سفرِ تاریخ | سازندگی


«خانوم» اولین مجموعه‌داستان محسن زهتابی با ده داستان کوتاه است. نویسنده فرش رنگارنگِ تاریخ را با همه نقاط تیره و روشنش گسترده و روایت‌هایی از گذشته را با دانش امروزی بازآفرینی کرده است. در هر داستان قصه‌ای روایت می‌شود که بستر رویداد یک دوره تاریخی است و نویسنده با استفاده از نثر همان دوره -دوره تیموری، صفوی یا اواخر دوره قاجار- قصه‌اش را با چاشنی طنز برای ما روایت می‌کند.

خانوم محسن زهتابی

نثر داستان‌ها چنان پالوده است که مخاطب بدون هیچ سکته‌ای روایت را تا انتها دنبال می‌کند. به‌نظر می‌رسد به‌جز نثر موقعیت‌های طنزی که نویسنده در چند داستان تعبیه کرده به این خوشخوانی کمک کرده است. زهتابی آگاهانه از شوخی‌های کلامی پرهیز کرده و به ساختن موقعیت‌های طنز بسنده می‌کند و بعد از ساختن موقعیت طنز بلافاصله ادامه روایت را پی می‌گیرد. او دغدغه‌های ملی و مردمی دارد و سعی می‌کند آسیب‌ها را با رجعت به گذشته و سبقه تاریخی آنها بازآفرینی و گاه ریشه‌یابی کند.

در داستان «بخت من خوشبخت» که نخستین داستان کتاب است، سستی عمارت و بارگاه سلطانی را از زبان کاتب اسیری به تصویر می‌کشد که اقتدار پوشالی‌اش به بادی بند است. راوی اول‌شخص با طنزی زهرآگین ماجرای ظلمی که بر او رفته را با چیره‌دستی یک کاتب که تا پیش از این درحال نوشتن رساله محمدباقر مجلسی بوده، روایت می‌کند. گرچه کاتب در پایان داستان کارش ختم به خیر می‌شود، اما کار سرای سلطانی سخت سست و لرزان می‌نماید آنجا که می‌گوید: «آری همگان بر خاک شده، چون سلطان که پای هر افغانی به نیابت محمود می‌بوسیدند. صورت بر آستان ایشان نهاده، ابراز بندگی می‌کرد. همان دم که ایشان بر خاک شده بوسه‌ای بر پای چرکی می‌زد، چشم در چشم او شدم. بر لب بانوای بریده بر سلطانی که حالا بر خاک بود گفتم: بدا به حال ما که سلطانمان به بادی بند بود. همان دم بوقچی آمد و محمود بر سرای کیانی بنشست.»

معماری که مسجدگوهرشاد را بنا کرده راوی داستان «خانوم» است. معمار همانطور که خشت بر خشت و ستون از پی ستون عمارت مسجد گوهرشاد را می‌سازد، عمارتی از عشق صاحب کار خود گوهرشاد خانوم هم در دل خود بنا کرده. هر دو عمارت زیبا، به‌یادماندنی و فاخرند. دیالوگ‌ها گزیده و به‌جا در داستان جایگذاری و چون تک‌تک کاشی‌های عمارت در جای درست پردازش شده‌اند تا در شخصیت‌پردازی و هم در پیشبرد روایت موثر واقع شوند.

آخرین داستان مجموعه مربوط به سنه ۱۳۲۹ و پایان حکومت قاجار و آغاز دوره پهلوی است و از تکنیک نمایشنامه‌نویسی بهره برده است. در ابتدای داستان ساره شاهزاده‌ای که در تنگنای زندگی درباری گیر افتاده، همان اسب چموشی است که به این در و آن در می‌زند تا از آخور پروپیمان زندگی درباری بیرون بیاید تا از نو متولد شود و بتواند در فراخنای دشت آزادانه بدودد. سلطنتی بربادرفته و از محتوا تهی‌شده با تجملی مبتذل و پوشالی چون حصاری تنگ زندگی و جوانی ساره را محصور کرده.

در پاراگراف پایانی داستان و کتاب جملاتی آمده که شاید به لحاظ محتوایی دلالت مضمونی به کل مجموعه داستان داشته باشد و اختتامیه خوبی برای اثر محسوب می‌شود: «وقتش رسیده بود، می‌خواست فریاد بزند. شاه‌اسماعیل خوب کردی آق‌قویونلوها را به درک اسفل‌السافلین فرستادی، خاک بر سرت صفوی که قاجار وارث تو و سردارانت شد.» می‌خواست فریادش را بلندتر کند. بگوید تمام شد، همه. حالا سنه ۱۳۲۹ است. دیگر نه قاجاری مانده نه خانه‌ای که قجری باشد. قمپزکردن حالا برود کنج توالت‌ها جا خوش کند. رهاشدن بهترین چیز است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

می‌خواستم این امکان را از خواننده سلب کنم؛ اینکه نتواند نقطه‌ای بیابد و بگوید‌ «اینجا پایانی خوش برای خودم می‌سازم». مقصودم این بود که خواننده، ترس را در تمامی عمق واقعی‌اش تجربه کند... مفهوم «شرف» درحقیقت نام و عنوانی تقلیل‌یافته برای مجموعه‌ای از مسائل بنیادین است که در هم تنیده‌اند؛ مسائلی همچون رابطه‌ فرد و جامعه، تجدد، سیاست و تبعیض جنسیتی. به بیان دیگر، شرف، نقطه‌ تلاقی ده‌ها مسئله‌ ژرف و تأثیرگذار است ...
در شوخی، خود اثر مایه خنده قرار می‌گیرد، اما در بازآفرینی طنز -با احترام به اثر- محتوای آن را با زبان تازه ای، یا حتی با وجوه تازه ای، ارائه می‌دهی... روان شناسی رشد به ما کمک می‌کند بفهمیم کودک در چه سطحی از استدلال است، چه زمانی به تفکر عینی می‌رسد، چه زمانی به تفکر انتزاعی می‌رسد... انسان ایرانی با انسان اروپایی تفاوت دارد. همین طور انسان ایرانیِ امروز تفاوت بارزی با انسان هم عصر «شاهنامه» دارد ...
مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...
عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...