وقتی می‌خواهم تسلیم شوم یا وقتی به تسلیم‌شدن فکر می‌کنم، به او فکر می‌کنم... یک جریان به‌ظاهر بی‌پایان از اقتباس‌ها است، که شامل حداقل ۱۷۰ اجرای مستقیم و غیرمستقیم روی صحنه نمایش است، از عالی تا مضحک... باعث می شود که بپرسیم، آیا من هم یک هیولا هستم؟... اکنون می‌فهمم خدابودن چه احساسی دارد!... مکالمه درست درمورد فرانکنشتاین بر ارتباط عمیق بین خلاقیت علمی و مسئولیت ما در قبال خود و یکدیگر متمرکز خواهد شد


نخستین اسطوره آینده | سازندگی


در مراسم اهدای جوایز سینمایی، اکثر برندگان از ستاره‌ها، عوامل و افراد مهمشان تشکر می‌کنند. گی‌یرمو دل‌تورو هنگام برگزیده‌شدنش برای فیلم «شکل آب»، از بانوی جوانی که بیش از ۱۵۰ سال پیش مُرده بود تشکر کرد. او روی صحنه مراسم بفتا گفت: «بسیار وقت‌ها، وقتی می‌خواهم تسلیم شوم یا وقتی به تسلیم‌شدن فکر می‌کنم، به او فکر می‌کنم.»

فرانکنشتاین» [Frankenstein] اثر مری شلی [Mary Shelley]

او ادامه داد: «او صدایی به بی‌صداها داد و حضوری به نامریی‌ها، و به من نشان داد که گاهی برای صحبت درباره هیولاها، باید از خودمان هیولا بسازیم.» دل‌تورو، هیولاسازِ پیشروی سینمای عصرِ ما، درباره‌ مری شلی [Mary Shelley] خالقِ «فرانکنشتاین» [Frankenstein] صحبت می‌کرد. اقتباس از این رمان - زمانی که شلی تنها ۱۸ سال داشت آغاز شد - و مدت‌ها است که این اثر، یک پروژه رویایی برای کارگردانی‌ است و تمامی منتقدان، «فرانکنشتاین» را «زیباترین و تکان‌دهنده‌ترین» هیولا نامیده‌اند.

دویستمین سالگرد این رمانِ الهام‌بخش، همراه شد با مجموعه‌ای از نمایشگاه‌ها، اجراها و رویدادها در سراسر جهان، و البته ترجمه‌های جدید به زبان‌های مختلف. در ایران هم ترجمه‌ای تازه از این رمان صورت گرفت: ترجمه فرشاد رضایی در نشر ققنوس. نخستین ترجمه فارسی «فرانکنشتاین» برمی‌گردد به سال 1317، ترجمه کاظم عمادی. طی این سال‌ها بیش از ده ترجمه از این رمان به فارسی شده است.

اگرچه این رمان درباره نحوه زنده‌کردن یک هیولای خودساخته توسط ویکتور فرانکنشتاین و زندگی مبهم اوست، اما مری شلی نیز با آزمایش‌هایی مانند «الکتریسیته حیوانی» از طریق لوئیجی گالوانی و جووانی آلدینی آشنا شده بود که این حکاکی‌ها در سال ۱۸۰۴ در موزه مورگان، از شواهد این ماجراست. «فرانکنشتاین» در سال ۱۸۲۸ به صورت ناشناس منتشر شد. در نسخه ۱۸۳۱، که نام نویسنده اضافه شد، مری شلی مقدمه‌ای را ارائه کرد که در آن روندی را شرح می‌داد که به‌قول خودش کتاب «فرانکنشتاین» را او به دنیا آورده است.

درحالی‌که فرانکنشتاین ممکن است تمایل مخلوقش برای تولید مثل را خنثی کرده باشد، رمان شلی یک جریان به‌ظاهر بی‌پایان از اقتباس‌ها است، که شامل حداقل ۱۷۰ اجرای مستقیم و غیرمستقیم روی صحنه نمایش است، از عالی تا مضحک. فرانکنشتاین‌های اردوگاه، فرانکنشتاین‌های فمینیست، فرانکنشتاین‌های دگرباش، فرانکنشتاین‌های سیاسی و... از انواع اسامی و موضوعات انتخاب‌شده در رابطه با این نمایش‌ها است. از طغیان مرگبار هیولا علیه خالق خودش گرفته تا طعنه‌های سیاسی و نژادپرستانه، اما هیچ‌یک نتوانسته‌اند ژرفای نمادِ انسانی‌ای را که هیولایِ تنهایِ مری شلی برمی‌انگیزد انتقال دهند.

