسینی که پس از خواندن جلد دوم رمان برای محمود دولت آبادی نوشته است، دید: «من رمان‌های زیادی خوانده‌ام. از غربی‌ها خیلی خواندم. تصور نمی‌کنم کسی به حد دولت آبادی توانسته باشد این چنین شاهکاری بیافریند. بر من مسلم است روزی قدر و قیمت کلیدر را خواهند دانست و به زبان‌های زیادی ترجمه خواهد شد. روزی را می‌بینم که دولت آبادی عزیز ما جایزه نوبل را دریافت خواهد کرد.»

داریوش شایگان، نویسنده و اندیشمند نیز دولت آبادی را با بالزاک، نویسنده بزرگ فرانسوی، مقایسه کرده و گفته است: «او برخلاف انوره دو بالزاک، پنجاه هزار فنجان قهوه ننوشید تا طی بیست سال و به بهای زندگی اش بزرگ ترین شاهکار ادبی قرن نوزدهم، یعنی کمدی انسانی، را خلق کند. دولت آبادی اما موفق شد در عرض پانزده سال و با گذر از نشیب و فرازهای بسیار، یکی از جذاب ترین و بزرگ ترین حماسه‌های روستایی ایران مدرن را بیافریند، کلیدر را. دولت آبادی اهل خراسان است، زادگاه پرآوازه حکمت و ادب ایران. او، هم بزرگی این سرزمین را در خود متبلور ساخته است، هم زخم‌های آن را.»

کلیدر از آن انگشت شمار آثاری است که بر طاقچه خانه و کتابخانه خاص و عام هست و پسند خلق افتاده است؛ از پینه دوز تا استادان زبان دانِ ادبیات فارسی. چنان که در نشستی که در دانشگاه فردوسی مشهد برگزار شد، استادانی همچون محمدجعفر یاحقی، مهدی زرقانی، جواد اسحاقیان، علی خزاعی فر، نجم الدین گیلانی که درباره این اثر سترگ سخن گفتند، آن را ستودند و زبان و نثر اثر را «شاهکار» خواندند.

کلیدر، نخستین رمان فارسی بود که فصل دوم سلسله نشست‌های «هزار و یک شب رمان» با آن آغاز شد. هشت نشست پیشین به نقد و بررسی رمان‌های امریکایی گذشته بود. برای نقد و بررسی رمان کلیدر دو نشست برگزار شد. آنچه در ادامه می‌آید، گزیده‌ای از سخنان سخنرانان این نشست است:

مثل تاریخ بیهقی در ادبیات معاصر
محمدجعفر یاحقی


کلیدر را سال‌ها پیش خوانده بودم، وقتی که داشت به مرور منتشر می‌شد. البته پیش از چاپ کلیدر، دیگر آثار محمود دولت آبادی مانند «اوسنه بابا سبحان» و «گاواره بان» و «با شبیرو» و دیگر داستان‌های او را در دهه50 خوانده و شیفته قلم این مرد بزرگ شده بودم.

اما کل کلیدر را یک کله، 24سال پیش، یعنی سال 2000 میلادی در لندن که تنها بودم و با وقت زیاد، خواندم و دیوانه این قلم شدم، چنان که بسیاری شدند. از آنجا که نگاه ادبی به کتاب داشتم حتی خیلی بیشتر شیفته کتاب شدم. این کتاب را نمی‌خواندم، می‌بلعیدم. تاب نداشتم. شبانه روز در فکر جریان و ماجرای کتاب بودم. البته در سال‌های مختلف بخش‌هایی از کلیدر را به مناسبت‌های مختلف می‌خواندم. دوره کتابی که الان دارم، پاره پوره شده از فرط خواندن. چون امانت می‌دادم که دانشجویان علاقه مند هم می‌خواندند.

کلیدر

به ارتباط دولت آبادی با «تاریخ بیهقی» اشاره مختصری بکنم و بگذرم. دولت آبادی شیفته تاریخ بیهقی است و کی هست که نباشد، حتی از معاصران، از نویسندگان و شاعران. و این یک برکتی است برای زبان فارسی که آن سر زبان فارسی به این سر زبان فارسی متصل می‌شود. آن درخششی که تاریخ بیهقی در ادبیات کلاسیک ما دارد، کلیدر دولت آبادی در آثار معاصر دارد.

اشاره بکنم به شباهت‌هایی که بین کلیدر و تاریخ بیهقی می‌بینم و همین شباهت‌ها شاید شیفتگی آقای دولت آبادی به بیهقی را زبانزد کرده است. تاریخ بیهقی و کلیدر، هر دو مایه تاریخی دارند. از تاریخ مایه گرفته اند اما به ادبیات متصل شده اند. تاریخ بیهقی تاریخی است که در ادبیات حلول کرده است و کلیدر هم تاریخی است که با ادبیات معنا پیدا کرده و سیمای رمان و داستان به خود گرفته است. هر دو مال منطقه سبزوار هستند. وقایع کلیدر به بعد از شهریور20 مربوط است و به نظر می‌رسد که نویسنده خیلی از وقایع را از زبان ناظران آن ماجرا شنیده است. بیهقی هم همین کار را کرده است، او هم در متن یک ماجرای تاریخی بوده، خودش آن‌ها را لمس می‌کرده، اما پس از 30-40 سال که از کار کنار کشیده بود، یادداشت‌های خودش را کتابت کرد و آن را دستمایه تاریخ خودش قرار داد. تفاوتی که بین بیهقی و دولت آبادی هست، این است که تاریخ بیهقی تاریخی است که به ادبیات ره پیدا کرده و کلیدر رمانی است که از تاریخ وام گرفته و بیشتر داستان است تا تاریخ، در حالی که بیهقی بیشتر تاریخ است تا ادبیات به معنای مطلق کلمه.

