جاسوسی که اعتماد همه را جلب می‌کرد | شهرآرا


در جهان مخفی و پر از اطلاعات و ضد اطلاعات، کمتر کسی را می‌توان یافت که هم زمان نقش دوست، دشمن، ناجی و خائن را بازی کرده باشد. هارولد آدریان راسل فیلبی، مشهور به «کیم فیلبی» (۱۹۱۲-۱۹۸۸)، چنین شخصی بود، مردی اهل بریتانیا که در قلب دستگاه اطلاعاتی این کشور جای داشت، اما برای اتحاد جماهیر شوروی جاسوسی می‌کرد. او یک مأمور دوجانبه زبده بود که چنان باهوش، ماهر و مرموز بازی می‌کرد که سازمان‌های اطلاعاتی غرب را دهه‌ها بی خبر و دست بسته نگه داشت.

یک جاسوس در میان دوستان» [A spy among friends : Kim Philby and the great betrayal] نوشته بن مک اینتایر [Ben Macintyre]،

کتاب «یک جاسوس در میان دوستان» [A spy among friends : Kim Philby and the great betrayal] نوشته بن مک اینتایر [Ben Macintyre]، که نخستین بار در سال ۲۰۱۴ وارد بازار نشر شد، زندگی نامه‌ای مستند از این جاسوس کمونیست است، اما نه پژوهشی معمول، بلکه اثری روایت محور، تحلیلی و تکان دهنده که ابعاد روانی، سیاسی و ایدئولوژیک خیانت او را واکاوی می‌کند. مک اینتایر، که پیش تر با کتاب‌های تحلیلی اش درباره جنگ جهانی دوم و جنگ سرد شناخته شده بود، در این اثر، نگاهی عمیق دارد به مردی که تصمیم گرفت به بریتانیا خیانت کند. فیلبی یکی از پنج عضو حلقه مشهور «جاسوسان کمبریج» بود، جوانانی از طبقه متوسط و بالاتر که در فضای فکری آکادمیک دهه ۱۹۳۰ انگلستان مجذوب کمونیسم شوروی شدند.

چگونگی جذب شدن
کیم فیلبی تحت تأثیر موریس داب (۱۹۰۰-۱۹۷۶)، اقتصاددان مارکسیست دانشگاه کمبریج، به مارکسیسم گرایش یافت. فیلبی از داب پرسید که چگونه می‌تواند زندگی اش را به بهترین شکل وقف جنبش کمونیسم کند و استادْ شاگرد را به سوی مأمور «کُمینتِرن» (سازمان بین الملل کمونیستی) در پاریس رهنمون شد. مأمور کمینترن نیز او را به انجمن زیرزمینی کمونیست اتریش معرفی کرد. فیلبی، در سفرش به وین، شروع به همکاری با انجمن مخفی شبکه دانشگاهی حزب چپ تندرو کرد و از سال ۱۹۳۳ رسما همکاری با شوروی و «کاگ ب» را آغاز نمود.

صحنه آرای تمام این ماجرا فردی بود به نام آرنولد دویچ (۱۹۰۳-۱۹۴۲؟) که رئیس نیروگیری برای سازمان اطلاعات شوروی در بریتانیا و ایده پرداز اصلی گروهی بود که بعدها به «حلقه جاسوسان کمبریج» مشهور شد. مأموریت دویچ به کارگیری تندروترین دانشجویان در بهترین دانشگاه‌ها بود، دانشجویانی که احتمال داشت بعدها به مراتب بالای قدرت ارتقا یابند و توان نفوذ بیابند. او در جست وجوی جاسوس‌هایی ایدئــولــوژیک برای کار در درازمــدت بــــــود، مأمــــوران خفتــــــه‌ای که قادر باشند به طور نامحســـوس وارد هستــــــه قــدرت در بریتانیا شوند.

«مأمور خفته» کسی است که مدتی نسبتا طولانی، بدون اینکه قصد مشارکت در عملیاتی فوری داشته باشد، در کشور یا سازمان هدف به انتظار دستور می‌ماند. سازمان اطلاعاتی شوروی سرگرم یک بازی طولانی بود و بذری می‌پاشید که ممکن بود سال‌ها بعد محصول دهد یا همیشه نابارور بماند. کیم فیلبی همان نیرویی بود که دویچ به دنبالش می‌گشت: جاه طلب، دارای ارتباطات گسترده، و متعهد به جنبش، بدون آنکه جلب توجه کند. فیلبی، برخلاف دیگران، هرگز تمایلات تندروانه اش را آشکار نمی‌کرد؛ و همین نقطه قوت او محسوب می‌شد. این گونه بود که این بریتانیایی جذب سازمان جاسوسی شوروی شد.

جایگاه فیلبی
اما آنچه کیم فیلبی را از دیگر هم قطارانش متمایز می‌کند، نه در میزان اطلاعاتی که لو داد، بلکه در جایگاهی است که در ساختار امنیتی انگلستان به دست آورد: او تا بالاترین رده‌های «ام آی سیکس»، سازمان اطلاعات مخفی بریتانیا، ارتقا یافت، به مأموریت‌هایی ویژه در خاورمیانه و آمریکا رفت، و حتی نامزد ریاست کل این سازمان بود. او، طی این سال ها، بدون آنکه ردی برجای بگذارد، ده‌ها مأمور بریتانیایی و آمریکایی را به دام انداخت، نقشه عملیات‌های مخفی را به شوروی منتقل کرد، و اعتماد مقامات عالی رتبه را جلب نمود. او جاسوسی را، نه صرفا حرفه‌ای اطلاعاتی، بلکه یک هنر می‌پنداشت.