البته، اکنون زامبی‌ها و خون‌آشام‌هایی که بسیار شیک‌پوش هستند، و تمایل دارند به صورت دسته‌جمعی حرکت کنند، در بسیاری از تمثیل‌ها مورد استقبال قرار گرفته‌اند اما آنها نمی‌توانند با تکان عمیق‌تر شناخت انسانی که هیولای شلی ایجاد کرد، مقابله کنند.

الیزابت کمبل دنلینگر، یکی از متصدیان نمایشگاه «زنده است! فرانکنشتاین در ۲۰۰سالگی» (نمایشگاهی در کتابخانه و موزه مورگان در منهتن که مصنوعاتی از صفحات اصلی نسخه خطی گرفته تا کندوی عسل «عروس فرانکنشتاین» السا لانچستر را گردآوری کرده است) می‌گوید: «این داستان به اساسی‌ترین بخش از معنای یک موجود انسانی می‌پردازد، و باعث می شود که بپرسیم، آیا من هم یک هیولا هستم؟»

«فرانکنشتاین» در تابستانِ غم‌انگیز سال ۱۸۱۶ متولد شد که اتفاقات آن سال تقریبا به اندازه خود داستان اسطوره‌ای شده است. مری شلی و پرسی شلی، همسرش، به همراه لُرد بایرون و دیگران در یک ویلای کنار دریاچه، در سوئیس مهمان بودند و روزهای بارانی را با رویاپردازی داستان ارواح سپری می‌کردند. «فرانکنشتاین» (یا پرومته مدرن) دو سال بعد از آن دورهمی‌ها، در سال ۱۸۱۸، به‌صورت ناشناس منتشر شد و تقریبا بلافاصله تخیل عمومی را به خود جلب کرد. از آن زمان تاکنون، این داستان نادر، از یک اثر ادبی به اسطوره تبدیل شده است.

حتی افرادی که هرگز این رمان را نخوانده‌اند، داستان موجودی بدشکل را می‌دانند که از اجساد انسانی به‌هم چسبیده است و علیه خالقِ خودش می‌شورد یا حداقل تصویر یک هیولای کهن‌الگو را با پوست سبز و پیچ‌دار در گردن که توسط بوریس کارلوف تجسم یافته است، دیده‌اند.
اما این اثر تقریباً از همان ابتدا، از کنترل خالق رمان‌نویس خویش خارج شد، و برخی از بخش‌های وصله‌شده‌اش را پشت سر گذاشت، و تبدیل شد به چیزی بیشتر از مشغله‌های فلسفیِ هیولا.

اولین اجرای صحنه‌‌ای در رابطه با این اثر، در سال ۱۸۲۳ اتفاق افتاد. نمایش یک موجود بی‌نام، همانطور که در نمایشنامه موجود در نمایشگاه مورگان شناسایی شده، توسط تی‌پی کوک، بازیگر معروف پانتومیم. تنظیم این اجرا در قالب یک هیولای بی‌بیان بود، البته نه کاملا بی‌کلام. رسانه‌ها توانستند جایگاه فرانکنشتاین را در میان مردم زنده نگه دارند، در قرن بیستم نیز از طریق این هیولا بر مخاطرات به جنون‌ کشانده‌شدن علم بسیار پرداخته شد.

لئونارد آیساک _زیست‌شناس_ در مقاله‌ای در سال ۱۹۸۷ مری شِلی را به‌خاطر نگارش آنچه می‌تواند «نخستین اسطوره آینده» و زمینه‌سازی برای «دسترسی انسان به آن» باشد، مورد تحسین قرار داد.

در نسخه سینمایی ۱۹۳۱ جیمز وِیل از این اثر، این گفته از دکتر فرانکنشتاین که «اکنون می‌فهمم خدابودن چه احساسی دارد!» هدف سانسور در رسانه‌های مختلف قرار گرفت، زیرا احساس می‌کردند که نشانه‌هایی از کفر در این سخنان وجود دارد. اما «عروس فرانکنشتاین» ساخته دیگر وِیل در سال ۱۹۳۵ هرگونه شک و شبهه‌ای را در رابطه با مضامین ضددینیِ فرانکنشتاین از بین برد. از همان زمان تاکنون نیز، نقشِ «خدابودن» در هر گفت‌وشنودی پیرامون بمب اتمی، هوش مصنوعی، مهندسی ژنتیک، نانوتکنولوژی و هر پیشرفت علمی دیگری که احتمال می‌رود بر انسان که آفریننده‌ این پیشرفت‌هاست چیره شود، تحت‌تأثیر قرار گرفته است.