دولت آبادی آنچه دارد از دولت تاریخ بیهقی دارد
جواد اسحاقیان


کتابی که من نوشته‌ام تحت عنوان «کلیدر، رمان حماسه و عشق»، 20 سال پیش در سال 1383 توسط نشر گل آذین منتشر شد. این کتاب را در حالی می‌نوشتم که به شدت تحت تأثیر کلیدر بودم و احساس می‌کردم از نظر زبان بسیار غنی است. من تاریخ بیهقی را در دانشگاه تدریس کرده‌ام و متوجه ارتباط میان این دو کتاب شده بودم و به شدت در آن دل نهاده بودم. حالا پس از 20 سال کتاب دیگری در دست انتشار دارم با عنوان «با بوطیقای نو در رمان کلیدر» که بخشی از حرف‌هایی که در اینجا می‌زنم، متعلق به جلد دوم کتاب است. در واقع سخنرانی من دو بخش دارد؛ بخشی در ستایش و بخشی در انتقاد کلیدر.

آقای دولت آبادی ذهنیتش از نظر زبان، زبان بیهقی است، نه به این دلیل که سبزواری است، به این دلیل که زبانش با زبان بیهقی عجین شده است. اصلا انگار وقتی فکر می‌کند، زبان و ذهنش تاریخ بیهقی است. به این دلیل نمی‌تواند خودش را از تاریخ بیهقی منفک کند. که این امر هم جنبه مثبت دارد و هم منفی. دولت آبادی آنچه دارد از دولت تاریخ بیهقی دارد. و اگر تاریخ بیهقی نبود، دولت آبادی‌ای به آن صورتی که‌امروز از او صحبت می‌کنم وجود نمی‌داشت. زبان دولت آبادی در همه آثارش حضور دارد و این یک امتیاز بسیار والاست و آنچه که به آثار او ارزش می‌دهد، عمدتا در وجه غالب زبان است. از تفاوت‌های تاریخ بیهقی با کلیدر این است که در تاریخ بیهقی، تاریخ به پیش زمینه می‌آید و زبان به پس زمینه می‌رود و ژانر هم تاریخ است نه ادبیات. در آثار دولت آبادی وجه غالب زبان است و آنچه به پس زمینه می‌رود مسائل اجتماعی و تاریخی است. به این ترتیب من تصورم این است که کسانی که شیفته آثار دولت آبادی می‌شوند، در وجه غالب به خاطر زبان گیرای آثار اوست.

کلیدر شعر منثور است. جمله‌ای از دکتر شفیعی کدکنی نقل می‌کنم درباره شعر منثور: «شعر منثور به لحاظ تکنیک موسیقی، موسیقی خاص خودش را دارد که گاه از نوعی قافیه‌های میانی و حتی آهنگی خاص برخوردار است. هر عاملی که بتواند زنجیره زبان شعر گوینده را به لحاظ موسیقایی، از زبان معمول گفتار امتیاز بخشد، به عنوان عامل موسیقایی شعر مورد استفاده قرار می‌گیرد... نثر هنری یا شعر منثور، نثری است که مجاور حضرت شعر می‌شود و از همان آرایه‌های لفظی و معنوی شعر و نظام شعری برخوردار شود.»

به این نمونه‌ها از کلیدر دقت کنید:
«او، [خان عمو] لحظه‌ها را می‌قاپید، چپاول می‌کرد، می‌چشید و دم را قدحی سر می‌کشید. خوش دار مستی، زمانه را چنان می‌پسندید که اسبی باشد.»
از نثر کلیدر آنجا که هیجان غالب می‌شود و تنش‌های درونی سر باز می‌کند، نثر به شدت لگام گسیخته است و نویسنده فعل را حذف می‌کند. در واقع وقتی هیجان درونی سرریز می‌کند، چه جای این است که فعل بیاوری، زیرا فعل در آخر جمله می‌آید، همان طور که قافیه در پایان بیت می‌آید و مانند نقطه آن را تمام می‌کند. بنابراین دولت آبادی گاه فعل را از زبان خودش حذف می‌کند و اجازه می‌دهد این سیلان درون به طور کامل طی شود. گاه در پنج سطر فقط یک فعل می‌آورد. اگر کسی بیاید و فعلی در چنین متنی بگذارد، کل آن موسیقی شعری هدر می‌رود. به این دلیل می‌خواهم بگویم که از نظر زبان، آثار دولت آبادی، شاهکار است.

