کتاب «مارکسیسم کلان شهری؛ داستانی مارکسیستی درباره شهر» [Metromarxism ; a Marxist tale of the city] در پی آن است که اندیشیدن به شهر از نظرگاه یک مارکسیست و اندیشیدن به مارکسیسم از نظرگاه یک شهرورز را تبیین کند.

مارکسیسم کلان شهری؛ داستانی مارکسیستی درباره شهر» [Metromarxism ; a Marxist tale of the city]  اندی مریفیلد [Andy Merrifield]

به گزارش کتاب نیوز به نقل از ایبنا، کتاب «مارکسیسم کلان شهری؛ داستانی مارکسیستی درباره شهر» اثر اندی مریفیلد [Andy Merrifield] به ترجمه عباس شهرابی فراهانی از سوی دفتر مطالعات اجتماعی و فرهنگی شهرداری تهران در 371 صفحه و با شمارگان300 نسخه و قیمت 75 هزار تومان منتشر شده است.

نویسنده در پیشگفتار این اثر آورده است: «اندیشیدن به شهر از نظرگاه یک مارکسیست و اندیشیدن به مارکسیسم از نظرگاه یک شهرورز دشواری‌های بسیاری دارد. از نظر شهرورزان مارکسیست، این خطر وجود دارد که چنین حرکت دوسویه‌ای یک طرف ماجرا را به زور به طرف مقابل بکشاند، به طوری‌که شخص دیگر نه مارکسیست درست و حسابی باشد، نه شهرورز درست و حسابی. اثر حاضر می‌کوشد این دو تخیل سیاسی و فکری را آشتی دهد.»

مولف در جایی دیگر اشاره می‌کند: «تا حدی می‌توان شیوخ کهن، یعنی کارل مارکس و فردریک انگلس، را مسئول پیوند مسئله‌دار مارکسیسم با شهر دانست. به هر حال، هیچ یک واقعاً با «امر شهری» دست به گریبان نشدند؛ هیچ یک واقعاً درباره شهر به عنوان موضوعی تعیین کننده در «قوانین حرکت» شیوه تولید سرمایه‌داری سخن نگفتند. یقیناً شهر در خروارها نوشته آنان حضور داشته است؛ و انگلس چندین رساله نوشته است که تا آنجا که تاکیدشان بر جایگاه مسئله «شهر بزرگ» (و مسکن) درون توسعه عمومی سرمایه‌داری صنعتی است، می‌توان آن‌ها را رساله‌هایی «شهری» خواند. اما شهرورزی به نمایش درآمده بیش‌تر در پس‌زمینه کارهایشان بود تا مرکز صحنه، بیش‌تر دکور صحنه بود تا دیالوگ‌های اصلی. این واقعیت که در طول قرن بیستم، کارزارها و رژیم‌های پیاپی که روی خوشی نشان نمی‌دادند، اوضاع را وخیم‌تر هم می‌کند. (شاید این‌که مارکس زمانی به یک سوسیالیست فرانسوی گفت که «حداقل، من یکی از مارکسیست نیستم» بیش‌تر از روی بصیرت و پیش‌بینی بود تا طعنه‌زنی!)»