بسیار زمان بُرد تا رسانه سینما بتواند کهن‌الگوی شلی را به‌طور کامل به نمایش بگذارد، اولین نسخه آن، از استودیو ادیسون، در سال ۱۹۱۰ منتشر شد. کاری از مجموعه‌های ویژه کتابخانه موسسه هنرهای کالیفرنیا.

فرانکنشتاین رابرت دنیرو

برای برخی، خودِ استعاره فرانکنشتاین یا کلمه ابتدایی «فرانکن»، به یک واژه ترسناک یا به‌نوعی یک هیولای بلاغی تبدیل شده که امکان بحث عمومی مستدل درمورد نوآوری علمی را دربرمی‌گیرد. اد فین، یک محقق ادبی در دانشگاه ایالتی آریزونا و یکی از ویراستاران نسخه مشروح جدید رمان شلی که هدفش دانشمندان، مهندسان و «همه انواع نوآوران» است، می‌گوید که داستان فرانکنشتاین، زمانی که ساده‌گرایانه مورد استناد قرار گیرد، خود یک خطر به‌شمار می‌رود. او گفت: «مکالمه درست درمورد فرانکنشتاین بر ارتباط عمیق بین خلاقیت علمی و مسئولیت ما در قبال خود و یکدیگر متمرکز خواهد شد. اما اگر برخی امیدوارند که داستان را به داستانی مثبت‌تر از علوم اخلاقی تبدیل کنند، قطعا هنرمندان و منتقدان، و مخصوصا فمینیست‌ها آن را نشانه‌ای از غصب قدرت می‌دانند.» زیرا مجموعه‌شعر مارگارت اتوود در سال ۱۹۶۷ با عنوان «سخنانی برای دکتر فرانکنشتاین» هیولا را به‌عنوان زنی تصور می‌کرد که خالق خود را خطاب قرار می‌دهد. در رمان شرلی جکسون (۱۹۹۷)، یک رمان فرامتنی، مری شلی خودش هیولای زن را خلق می‌کند و سپس عاشق او می‌شود.

دیدره لینچ، یک استاد انگلیسی در هاروارد که دوره‌ای در مورد هیولاها نیز تدریس می‌کرد، می‌گوید که این رمان هم درباره آفرینش «غیرطبیعی» و هم، شاید به‌طور متعارف‌تر، درباره زندگی خانوادگی است. او می‌گوید: «با خواندن این اثر شاید دو پرسش مهم، ذهن ما را درگیر خود کند و می‌پرسیم: «اگر از فرزندم متنفر باشم چه می‌شود؟» و از سوی دیگر «اگر پدرم من را فردی نامناسب بداند که نتوانسته‌ام شبیه او باشم، چطور؟»

ویکتور لاوال نیز در کتاب کمیک «ویرانگر» که در زمان جنبش «جان سیاهان مهم است» انتشار یافت، می‌خواست با استفاده از داستان شلی، خوانندگان را به چیزی که در ابتدا او را به سمت فرانکنشتاین کشانده بود بازگرداند، یعنی ترسناک‌بودن بیش از حد هیولای داستان. دو هیولا در این قصه حضور دارند، یکی هیولای اصلی آفریده شِلی که سر از قطب شمال درمی‌آورد و دیگری یک پسر ۱۲ساله آمریکایی‌آفریقایی که توسط پلیس مورد اصابت گلوله قرار گرفته و به‌وسیله مادرش که یک دانشمند و از قضا آخرین بازمانده نسل ویکتور فرانکنشتاین است، جانِ دوباره می‌گیرد. لاوال که نسبت به شخصیت‌های هیولایی تردید دارد، می‌گوید قصد او لمس و بازگوکردن خشم این هیولا و خشم مادر بوده است که او آن را «حق بدسرشت‌ها و ستم‌دیدگان» می‌خواند.

شاید ساده‌ترش این باشد که او می‌خواست خوانندگان را به آنچه در وهله اول خود او را به فرانکنشتاین علاقه مند کرده بود بازگرداند. او گفت: «در کودکی، با وجود ترس، این هیولا بود که من را جذب خود کرده بود، من هیولایی می‌خواستم که یک انسان را، چه خوب و چه بد، از وسط دو نیم کند.»

نویسندگان دیگر هم از این داستان برای خلق تمثیل‌های سیاسی دو لبه قرن ۲۱ استفاده کرده‌اند. در «فرانکنشتاین در بغداد»، نوشته احمد سعداوی، رمان‌نویس عراقی، دوره‌گردی می‌خواهد با بخیه‌زدن اجزای بدن قربانیان بمب‌گذاری، جسدی مناسب برای دفن بسازد، اما می‌بیند که نتیجه کارش، تبدیل به یک موجود قاتل لجام‌گسیخته شده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...
تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...