تاریخ بیهقی

در کتاب «ما نیز مردمی هستیم» که گفت‌وگویی بلند با دولت آبادی است، درباره حذف فعل در پاسخ به این پرسش که «شما گاهی وقت‌ها فعل به کار نمی‌برید، یعنی دو کلمه یا دو جمله بدون فعل را برای بیان یک احساس کافی نمی‌دانید. این چه شیوه‌ای است؟» می‌گوید: «این همان سلیقه موسیقایی من است که من فکر می‌کنم وقتی که کلمه می‌نشیند جای خودش، درست مثل آن ابزاری است که می‌خورد به سنج و می‌گذارد تا بازتاب سنج را بشنوم. بنابراین با یک «بود» یا «شد» جمله را نمی‌بندم و خفه اش نمی‌کنم. می‌خواهم رها بگذارمش تا پژواک موسیقی کلام را بشنوم.»

اما اگر بخواهم وارد بخش نقد شوم، باید در ابتدا بگویم که آثار دولت آبادی به معنی دقیق کلمه رمان نیستند و قصه هستند. همان طور که آقای گلشیری از این اثر یاد می‌کرد و آن را قصه و روایت می‌دانست. یک دلیلش رابطه میان زبان و ذهن شخصیت هاست. میان زبان و ذهن رابطه‌ای متقابل وجود دارد و هر کس به میزان واژگانی که دارد می‌تواند حرف بزند و بیندیشد، حوزه و آفاق اندیشه شما می‌تواند به اندازه زبان شما باشد. بسیاری از شخصیت‌های کلیدر وقتی حرف می‌زنند، با وجود اینکه چوپان و سرِ گردنه بگیر و بی سواد مطلق اند، چنان شاعرانه سخن می‌گویند که درمی مانید این چه حرف زدنی است. به تکه‌ای از حرف زدن خان عمو که از همین دست شخصیت هاست گوش کنید:

«گم شود این دلبستگی، جای تو نیست جان من.‌ای ناله‌های زنانه، دور از من بایست. گزلیکی اگر به دست داری در چشم من بنشان اما سایه‌ای پژمرده اگر هستی به گورستان برو. خانه قلب خان عمو میدانگاه تازش و خون است. فواره می‌زند از من فریاد.»

اگر این عبارت گفت‌وگوی درونی دولت آبادی بود، می‌پذیرفتم. اما خان عمو چی؟ این زبان، زبانِ یک چوپانِ سرگردنه بگیر نیست، بلکه زبانی شاعرانه است. محمود دولت آبادی به عنوان نویسنده همیشه زبان خود را بر تمام شخصیت ها؛ اعم از زن، مرد، کودک، روستایی، شهری و ... تحمیل می‌کند. این نقض هنجارهای آهنین رمان است که زبان و شخصیت تناسب ندارد.
نکته دیگر، من سال 1376 مقاله‌ای نوشتم به اسم «از دُن آرام تا کوچه‌های پر آشوب کلیدر» و در آن نزدیک به بیست نمونه اقتباس‌های آقای دولت آبادی را از رمان «دُن آرام» توضیح دادم. البته وقتی به ایشان مطرح کردم، منکر شدند.

باید کل ادبیات روس را بگذارید کنار!
علی خزاعی فر


من متقاعد نیستم که کلیدر رمان نیست. نکته‌ای که [آقای اسحاقیان] درباره ناهم خوانی رمان و شخصیت گفتند که گوینده باید مطابق با شخصیت اجتماعی اش صحبت کند، البته قانونی در رمان هست، اما یک قانون بالادستی هم در رمان هست که اتفاقا خود آقای گلشیری در نقدی که بر کلیدر نوشتند و این سنگ را جلوی پای این رمان اندختند، به آن اشاره می‌کنند. این قانون می‌گوید زبان قراردادی است بین نویسنده و خواننده، یعنی خواننده از همان صفحه اول می‌فهمد که قرار است وارد چه رمانی شود. این نیست که آقای دولت آبادی این مطلب را نداند، می‌داند و پای قراردادش هم می‌ماند. به نظر، نقص آنجاست که قرارداد نقض شود. اگر به آن قانون استناد کنیم می‌توانیم بگوییم سینمای علی حاتمی هم سینمای به دردنخوری است، چون تصویری از شاه قاجار ارائه می‌دهد که واقعی نیست. اما علی حاتمی با قراردادهای خودش فیلم می‌سازد و دولت آبادی هم با قراردادهای خودش داستان می‌نویسد. درباره شباهت دن آرام با کلیدر هم باید بگویم این درباره اکثر رمان‌ها مطرح است و نویسندگان دوست ندارند راجع به این موضوع حرف بزنند و اگر بزنند آدرس اشتباه می‌دهند، چون گاهی واقعا آدم خودش هم نمی‌داند چقدر تأثیر پذیرفته و از کجا. اتفاقا من می‌خواستم بگویم کلیدر اگر از چیزی الهام گرفته باشد، آن رمان «نان و شراب» است. در عین حال به قولی مهم نیست از کجا گرفته ایم، مهم این است که چطوری بیان کرده ایم. به نظر من کاری که با زبان کرده مهم است و این کار کارستان است. اگر حرف آقای گلشیری را ملاک قرار دهیم که گفته کلیدر رمان نیست و نقالی است، باید کل ادبیات کلاسیک روس را بگذارید کنار.

