مقاومت در برابر امحا | شرق


در آثار روبرتو بولانیو [roberto bolanjo] همه‌جا نسبتی میان ادبیات و جنایت دیده می‌شود. در «ستاره دوردست»، با گریز به مقطعی از تاریخ شیلی و جوخه‌های مرگ و ناپدیدشدن افراد، شاعری را خلق می‌کند که به قاتلی زنجیره‌ای تبدیل می‌شود. در «شبانه‌های شیلی» محفلی ادبی را به تصویر می‌کشد؛ خانه‌ای که در آن نویسندگان جشن و مهمانی برگزار می‌کنند و در همان خانه مخالفان دولت شکنجه می‌شوند. «تعویذ» [Amuleto] روایت زندگی شاعری میانسال است که در 1968، هنگام حمله نیروهای ضدشورش به دانشگاه مستقل ملی مکزیک، با پنهان‌شدن در دستشویی جان خود را نجات می‌دهد. و آخرین اثر او، «2666»، که پس از مرگ زودهنگام بولانیو منتشر شد، حول اخبار شومی از سال 1993 می‌گردد، این اخبار حاکی از قتل بیش از 430 زن و دختر در ایالت چیووا در مکزیک و مخصوصاً منطقۀ سیوداد خوارس هستند. آری، در آثار بولانیو، همه‌جا نسبتی از ادبیات و جنایت دیده می‌شود. و آنچه این دو را به هم پیوند می‌زند تاریخ محوشدگی است.

روبرتو بولانیو [roberto bolanjo] خلاصه کتاب معرفی  تعویذ» [Amuleto]

شخصیت‌ها، مکان‌ها، و مضمون‌های داستانی و واقعیِ واحد بارها در رمان‌های او ظاهر و گم می‌شوند، و گاهی یک رمان، به‌شکلی پیش‌دستانه، خبر از رمان‌های بعدی می‌دهد ــ آن‌هم با تعابیری عجیب؛ مثلاً در همین «تعویذ» آمده است: «[خیابان] گرّرو در آن ساعت شب به گورستان می‌مانست، اما نه گورستانی از سال 1974، نه گورستانی از سال 1968 یا 1975، بلکه گورستانی از سال 2666، گورستانی فراموش‌شده، زیر پلک یک جسد یا نوزادی زاده‌نشده، جویی سرد و بی‌اعتنا، جاری از چشمی که می‌خواست تنها یک چیز را فراموش کند، اما سرانجام همه‌چیز را از یاد برد جز آنچه می‌خواست از یاد ببرد.» راوی این رمان کوتاه یا داستان بلند، آئوکسیلیو لاکوئرتوره، که خود را با فروتنی «مادر شاعران مکزیک» می‌نامد، می‌خواهد وقایع آن سال فجیع و آدم‌های دوروبر این وقایع را روایت کند تا از یاد نروند.

به نظر می‌رسد کار بولانیو نیز از قبیل نوعی گورکاوی است. برخلاف باستان‌شناسان که محوطه‌های باستانی را می‌کاوند، او به کاوش در گورهای مخفی و نبش‌قبر گورستان‌های صاف‌شده علاقه‌مند است. در مصاحبه‌ای گفته است: «بیشتر از اینکه دلم می‌خواست نویسنده شوم، دوست داشتم کارآگاه جنایی باشم. این را مطمئنم. دوست داشتم پرونده‌های قتل‌های زنجیره‌ای را بررسی کنم و کسی باشم که شب‌ها به صحنۀ جرم بازمی‌گردد و از ارواح نمی‌ترسد.» [«روبرتو بولانیو: آخرین مصاحبه و گفتگوهای دیگر»، ترجمه بهار سرلک] سر زدن شبانه به گورستان‌های مخفی گذشته و آینده، و به زیر آفتاب روایت کشاندشان. زیرا، چنانکه ژاک رانسیر خاطرنشان می‌کند، کار سرکوبگران تنها نابودی و محوکردن نیست، کار مهم‌تر آن‌ها پاک کردن رد محوشدگی است ــ نوعی امحاء امحا. و کار راوی مقاومت در برابر تاریخ محوشدگی. زمانی منتقدی دربارۀ بولانیو گفته، «او، که مجذوب وقایع تاریخی است، مشتاق است تا اشتباهات این وقایع را تصحیح و خطاها را نمایان کند». اما این گفته می‌تواند منجر به نوعی بدفهمی شود. اگر بناست داستان نوعی تاریخ مقاومت یا تاریخ خلاف جریان (counter-history) باشد، این بدان معنا نیست که آنچه از تاریخ فاتحان حذف شده است روایت ستمدیدگان را تشکیل می‌دهد. بی‌انصافی است کار هنر را به افشای امر رؤیت‌ناپذیر، امر نادیدنی، تقلیل دهیم. آنچه از روایت غالب حذف شده، آنچه امحا شده است، خود را به هیئت محوشدگی، به هیئت ناممکنیِ روایت کردن در تاریخ خلاف جریان ثبت می‌کند. بدین‌سان روایت مقاومت، شکل نوعی «طِرس» را به خود می‌گیرد.