به باور مولف: «نظریه‌پردازان مکتب شیکاگو شهر را غده سرطانی می‌دیدند؛ نوعی محل گسست که گروه‌های «طبیعی» مثل خانواده را دچار تنش‌هایی خانمان‌برانداز می‌کرد، اجتماع را از بین می‌برد، به بیگانگی دامن می‌زد و مشوق انحراف و بزهکاری و رفتار کژکارکرد بود. شهر مکانی است که به جای ارتقای زندگی اجتماعی، جامعه را از هم می‌پاشاند. پارک در کتاب اجتماعات انسانی می‌نویسد: «اگر شهر جهانی است مخلوق انسان، همچنین جهانی است که از این پس، انسان محکوم به زندگی در آن است.» واکنش‌هایی که بعدها در قرن بیستم به مکتب شیکاگو نشان داده شد، تعصبی ضدشهری را در خود حفظ کردند. حتی مستعدترین و باهوش‌ترین تحلیل‌گران شهری، مثل لوییس مامفورد، دلشان برای شهر دوره‌های گذشته لک زده بود و آرزوی فضیلت‌های چهره به چهره پولیس یونانی یا شهر قرون وسطایی را داشتند. مامفورد به کلان شهر بزرگ مدرن که نگاه می‌کرد، چیزی نمی‌دید جز «شهر مردگان:. به نظر او، باید از شهر مدرن خلاص شد؛ شهر مدرن به جراحی‌ای ریشه‌ای نیاز دارد، باید به اندازه‌های «به‌هنجار» تجزیه شود، مرکزیت‌زدایی شود و از نو سامان یابد.»

در جایی دیگر آمده است: «یکی از دیگر جذابیت‌های این متفکران، و همچنین دیگران فعالان مارکسیسم کلان شهری، این است که همه آن‌ها نه تنها بی‌رودربایستی هواخواه مارکسیسمند، بلکه با قاطعیت هوادار شهر هم هستند.»

کتاب از هفت فصل، یک پیشگفتار و یک پی‌گفتار تشکیل شده است. کتاب با یادداشت‌هایی درباره مارکس آغاز می‌شود. با مختصر پس‌زمینه‌هایی درباره زندگی او و سیر اندیشه‌های او، نگاهی به معدودی از اشارات اولیه مارکس به شهر، همان زمانی که چشم‌انداز ماتریالیستی- تاریخی‌اش پرورانده شده است، استفاده او از دیالکتیک را در فهم سرمایه‌داری به عنوان یک «تمامیت انضمامی» بحث کرده است. فصل مقدماتی تعاریف و چکیده‌هایی دم دستی ارائه می‌شود. به متون اصلی اشاره می‌شود و هر متفکر را به زبان خودش شرح می‌دهد.

فصل دوم نگاهی به کار انگلس و این‌که چگونه با پیوند قوانین حرکت صنعتی شدن و شهری شدن برای نخستین بار، انباشت سرمایه و پویش‌های طبقاتی را در مدلی از توسعه شهری تنید و بذرهای یک مارکسیسم شهری تصویرپردازانه را کاشت دارد. با وجود این، در حقیقت، انگلس هم مثل مارکس از نکات بسیاری درباره کلان‌شهر غافل بود.»

فصل سوم به دیالکتیک بنیامین و مغز چندپاره و زندگی کوتاه او اشاره می‌کند. نویسنده نگاهی به پروژه پاساژها دارد که در آن «بت‌وارگی کالایی» را بر مراکز خرید نمونه‌وار پاریس به کار می‌بندد. در همین فصل نگاهی به روابط بنیامین با گئورگ زیمل، برتولت برشت، ارنست بلوخ و تئودور آدورنو، به کشف تاریخ و آگاهی طبقاتی لوکاچ از جانب بنیامین، سیر و سلوک‌های تنهایی اوروی حشیش در مارسی، کودکیش در برلین، ستایش او از هم‌زاد و برادرس، شارل بودلر، در مجموع شهر «اشراق عرفی» بنیامین و رخنه او به اسرار شهر چیزهای روزمره را به دقت تشریح می‌کند.