کلیدر از دولت شاهنامه هم هست
نجم الدین گیلانی


من از زمانی که به دنیا آمده‌ام با کلیدر هستم، حتی پیش از آنکه کلیدر را بخوانم. من از خانواده عشایر زاگرس هستم. تجربه‌هایی داشته‌ام که در کلیدر آمده است. من حس حقارت مرد هنگام درو گندم دیم را تجربه کرده‌ام، بز مرگی را دیده‌ام، معنی تفنگ دست گرفتن را می‌دانم. این از تجربه زیسته من.

می‌خواهم از منظر فلسفه نیچه نگاه کوتاهی بر کلیدر داشته باشم. خنده کارمایه کار مردان کلمیشی در کلیدر است. فلسفه نیچه هم فلسفه خندیدن است. در ابتدای کتاب حکمت شادان می‌گوید: آنکه خندیدن نمی‌داند کتاب‌های مرا نخواند. یا می‌گوید کانت از جنگل دانایی دست خالی بازگشت چون خندیدن نمی‌دانست. مردان کلیدر هنر خندیدن را خوب بلدند. در کوران زندگی همه شان این ویژگی را دارند. همچنین آری گویی به زندگی نیچه را در این اثر دیدم. اَبَرمرد نیچه را در کلیدر با همان خلق وخو که آری گویی به زندگی است می‌توانید ببینید. در سخت ترین شرایط می‌خندند و شوخی می‌کنند. اَبَرمرد می‌گوید هر چه آمد خوش آمد. به قول فردوسی که می‌گوید:

بد و نیک همه ز یزدان بوَد
لب مرد باید که خندان بود

گل محمد مصائب زیادی از سر گذرانده است، اما می‌بینیم که شروع می‌کند به آواز خواندن و می‌گوید کار بر سر مرد می‌آید.
جنبه‌های حماسی و مشترکی بین کلیدر و شاهنامه هست. می‌خواهم به حرف استاد عزیز که گفتند دولت آبادی آنچه دارد از دولت تاریخ بیهقی است، این را اضافه کنم که بخشی از کلیدر به دولت شاهنامه فردوسی است. گل محمد همانند رستم پر اشتهاست. اسب متفاوتی هم دارد همان طور که رستم رخش را داشت. در واقع همه قهرمانان کلیدر اسب متفاوتی دارند، همان طور که همه قهرمان‌های شاهنامه. ویژگی‌های بدنی قهرمانان کلیدر خیلی شبیه به قهرمانان شاهنامه است. توصیف‌هایی که از خان عمو می‌دهد درست شبیه توصیف‌هایی است که فردوسی از زال دارد. یا صبرخان -از دیگر قهرمانان کلیدر- شبیه بهرام چوبین است.

درباره الگوپذیری که اشاره شد هم باید بگویم گاهی حرفی را می‌بینیم آدم‌هایی در زمان‌های مختلف زده اند و ما نمی‌توانیم بگوییم حتما تقلید بوده است.
درباره سنت‌های عشایر که در کلیدر آمده، می‌شود به سنت‌های عزاداری، مانند گریبان چاک دادن، گیس بریدن و رخ به ناخن خراشیدن اشاره کرد که هم در شاهنامه هست و هم هنوز در بعضی نقاط و در فرهنگ عشایر. از سنت‌های شادی و عروسی، پایبندی به نان و نمک و موارد دیگر را نیز می‌شود یاد کرد.
چگونه زیستن و چگونه مردن هم در این اثر مهم است. قهرمان شاهنامه از این می‌ترسد که او را اعدام کنند و زخم روی او نباشد و در جنگ کشته نشده باشد.
ز دار و ز کشتن نترسم همی
ز گردان ایران بترسم همی
که نامرد خواند مرا دشمنم
ز ناخسته بردار کرده تنم

ناخسته تن یعنی تن بی زخم، تنی که در جنگ کشته نشده است. گل محمد از چه می‌ترسد؟ می‌گوید: من را خواهند کشت، می‌دانم. چه کشتنی؟ آن هم دار. اگر آدم را با گلوله‌ای خلاص می‌کردند چیزی. اما به دار می‌کشند، فکرش را بکن.... .

پیام تلفنی محمود دولت آبادی:
امیدوارم روزی به مشهد و دانشگاه فردوسی بیایم


به همه حضار و باشندگان درود می‌فرستم و همچنین به همه هم ولایتی‌ها در خراسان بزرگ. بسیار خرسندم که دانشگاه فردوسی با مسئولیت حضرتعالی این مراسم را برای اثر من برگزار می‌کند و دوستان و دوستداران ادبیات آنجا جمع می‌شوند و این مناسب ترین مکان و موقعیت برای بررسی ادبیات کشور است. امیدوارم ادامه پیدا بکند و یک روزی هم من شانس و افتخار این را داشته باشم که بیایم آن دانشگاه را اقلا ببینم.

