سازماندهی نکنید | شرق


آیزایا برلین [Isaiah Berlin] در یکی از جستارهای کتاب «ذهن روسی در نظام شوروی» [The Soviet mind : Russian culture under communism] که اخیرا با ترجمه رضا رضایی از طرف نشر ماهی منتشر شده، در برابر «نویسندگان واقعی» روسیه که «می توانند با صدای متعارف انسانی با نویسندگان دیگر سخن بگویند»، نویسندگانی را می‌گذارد که خود را با استانداردهای نظام حاکم در دوران روسیه شوروی و ادبیات سفارشی حزب کمونیست تطبیق داده اند. آیزایا برلین، برای این نویسندگان اصطلاح «بوروکرات‌های ادبی» را به کار می‌برد و درباره تفاوت «نویسندگان واقعی» و «بوروکرات‌های ادبی» و ماهیت این تفاوت می‌نویسد: «این تفاوت باز هم تفاوت فرمانروایان با فرمانبران است، یعنی عمیق ترین تفاوت و مرزی که در زندگی فکری شوروی به چشم می‌خورد.»

آیزایا برلین [Isaiah Berlin] ذهن روسی در نظام شوروی» [The Soviet mind : Russian culture under communism]

در اغلب جستارهایی که آیزایا برلین در این کتاب نوشته و در آنها به هنر و ادبیات و فرهنگ و سیاست روسیه شوروی پرداخته، یک چیز مدام تکرار می‌شود و آن، اداری شدن و رسمی شدن مبانی مارکسیسم و از شکل افتادن آن در ساختارهای بوروکراتیک حکومت شوروی در دوران زمامداری استالین است و به تبع آن اداری شدن هنر و ادبیات، بر اثر نوعی مدیریت دولتی. آیزایا برلین در مقاله «فرهنگ روسیه شوروی» می‌نویسد: «این شکلک مدیریت دولتی چنان سنت آرمان خواهی اجتماعی را بی اعتبار کرده و روشنفکران مرتبط به این سنت را نیز قلع و قمع کرده که شاید با بگیر و ببند صرف امکان پذیر نمی بود. موثرترین راه برای نابودکردن جنبش اقلیت این است که خود دولت آن را رسما بپذیرد و بعد به هدف‌های آن خیانت کند یا این هدف ها را از شکل و شمایل بیندازد.»

آیزایا برلین، گرچه از اساس با ایده‌ای که جامعه شوروی براساس آن شکل گرفته موافق نیست اما بین شکل‌های دولتی و رسمی این ایده با شکل‌های غیردولتی و غیررسمی آن تمایز قایل می‌شود. اینجاست که نویسنده‌ای چون بوریس پاسترناک به عنوان روشنفکری مقاوم در برابر ادبیات آرمان خواهانه سفارشی و سازماندهی شده در کتاب آیزایا برلین اهمیت پیدا می‌کند. فارغ از اینکه پاسترناک، مارکسیست بود یا نه، شمایلی که آیزایا برلین در مقالاتش از او ارایه می‌دهد شمایل نویسنده‌ای است که همچنان آرمانخواه مانده است و اینکه نمی خواهد به بوروکراتیک شدن آرمان خواهی تن بدهد، نشان از آرمان خواهی اصیل و غیرفرمایشی اوست.

ادبیات کلاسیک روسیه در قرن نوزدهم، پر از قهرمانان آرمانخواه است. قهرمانانی که انجام کاری بزرگ در سطح ملی و حتی جهانی را در سر می‌پرورانند. اگر دن کیشوت را نخستین رمان تاریخ ادبیات قلمداد کنیم، این قهرمانان، وارثان بحق قهرمان سروانتس هستند. هیچ رمان بزرگی نیست که از چنین قهرمانانی تهی باشد؛ اما این قهرمانان، در رمان روسی واجد خصلت هایی هستند که آنها را از نمونه‌های غیرروسی شان متمایز می‌کنند. آیزایا برلین در همان مقاله‌ای که به آن اشاره شد می‌نویسد: «یکی از چشمگیرترین ویژگی‌های فرهنگ مدرن روس خودمحوری عجیب آن است. مسلما هیچ جامعه‌ای سراغ نداریم که به این شدت دلمشغول خود بوده باشد، دلمشغول سرشت و سرنوشت خود. از سال ۱۸۳۰ تا به امروز [این مقاله در سال ۱۹۵۷ نوشته شده است.]، تقریبا موضوع همه نوشته ها در روسیه خود روسیه بوده است. رمان نویسان بزرگ و نیز بسیاری از رمان نویسان دیگر، همچنین بیشتر شخصیت‌های رمان‌های روسی، مدام به روسیه می‌اندیشند – نه فقط به مقصودها و منظورهای خود به عنوان فرد بشر یا عضو خانواده یا طبقه یا حرفه و شغل، بلکه به موقعیت یا وظیفه یا آینده خود به عنوان روس، عضو جامعه منحصر به فردی با مسایل منحصر به فرد.»