قهرمان رمان، آئوکسیلیو، «مادر شاعران مکزیک»، تنها کسی است که در آن دانشگاه ملی مانده و در کنج دستشویی زنانه علَم استقلال آن را در برابر هجوم نیروهای سرکوبگر دولتی برافراشته است. او می‌خواهد از دریچۀ آن برج نگهبانی‌اش، از منظر سال 1968، آن کشتار را روایت کند، کشتار تلاتِلولکو. می‌خواهد وقایع آن سال فجیع و آدم‌های دوروبر این وقایع را روایت کند تا از یاد نروند، اما او هرگز سر اصل مطلب نمی‌رود. از جمله آدم‌هایی که داستان‌شان را روایت می‌کند، یا بهتر است بگوییم از جمله شاعرهایی، زیرا در آن زمان همه خود را شاعر می‌دانستند، آرتورو بلانو است. سرگشته‌ای که در 1973 به شیلی برمی‌گردد تا برای رئیس‌جمهور آلنده بجنگد، اما بعد دیگر خبری از او نمی‌شود تا یک سال بعد که به مکزیک برمی‌گردد، و چند سال بعدتر برای همیشه آن را به مقصد اروپا ترک می‌کند.

مانند خود بولانیو که بعد از کودتای پینوشه به زندان افتاد ولی به‌ کمک دوست دوران مدرسه‌اش از آنجا گریخت و مدتی بعد از بازگشت به مکزیک آن را به مقصد اروپا ترک کرد و ساکن اسپانیا شد. سرگشتگی و شور جوانان نسل بولانیو در سرگشتگی و هذیان روایت آئوکسیلیو انعکاس یافته و آنچه بنا نیست یا نمی‌خواهد فراموش شود در حافظه‌ای مغشوش و تب‌آلود ثبت شده است. جوانانی از نسل دهۀ 60 که دو چیز می‌خواستند، انقلاب در هنر و انقلاب در زندگی، و در هر دو شکست خوردند. اما مثالی شدند از آنچه رمبو زمانی در سرش پرورده بود: زندگی به‌مثابۀ اثری هنری. پس آیا ممکن است «آرتورو» هم اشاره‌ای به نابغۀ سرگشتۀ فرانسوی داشته باشد؟ شاعری که با دو مجموعه‌شعر، که پیش از بیست‌وچندسالگی منتشر کرد، انقلابی در ادبیات به‌پا کرد و بعد عازم بیابان‌های افریقا شد تا به کار تجارت مشغول شود.

تعویذ» [Amuleto]

قهرمانان بولانیو نیز مدام عازم بیابان‌ها می‌شوند (چنانکه قهرمان‌های «کارآگاهان وحشی» عازم صحرای سونورا شدند تا گمشده‌شان را پیدا کنند)، اما این بیابان‌ها همگی گورستان‌هایی بالقوه یا کشف‌ناشده‌اند (مانند صحرای سانتا ترسا در «2666»: از قرار معلوم منبع اصلی بولانیو در نوشتن این رمان کتابی به‌نام «استخوان‌ها در صحرا» بوده که وقایع سال 1993 را ثبت کرده است). خیابان‌های پایتخت مکزیک شبیه گورستانند و بیابان‌هایش گورستان‌های کشف‌ناشده. به نظر می‌رسد اگر جهان خود را بر بورخس (سلف دیگر بولانیو) به هیئت کتابخانه‌ای عظیم نمایان می‌کند، پیش چشمان بولانیو همچون گورستانی عظیم ظاهر می‌شود ــ گورستانی با هزار ورودی و هزار خروجی، گورستانی با گورکن‌ها و گورگردهای همیشگی، با هزار نقب به گذشته و آینده. نویسنده، در مقام گورگردی که شب در این گورستان حاضر می‌شود تا با ارواح یا استخوان‌ها رودررو شود، آری، می‌خواهد آن را به زیر آفتاب روایت بکشاند، اما روایتی متخلل، گوریده، با هزار نقب آشکار و نهان به گذشته و آینده.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...