به راستی نمی‌دانم چه بگویم، الا اینکه بگویم بسیار رضایت دارم از اینکه آثار من از جمله کلیدر به دل مردم نشسته، در خانه‌های مردم زندگی می‌کند و آن طور که بازتاب هایش را دیده‌ام، بایستی قدرشناس لطف و درک و صمیمیت مردم کشورمان باشم؛ از سرحدات خراسان تا مرزهای آذربایجان و بلوچستان و کردستان و خوزستان و ... من واقعا قدرشناس مردم حق شناس کشور هستم و اصلا نبایستی از هیچ امری آزرده خاطر شده باشم، اگرچه در نقاطی به آن مرز باریک بودن یا نبودن هم من رسانیده شده‌ام. و همان طور که حضرت بولفضل [بیهقی] نوشت که مرا چاره نیست از تمام کردن این کتاب، مرا هم چاره نبود جز همین کارها که توانستم انجام بدهم و در سایه لطف بزرگان ادب معاصر و کلاسیک و دانشگاهی و ... و در سایه مهر هم میهنان. بسیار سپاسگزارم و بسیار ممنونم از اینکه شما همچین زحمتی را به عهده گرفتید. امیدوارم که توفیق حاصل شده باشد.

می خواهم به احترام شما یک جمله هم از حضرت استاد [بیهقی] بخوانم برای شما، به عنوان پایان:
«چنان دان که مردم را به دل مردم توان خواندن، و دل از بشنودن و دیدن قوی و ضعیف گردد، که تا بد و نیک نبیند و نشنود شادی و غم نداند اندرین جهان. پس بباید دانست که چشم و گوش دیده بانان و جاسوسانِ دل اند که آن رسانند به دل که ببینند و شنوند، و وی را آن به کار آید که ایشان بدو رسانند.»
منتظرم که روزی به مشهد بیایم، منتظرم...پایدار باشید.

جادوی زبان «کلیدر»
علی خزاعی فر


بحث من درباره زبان یا سبک «کلیدر» است، چون فکر می‌کنم آنچه اتفاق افتاده در زبان این اثر است. وقتی از متن ادبی صحبت می‌شود، از فرم و محتوا صحبت می‌شود. حالا این‌ها چه نسبتی با هم دارند بحث دیگری است. ولی سبک و زبان یکی از اجزای فرم است؛ اما فرم متن ادبی به سبک خلاصه نمی‌شود. در «کلیدر»، سبک یا زبان جلوه‌ای بیش ازحد نمایان دارد؛ یعنی این قدر زبان در «کلیدر» بارز است که سایر اجزای فرم و حتی محتوا را تحت تأثیر قرار می‌دهد.

کلیدر

پس برجسته ترین جزء فرم در «کلیدر» سبک یا زبانش است. به طور خلاصه، سبک یعنی نحوه انتخاب یک کلمه ازبین ۱۰ کلمه مترادف و، بعد، ترکیب آن کلمه با سایر کلمات و ترتیب آن‌ها در جمله و انتخاب نوع و تنوع ساختارها و ریتم ساختارها؛ و همه این‌ها درمجموع به انتخاب برمی گردد که‌امری ذوقی است در زبان و درمجموع سبک را می‌سازد. به این دلیل که سبک مبنایی ذوقی و فردی دارد، همیشه شما می‌توانید سبکی را بپسندید یا نه. همین داستان شورش گل محمد را می‌شود به سبک‌های دیگر هم نوشت، سبکی که به اندازه سبک دولت آبادی در «کلیدر» مصنوع یا کهنه گرا نباشد و زبان امروزی‌تر باشد و ــ به اصطلاح ــ به زبان معیار در روایت ادبی نزدیک‌تر باشد. ولی این چنین سبکی دیگر سبک دولت آبادی نیست.

اما سبک را نباید فقط یک امر ذوقی و فردی دانست، بلکه سبک نتیجه انتخاب‌های آگاهانه نویسنده در چهارچوبی فرهنگی، تاریخی و سیاسی و نتیجه تعامل نویسنده با سنت ادبی و قواعد ژانر هم هست. انتخاب‌های آگاهانه‌ای که آقای دولت آبادی در سطح سبک کرده به نظر من از این قرار است:

1- انتخاب زبانی بومی و متناسب با جغرافیا و فرهنگ داستان به منظور آشنا کردن خواننده با فرهنگ روستایی و عشایری توده‌ای از مردم که در داستان حضور دارند.
2- ترکیب زبان بومی با زبانی که هم شاعرانه و سرشار از تصاویر حسی است و به داستان عمق عاطفی و حماسی می‌بخشد و هم واقع گرایانه است و جزئیات زندگی روزمره را وفادارانه بازنمایی می‌کند.
پس هنر دولت آبادی درزمینه سبک این است که زبانی انتخاب کرده که ترکیبی است از زبان غنی محلی و زبان کهنه گرای شاعرانه. این دو چنان با مهارت با هم آمیخته اند که هم حس حماسی را القا می‌کند و هم حس محلی بودن حماسه را، بدون اینکه این مجاورت حس ناهم زمانی یا ناجوری ایجاد کند: گفت‌وگوی افراد روستایی درکنار سبک ادبی راوی حسِ ناهم زمانی و عدم تجانس را ایجاد نمی‌کند؛ یعنی گفت‌وگو به سطح ادبیات ارتقا یافته است.