در رمان کلاسیک روسیه، شخصیت هایی چون راسکلنیکف «جنایت و مکافات»، پی یر بزوخف «جنگ و صلح» و لوین «آنا کارنینا»، نمونه‌های نوعی شخصیت هایی هستند که آیزایا برلین به آنها اشاره کرده است. شخصیت هایی که برنامه‌های بزرگی در سر دارند و می‌خواهند دست به کارهایی بزرگ در سطح ملی و فراملی بزنند و بعضی از آنها چنان پرشور از برنامه‌های بزرگ خود سخن می‌گویند که در عین اینکه متوهم به نظر می‌رسند دوست داشتنی هستند. در یکی از جستارهای کتاب ذهن روسی در نظام شوروی با عنوان «گفت وگوهایی با آخماتووا و پاسترناک» آنجا که پاسترناک درباره رمان دکتر ژیواگو که آن روزها مشغول نوشتن آن بوده، به آیزایا برلین می‌گوید: «این آخرین حرف من خواهد بود، مهم ترین حرف من با دنیا. بله، این چیزی است که دلم می‌خواهد با آن مرا به یاد بیاورند.» این گفته‌های پاسترناک به هیچ چیز به اندازه رویاهای آرمانخواهانه‌ای که برخی قهرمانان تالستوی در سر می‌پروراند شبیه نیست.

البته سخنان آرمانخواهانه و دم زدن از هدف‌های بزرگ همواره می‌توانند همین طور که همدلی را برمی انگیزند، لبخندی را هم بر لب مخاطب رندشان بنشانند. اما مهم این است که گوینده چنین سخنانی نیز، در همان لحظه که با آب و تاب از اهداف بزرگش سخن می‌گوید، آنقدر منعطف باشد که گاه دست کم در خلوت بتواند سر به سر خود بگذارد و آرمانخواهی خودش را دست بیندازد؛ این طنز، طنزی است که از نوعی شفقت و انعطاف زاده می‌شود و تنها با حفظ ترکیب متناقض این نوع طنز با باورداشتن سرسختانه به یک آرمان است که نویسنده آرمانخواه می‌تواند در برابر رسمی و اداری شدن آرمانش مقاومت کند. در دوران حکومت شوروی، پاسترناک نماینده به‌حق این شکل منعطف از آرمانخواهی در مقابل آرمانخواهی خشن، اداری، رسمی و تبلیغاتی حکومت است. برخلاف آن دسته از نویسندگان روس که آرمانشان را به قواره آنچه حکومت شوروی از آرمانخواهی مدنظر داشت درآوردند، پاسترناک با دور نگه داشتن آرمانخواهی خود از حیطه اقتدار فرمانروایان، بر استقلال ادبیات پای فشرد. این پافشاری جز با ترکیب جدیت آرمانخواهانه با شکاکیتی طنز آمیز و منعطف و مشفقانه میسر نیست.

«حرف» تا آن زمان که «به کرسی» ننشسته استقلال، آزادی و انعطافی را با خود حمل می‌کند. به کرسی که نشست انعطاف جای خود را به یک سازوکار خشن بوروکراتیک نقدناپذیر می‌دهد. مشکل در آرمانخواهی و پروراندن ایده‌های بزرگ برای آینده‌ای بهتر نیست. مشکل در اداری شدن یک آرمان است. این، آن چیزی است که به تعبیر آیزایا برلین هر هدفی را «از شکل و شمایل می‌اندازد» پاسترناک برای برلین تعریف می‌کند که در سال ۱۹۳۵ در کنگره ضدفاشیستی پاریس، خطاب به سازمان دهندگان مقاومت در برابر فاشیسم گفته است: می‌دانم که این گردهمایی نویسندگان است برای سازماندهی مقاومت در برابر فاشیسم، اما من فقط یک حرف دارم که بزنم: «سازماندهی نکنید. سازماندهی یعنی مرگ هنر. تنها چیزی که مهم است استقلال شخصی است. این، همان شکاکیت و طنز مشفقانه است که از نویسنده آرمانخواه و آرمان او، در برابر هر نوع خطر استاندارد، رسمی و سفارشی شدن محافظت می‌کند.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...
هنگام خواندن، با نویسنده‌ای روبه رو می‌شوید که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند و مصداق «عالِمِ عامل» است نه زنبور بی‌عسل... پس از ارائه تعریفی جذاب از نویسنده، به عنوان «کسی که نوشتن برای او آسان است (ص17)»، پنج پایه نویسندگی، به زعم نویسنده کتاب، این گونه تعریف و تشریح می‌شوند: 1. ذوق و استعداد درونی 2. تجربه 3. مطالعات روزآمد و پراکنده 4. دانش و تخصص و 5. مخاطب شناسی. ...