بن مک اینتایر، در روایت این زندگی پر از دوگانگی، از سخنان همکاران، دوستان، بازماندگان قربانیان و البته خود فیلبی استفاده کرده و روایتی ارائه داده که، بیش از آنکه مستند تاریخی باشد، داستانی است با تعلیق‌های درونی، گره‌های روایی و شخصیت پردازی عمیق. فیلبی، در این کتاب، نه هیولاست و نه قهرمان، بلکه انسانی است با تضادهای درونی شخصی، پیچیدگی‌های روانی، و آرمان‌هایی که با واقعیت‌های بی رحم جهان قدرت در تعارض قرار می‌گیرند.

همچنین، آنچه کتاب مک اینتایر را فراتر از یک زندگی نامه می‌برد، تمرکز هوشمندانه نویسنده بر مفهوم «اعتماد» است. کتاب نشان می‌دهد که اعتماد ابزار اصلی کار در دنیای اطلاعات است و مخدوش کردن آن ویرانگرتر از هر اسلحه‌ای عمل می‌کند. فیلبی، نه تنها به دولت بریتانیا خیانت کرد، بلکه دوستان نزدیک خود، به ویژه همکاران آمریکایی اش، را نیز فریب داد. دردناک ترین بخش ماجرا شاید لحظه‌ای باشد که همکار و دوست نزدیک او، نیکلاس الیوت، سرانجام واقعیت را درمی یابد؛ او تا آخرین لحظه حاضر نبود باور کند که رفیق وفادارش در تمام این سال‌ها داشته خیانت می‌کرده است.

کتاب، با روایتی نفس گیر، به فرار نهایی فیلبی به مسکو می‌رسد، لحظه‌ای که او، در لباسی رسمی و با چمدانی کوچک، از بیروت به شوروی پناهنده شد و، پس از آن، باقی عمر خود را در آپارتمانی در مسکو، در انزوای سیاسی و با مرور خاطرات تلخِ گذشته، سپری کرد. فیلبی، در سال‌های پایانی، از زندگی ناامید شده بود، نه به این دلیل که به کمونیسم شک کرده بود، بلکه ازآن رو که فهمیده بود ابزار بازی قدرت‌ها بوده است. یکی از پاسخ‌های جالب او به اینکه چرا به این نحو عمل کرده و همه را فریفته و به همه خندیده است، این بود که «من همیشه در دو سطح عمل کرده ام، یک سطح شخصی و یک سطح سیاسی. زمانی که این دو سطح با هم به تعارض می‌رسیدند، من باید سیاست را در اولویت می‌گذاشتم. این تعارض می‌تواند بسیار دردناک باشد.»

بریده‌ای از کتاب:
«واژه‌ای که مدام برای توصیف کیم فیلبی به کار می‌رفت «جذبه» بود، آن ویژگی افسونگر، سرمست کننده و گاهی مرگ بار انگلیسی. فیلبی قادر بود چنان آسان محبت را در دیگران برانگیزاند که بیشتر افراد به هیچ روی متوجه نمی‌شدند دارند فریفته او می‌شوند. مرد و زن، پیر و جوان، فقیر و غنی، همه، مفتونش می‌شدند. او، از زیر موهای آشفته اش، با چشمان آبی رنگ و ملایم خود به آنان می‌نگریست. آداب اجتماعی او فوق العاده بودند: همیشه در دعوت به نوشیدنی پیش قدم می‌شد، حال مادر بیمار طرف را می‌پرسید، و نام بچه‌های او را به خاطر داشت. دوست داشت بخندد، بنوشد، و با ارادت و کنجکاوی عمیق به سخنان دیگران گوش بسپارد. یکی از هم عصرانش نوشت: «او از آن دسته مردانی بود که دل ستایشگران را می‌ربود. نمی‌شد او را فقط دوست داشت، ستایش کرد، یا با او موافق بود؛ او شما را شیفته خود می‌کرد.» لکنت زبانِ گاه به گاه او، که نشانه‌ای جذاب از شکنندگی اش بود، به جذابیتش می‌افزود. مردم به خاطر این لکنت -که گراهام گرین، دوست درام نویسش، آن را «بذله گویی سکته دار» می‌نامید- منتظر کلمات او می‌ماندند.»

«یک جاسوس در میان دوستان: کیم فیلبی و خیانت بزرگ» با ترجمه علی هادی توسط نشر کوله پشتی و در ۴۴۸ صفحه منتشر شده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

صدام حسین بعد از ۲۴۰ روز در ۱۴ دسامبر ۲۰۰۳ در مزرعه‌ای در تکریت با ۷۵۰ هزار دلار پول و دو اسلحه کمری دستگیر شد... جان نیکسون تحلیلگر ارشد سیا بود که سال‌های زیادی از زندگی خود را صرف مطالعه زندگی صدام کرده بود. او که تحصیلات خود را در زمینه تاریخ در دانشگاه جورج واشنگتن به پایان رسانده بود در دهه ۱۹۹۰ به استخدام آژانس اطلاعاتی آمریکا درآمد و علاقه‌اش به خاورمیانه باعث شد تا مسئول تحلیل اطلاعات مربوط به ایران و عراق شود... سه تریلیون دلار هزینه این جنگ شد ...
ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...