مقاله‌ای نوشته‌ام با عنوان «راز و منطق زبان جادویی کلیدر». سرّ جادویی بودن زبان «کلیدر» در این نیست که زبان محاوره را با زبان ادبی ترکیب کرده است؛ نه زبان محاوره و نه زبان رسمی ادبی، هیچ کدام، جادویی نیستند ــ این جادو از ترکیب ایجاد شده است. نکته من اینجاست که هم زبان ادبی که در «کلیدر» به کار رفته یک زبان جادویی است و هم گفت‌وگوهای محاوره روستایی جادویی است. زبان رسمی «کلیدر»، که راوی به کار می‌برد، زبانی است که از نمونه‌های نثر فارسی در سده‌های چهارم و پنجم الهام گرفته شده است، و خود آقای دولت آبادی گفته است «من می‌خواستم به زبانی زیبا، استوار، پرشکوه و خیال انگیز بنویسم، زبانی به زلالی بیان عطار و استواری زبان نظام الملک و متانت و استحکام زبان بیهقی و روانی زبان ناصرخسرو»؛ یعنی کاملا آگاهانه می‌خواسته ترکیبی از تمام این سبک‌ها داشته باشد. ولی نکته اینجاست که این زبان، به دلیل دوری از زمانه ما، هم در عرصه واژگان و هم در عرصه نحو و معنا، خود به خود اسرارآمیز شده و خاصیت آشنایی زدایی و جادویی یافته است. این زبان زیبایی‌ای دارد که در زبان امروزی ازدست رفته است؛ درنتیجه، هم ازنظر فکری برانگیزنده است و هم ازنظر احساسی خاطره انگیز. ما با این زبان خاطره داریم. زبان ظرف خاطره‌های تاریخی است؛ و این زبان در تجربه‌ای که به خواندن منجر می‌شود به طرز دل نشینی هم آشنا و ناآشناست و هم نوستالژیک. از ترکیب این خاصیت هاست که آن حس جادویی ایجاد می‌شود. جادوی مضاعف آشنایی زدایی در تقریبا تمام جملات رمان از آغاز تا انتها هست.

موفق در ایجاد حس هم‌ذات پنداری
محمودرضا قربان صباغ


جلسه قبل جهت گیری‌های نامنصفانه‌ای نسبت به آقای دولت آبادی انجام شد. نقد درواقع توصیف است و تجویز نیست؛ ما نمی‌توانیم بگوییم تو بهتر است چه کار بکنی یا بهتر بود چه کار می‌کردی. ما، اگر ــ به اصطلاح ــ به افتخار این اثر بلند می‌شویم و کف می‌زنیم، سؤال بعدی منتقد این است که چرا بلند می‌شویم و کف می‌زنیم.

الکساندر پوپ مقاله‌ای دارد با عنوان «درباب نقد» که منظوم است. می‌گوید: «دشوار است که بگوییم آیا نقص در نگارش بیشتر در نویسنده ضعیف آشکار می‌شود یا در قضاوت نادرست. از این دو، نویسنده کم مایه خطرش کمتر است، زیرا ممکن است خواندن چنین اثری ملال انگیز باشد، اما قضاوت نادرست ما را به اشتباه می‌اندازد. هستند نویسندگانی که در نوشتن راه به خطا می‌روند. اما چه بسیارند افرادی که در نقد دچار لغزش می‌شوند! دراِزای هر نویسنده ناکارآمد، ۱۰نفر هستند که به اشتباه قضاوت می‌کنند. قضاوت افراد درباره یک اثر حکم ساعت را دارد؛ هیچ یک دقیقا یک زمان را نشان نمی‌دهد، اما هرکس به ساعت خودش اعتماد می‌کند. نبوغ واقعی درمیان شاعران کمیاب است؛ قضاوت صحیح به همان اندازه نایاب و نادر است.»

بحثی که پوپ می‌خواهد بکند این است که منتقدان به مراتب بیشتر اشتباه می‌کنند تا نویسنده‌ای که احتمالا خبطی در کارش است. بین نقد و انتقاد باید تمایزی قائل شویم: نقد توصیف است، از جنس نقدی که دکتر خزاعی فر درباره زبان «کلیدر» انجام دادند؛ به ما نشان دادند که این زبان چه کیفیتی دارد و نگفتند که زبان نباید این طور باشد.

«کلیدر» ترکیبی است از حماسه، تراژدی، رمانس؛ هم رئالیستی است هم تذکره ای، هم زندگی نامه ای، هم تاریخی، هم روان شناسی و ... و به همین دلیل طیف وسیعی از نویسندگان به آن توجه می‌کنند و از آن لذت می‌برند. تردستی دولت آبادی در امتزاج ژانرهاست. وقتی صحبت از رئالیسم می‌شود، شما هم می‌توانید رئالیسم سوسیالیستی را در آن ببینید، هم رئالیسم روان شناختی، هم بخش‌هایی از داستان‌های اقلیمی و هم رمان تاریخی را. یکی از ویژگی‌های زبانی که در بحث ماهیت رئال زبان «کلیدر» می‌شود به آن اشاره کرد؛ تکنیکی است که توصیف دقیق و نمایان دارد. این تکنیک در بلاغت برای اقناع طرف مقابل استفاده می‌شود؛ یعنی، وقتی شما توصیف بسیار دقیق و درستی ارائه می‌کنید، احتمال متقاعدکردن طرف مقابل به مراتب بیشتر می‌شود. این اتفاقی است که در رمان «کلیدر» به کرات می‌افتد. یکی دیگر از ویژگی‌های این تکنیک‌ها کُندکردن سرعت وقایع در رمان است. کندکردن زمان و سرعت که به کرات در «کلیدر» اتفاق می‌افتد تأثیر دراماتیک دارد. باعث می‌شود که شما تمایل پیدا کنید، وقتی این توصیفات به خصوص از ذهن یک شخصیت گفته می‌شود، با آن هم‌ذات پنداری کنید. ویژگی‌های رمانتیک هم بسیار زیاد دارد. شخصیتی مانند گل محمد هم داستان عشقی دارد، هم زبانش حماسی است، هم قهرمان تراژیک است و هم خطای تراژیک دارد.