موضوع فصل چهارم لوفور است، او مارکسیست‌ها را فرا می‌خواند که خیزی دیالکتیکی بردارند و پژوهش‌های دیالکتیکشان را به سمت «تولید فضا» و «انقلاب شهری» بچرخانند. منافع طبقاتی قدرتمند فضا را استعمار و کالایی می‌کند، از فضاهای عمومی و محیط مصنوع استفاده و سوءاستفاده می‌کند، یادبودها را به طور ایدئولوژیک دستکاری می‌کند و کل محلات و زیرساخت شهری را تسخیر می‌کند؛ د ر مجموع، حالا دیگر فضا عنصری کلیدی در رشد و بقای سرمایه‌داری است. او تاکید می‌کند که مارکسیست‌ها باید به اندازه صنعتی‌گری بر شهرورزی و به اندازه کارخانه‌ها بر خیابان‌ها تمرکز کنند. حالا دیگر زندگی روزمره همچنان مقر اصلی برای تغییر اجتماعی معنادار است. بنابراین، پراکسیس مارکسیستی لوفور پشتیبان سیاست در مقیاسی دیگر است: اکنون، موضوع سیاست شورش در خیابان‌های شهر است، شورش در زندگی روزمره؛ و برای یاری رساندن به این سیاست، باید مارکس اومانیست متقدم را احیا کرد، هرچند مدت‌هاست انکار شده است.

فصل پنجم به نفرت دوبور از سرمایه‌داری نمایشی و همچنین عشق به پاریس اختصاص یافته است. بحث این فصل از جتمعه نمایش و نیز کارهای متاخرتر او مثل مدیحه –خودزندگی‌نامه‌ای کم حجم- و حاشیه‌هایی بر جامعه نمایش مایه می‌گیرد. بیش از همه، مارکسیسم دوبور را به عنوان مارکسیستی بررسی می‌کند که به آینده بازمی‌گردد و نشان می‌دهد که چه چیزهایی از شهرها و جامعه ما از کف رفته و چپ هنوز به چه چیزهایی می‌تواند دست یابد؛ پارادوکس این بحث معنادار و مسئله‌دار است.

فصل ششم نگاهی به نظریه و سیاست ایده‌های کاستلز و نظر به این‌که چگونه امضایشان را پای بخش بزرگی از کنشگری شهری دهه 1970 گذاشته، انداخته است.
فصل هفتم به «نظریه انقلابی و ضد انقلابی» دیوید هاروی انداخته است. این نظریه نشانگر تغییر جهتی چشم‌گیر از الگوهای بازتوزیعی عدالت (که مظهر آن جان رالز است) به سوی مارکسیسم انقلابی است. به نظر هاروی ما باید از چینی بندزنی‌های اصلاح طلبانه دست بکشیم و به جای آن، درست همان طور که دِ دُرز می‌گوید «بشکن و برو اون ور»، نظام بازار را یک‌سره کنار بگذاریم، زیرا این نظام، با وجود عملکرد عادی هرروزه‌اش، فعالانه بی عدالتی می‌آفریند.

موضوع فصل هشتم در عالم شهری مارشال برمن است که در آن مارکسیسم بیش از آن‌که منبع امید باشد، نوعی ماجراجویی است، سیاحتی رمانتیک کهدر کتاب‌ها و زندگی واقعی رخ می‌دهد.

در پی‌گفتار نیز نقاط مبهم و رهاشده گوناگون را به هم وصل کرده و سعی می‌کند هم‌زمان یک سنتز و گشایش نو به دست دهد. در آن بخش، به مباحث مطرح‌شده ساختار و سامان داده و این بینش را درون یک شهرورزی مارکسیستی ممکن برای آینده هدایت می‌کند.

................ هر روز با کتاب ...............

هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...
هنگام خواندن، با نویسنده‌ای روبه رو می‌شوید که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند و مصداق «عالِمِ عامل» است نه زنبور بی‌عسل... پس از ارائه تعریفی جذاب از نویسنده، به عنوان «کسی که نوشتن برای او آسان است (ص17)»، پنج پایه نویسندگی، به زعم نویسنده کتاب، این گونه تعریف و تشریح می‌شوند: 1. ذوق و استعداد درونی 2. تجربه 3. مطالعات روزآمد و پراکنده 4. دانش و تخصص و 5. مخاطب شناسی. ...