تکنیکی در داستان استفاده می‌شود به نام ‘free indirect discourse’ که مخفف آن ‘FID’ است، یعنی بازنمایی سخن یا تفکر غیرمستقیم آزاد. یک طوری راوی داستان را روایت می‌کند که هم شما از نگاه شخصیت به موضوع نگاه می‌کنید و هم از نگاه راوی دارید داستان را می‌شنوید. این تکنیک باعث می‌شود که با شخصیت هم‌ذات پنداری کنید. راز هم‌ذات پنداری با مارال یا گل محمد همین است که شما از پشت چشم آن‌ها دارید اتفاق‌ها را می‌بینید. اینجاست که، وقتی راوی از زبانی فاخر برای بیان مکنونات شخصی ایلیاتی استفاده می‌کند، شخص ایلیاتی را، مارال و گل محمد و ... را، از آن طبقه اجتماعی خودش ارتقا می‌دهد به سطحی بالاتر، به سطح یک شخصیت تراژیک، به سطح یک شخصیت حماسی. راز ارتقای شخصیت‌ها ‘FID’ است. همین مسئله باعث هم‌ذات پنداری با شخصیت‌ها می‌شود.

مرزشکنی دولت آبادی به سبک مولوی
سمیرا بامشکی


یک ایرادی که بعضی منتقدان به زبان «کلیدر» وارد می‌کنند این است که در بعضی جاها آن سخنی که در دهان شخصیت می‌آید تناسبی با آن طبقه اجتماعی اش ندارد. در قسمت‌هایی از اثر، راوی با شخصیت‌های خودش وارد گفت‌وگو می‌شود و ارتباط برقرار می‌کند؛ ما گاهی به اشتباه این تعامل را بیرون زدن از چارچوب داستان گویی برداشت می‌کنیم. این اصلا اشتباه نیست، بلکه نقطه قوت داستان گویی «کلیدر» است و تکنیک و شگردی است که در فارسی به «مرزشکنی» یا «تداخل سطوح روایی» ترجمه اش می‌کنیم.

مرزشکنی انواعی دارد. در «کلیدر»، قسمتی که راوی برون داستانی از سطح خودش وارد سطح روایت داستانی می‌شود و با کاراکتر ارتباط برقرار می‌کند و او را خطاب قرار می‌دهد، این قسمت‌ها مرزشکنی است و ساختار خاصی ایجاد می‌کند. این نکته هم در «مثنوی» و هم در رمان‌های پسامدرن هست. «کلیدر» و «مثنوی» هیچ کدام پسامدرن نیستند، اما این تکنیک را به دلایلی استفاده می‌کنند. دلیل اصلی اش زنده دانستن شخصیت‌های خاص آن است، شخصیت‌هایی که نویسنده خیلی با آن‌ها همدلی دارد و دوستشان می‌دارد. در «مثنوی»، مولوی گاهی درمیانه روایت گری جریان سخن را تعطیل می‌کند و با برخی شخصیت‌ها که نماینده انسان کامل هستند، مثل ایاز، سلیمان و چند شخصیت دیگر، وارد صحبت می‌شود.

در مصاحبه‌ای خواندم که آقای دولت آبادی دراین باره گفته است: «در پاره‌ای از جاها که می‌بینید خود به میدان آمدم، آن سماع من است و هیچ گریزی از آن نبوده است و این وجدوحال، اگر فراتر است از متر اندازه گیری تکنیسین‌های قصه نویسی، گمان می‌کنم ایشان باید در لایتغیربودن متر اندازه گیری خود دچار تردید شوند، نه من، چون من آمده‌ام تا تمام قواعد و قالب‌های خشک را بشکنم، و شکانده‌ام. درهرحال، به نظر خودم، حضور نویسنده در ‘کلیدر’ یک شیوه است و این چیزی که خودم بعد از نوشتن دریافتم، و آن مربوط می‌شود به بیش از حد عجین بودن من با آن محیط و قهرمان هایش؛ بیش از پانزده سال زندگی ذهنی و روحی داشتن با چهره‌هایی که من عمیقا دوستشان می‌داشتم و دارم هم مرا به صورت یکی از آن‌ها درآورده بود، و به گمان خودم این پیشامد خیر و خوشایندی بوده است در دست یافتن به یک شیوه و شگرد که به گمانم فقط ‘کلیدر’ ظرفیت آن را داشته است. جاهایی هست که مستقیم یا غیرمستقیم با ماه درویش صحبت می‌کنم، جاهایی هست که با گل محمد صحبت می‌کنم، جاهایی هست با عباسجان. و این حضور، ازنظر خودم، نابهنجار نمی‌نماید؛ ناهموار هم ننموده، وگرنه لابد تغییر می‌کرد.»

محل تلاقی رمان و قصه
مهدی زرقانی


برآن باور هستم که «کلیدر» نه رمان است و نه قصه، و در نقطه تلاقی این دو است که ژانر تازه‌ای را پدید آورده که من اسمش را می‌گذارم «رماقصه». به نظر من، این رمان عظمتش در این است که بهترین نماینده تلاقی دو سنت است: سنت قصه کلاسیک فارسی و سنت رمان غربی.

این اثر شاهکار نثر معاصر فارسی است. در داستان نویسان معاصر، ازجهت زبان، کسی به گرد این کتاب هم نمی‌رسد. اصلا قدرت زبانی این متن اعجاب آور است. تقریبا همه هویت «کلیدر» در قالب زبان و کدهای زبانی است. دولت آبادی توانسته زبانی پیدا کند که پانزده سال معاشقه ذهنی و روحی اش را تعین ببخشد.

به نظر من، مسئله فلسفه ورزیدن دولت آبادی چیزی است که کمتر به آن توجه شده است. دکتر امیر نصری، در نشست «رمان به مثابه فلسفه»، نکته جالبی مطرح کرد؛ گفت رمان یک جور فلسفه ورزیدن است. هم نویسنده که رمان را می‌نویسد یک جور فلسفه ورزی می‌کند و هم شما که رمان را می‌خوانید فلسفه ورزی می‌کنید. لازم نیست در رمان دنبال یک فلسفه خاص ابن سینایی یا هایدگری بگردید، نه، منظور فلسفه به معنای عمومی کلمه است، نوعی نگاه به هستی داشتن، تفسیر خاص از هستی کردن؛ به این معنا فلسفه ورزیدن است. به نظر من، دولت آبادی در این اثر و در این ژانر دارد به بهترین صورت ممکن فلسفه ورزی می‌کند. دولت آبادی خالق جهان این اثر است. او هیچ تقیدی به تاریخ نقل کردن ندارد. برای نویسنده اصلا مهم نیست که در بیرون از جهان متن گل محمد یاغی هست یا نیست یا چند زن داشته است؛ او جهانی را خلق کرده به نام «جهان متن». در این جهان شخصیت خلق کرده است. آفرینشگر است؛ مانند خدا رفتار می‌کند. گل محمد و مارال را آفریده است. شخصیت‌ها را باید این طور نگاه کنیم. هرکدام از شخصیت‌ها فلسفه خودشان را دارند؛ مثلا، خان عمو تمام رفتارهایش از اول تا آخر در یک دستگاه فلسفی حرکت می‌کند. آدم یاد خیام می‌افتد. مارال مارال است و فلسفه خودش را برای هستی دارد.

این رمان به نظرم روایت توأمان عشق و خشونت است؛ یعنی، اگر بخواهیم مفهوم عشق و خشونت را در فرمی هنری قرار بدهیم، «کلیدر» یکی از بهترین مثال‌ها برای نشان دادن فرم مفهوم عشق و خشونت است. و آیا انسان چیزی جز تلفیق این دو سازه ناساز، یعنی عشق و خشونت، است؟ و در این داستان زنان نماینده نیمه عاشقانه شخصیت انسانی هستند و مردان بیشتر نیمه خشونت شخصیت انسانی را نشان می‌دهند و دولت آبادی موفق شده این کار را بکند. عاشقان این قصه زنان هستند که فداکاری می‌کنند؛ زنان هستند که خطر را به جان می‌خرند و پای عشق و زندگی شان می‌مانند.

ویژگی دیگر این اثر تنوع لایه‌های شخصیتی است: بلقیس هم مادر است و خودخواه و هم دیگرخواه، مارال هم خودخواه است و هم دیگرخواه، زیور هم خودخواه است و هم دیگرخواه، گل محمد و دیگران هم. دولت آبادی موفق شده لایه‌های عمیق شخصیتی را در درون جان ما بنشاند. وقتی شروع می‌کنیم به زندگی کردن با شخصیت‌های این داستان، قشنگ حضور و وجود آن‌ها را حس می‌کنیم. برای نمونه، وقتی همراه مارال می‌شوید، شما جایی احساس می‌کنید رابطه مارال و گل محمد چقدر شیرین پیش می‌رود و می‌خواهید داستان را بدون زیور تصور کنید، اما، وقتی که روایت به سمت زیور برمی گردد و راوی وارد جهان زیور می‌شود و می‌گوید آن شب بر زیور چه گذشت، شما از مارال متنفر می‌شوید. از همان مارالی که تا چند دقیقه پیش خوشتان می‌آمد و با او احساس هم‌ذات پنداری می‌کردید. این قدرت نویسنده است که می‌تواند این طور شخصیت خلق کند، شخصیت‌های متعدد و فراوانی که مال دولت آبادی هستند. آدم‌های جهان «کلیدر» آدم‌های یک رویه و ساده‌ای نیستند، طراحی‌های بسیار پیچیده‌ای دارند و دولت آبادی در طراحی آن‌ها موفق عمل کرده و پیچیدگی‌های اضلاع وجودی آدمی را به تصویر کشیده است. خیلی از ما، اگر در آستانه مارال بودن قرار بگیریم، همان کار را می‌کنیم که الان از او ایراد می‌گیریم؛ خیلی از ما، اگر در آستانه گل محمدبودن قرار بگیریم، همان کار را می‌کنیم که او کرد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...