قصه‌هایی برای مردمان زمان ما | الف


یکی از نویسندگان معاصر امریکا در بیان چرایی نویسندگی می‌گوید: «ما بارها و بارها و گاهی روزی چند بار با این سؤال مواجه می‌شویم که چرا می نویسید؟!، این سؤال با یک جواب ساده به گوینده‌اش تمام می‌شود، ولی برای منِ نویسنده هر بار چونان زنگی است که در اعماق وجودم صدای آشنایی را تداعی می‌کند»

قاسمعلی فراست هر زندگی یه قصه است

امّا به نظرم برای مخاطب مهمتر و جذّاب‌تر این‌ست که «نویسندگان چگونه می‌نویسند؟» و سوژه‌های داستان‌های کوتاه و بلندشان را از کجا پیدا می‌کنند؟ همان نویسنده در ادامه مطلبش اشاره می‌کند که یکی از بهترین منابع برای این‌کار صفحه‌ی حوادث روزنامه‌ها و نشریات است. اگر شما خواننده داستان بالاخص داستان کوتاه باشید و حتی اگر از سر تفنّن هم بخوانید، ولی بعد از خواندن کمی تأمّل کنید، می‌بینید چقدر داستان‌ها دمِ دستی و آشنا هستند. شاید حتّی بعد از مدّتی قید داستان کوتاه را بزنید و با خود بگویید آخر تکرار چقدر؟ آخر روزمرّگی و سادگی تا چه اندازه؟

ولی نگران نباشید همیشه نویسندگانی پیدا می‌شوند که توصیه‌ی «خوب دیدن» را خوب اجرا کنند و بدانند یک داستان تکراری را با چه واژگان و از چه زاویه دیدی باید روایت کنند تا برای خواننده کشش و لذّت داشته باشد. در واقع نویسنده‌ی توانا باید بتواند علاوه بر ایده‌های نو و جذّاب، ایده‌های تکراری را نیز بازخوانی نو کند.

یکی از راه‌های جذّابیّت بخشیدن در داستانِ کوتاه برای مخاطب، پرداختن به سوژه‌هایی است که به نوعی عجیب و غریب هستند و قواعد دو دو تا چهارتای موضوع یا مسأله‌ی مورد بحث در آن‌ها رعایت نشده است. همه‌ی ما در زندگی خود حداقل یکبار در تجربه‌ای شخصی از این عجایب دیده‌ایم و حتماً چندتایی را شنیده‌ایم. خوبی این تجربه‌ها و قصه‌ها این است که دریچه‌ای تازه رو به نگاه‌مان می‌گشاید و از تکرار ملال‌آور روزمرّگی نجات‌مان می‌دهد.

قاسمعلی فراست در مجموعه داستان «هر زندگی یه قصه است» پرده‌هایی از این نوع داستان‌ها را روایت و انگشت ذهن‌مان را در عسل غرایب آشنای زمانه آغشته می‌کند.

کتاب شامل هفت داستان کوتاه است که نیمی از حجم آن را یک داستان و بقیه را شش داستان دیگر تشکیل می‌دهند. داستان‌ها فضاهای مختلف شهری و روستایی و حتی داخل ایران و خارج ایران را روایت کرده و از نظر زمانی نیز دهه‌ها و سده‌های معاصر را پوشش می‌دهد. موضوعات داستان‌ها نیز جنبه‌های مذهبی، اجتماعی و سیاسی را طرح کرده‌اند. داستان‌ها به قول فراست اصولاً بازتاب فضاها، رخدادها و برخوردهایی است که نویسنده با آنها مرتبط است یا برایش دغدغه بوده که بحثش را پیش کشیده است. از میان ۷ داستان دو داستان (یک انگشت عسل و میرزا طاهر) از قصه‌های معروف مذهبی اقتباس شده و با شکلی تازه بیان شده‌اند. در میان داستان‌ها و از میان واژه‌های بکار رفته نیز می‌توانیم بعضی تأثیرات راوی را از داستان‌های معروف تشخیص دهیم.

«هر زندگی یه قصه است» علاوه بر پرحجم‌ترین داستان این مجموعه از لحاظ تکنیک روایت و زبان روان و همچنین قصه‌ی جا افتاده‌ی آن، شاخص‌ترین داستان است. داستان در شش بخش مبارزه‌ی مردی است با باورهای ساده‌انگارانه‌ی خود در مسیر سیر و سلوک دینی. در این داستان دینِ عوامانه در صُوَر مختلف نشان داده شده و سعی کرده خواننده را از سطح قشری دین فراتر برده و به کشف لایه‌های عمیق‌تر آن راهنمایی کند. کسی که داستان «موش و گربه» شیخ بهایی(رحمه الله) را خوانده باشد، حدیث نفس‌های دیالوگ‌وار شخصیّت‌های داستان را به آن اثر نزدیک می‌بیند. نکته قابل تأمّل در این داستان که به فضاهای مدرن ادبیات داستانی پهلو زده نقش و جایگاه فاحشه‌هاست. شاید نیاز باشد چندین تحقیق دانشگاهی و پژوهش ادبی در راستای این مسأله در ادبیات داستانی زمانه‌ی ما کار انجام دهند تا با مطالعه‌ی آن‌ها منتقدین ادبی بهتر بتوانند درباره چنین فضاها و مسائلی در داستان‌ها تحلیل لازم را ارائه دهند.

«عروسی» داستان پسربچه‌ای است که قرار است در یک عروسی روستایی بجای پدر نقش بزرگ‌تر خانواده را ایفا کند. «شاخه شکسته شمعدانی» قصه زینب‌وار مادر یک جانباز موجی است. «یک انگشت عسل» بازخوانی قصه‌ای است که یادمان می‌اندازد، حساب و کتاب قیامت سخت‌تر از حدّ تصوّر ماست. «پرده را کنار نزن» که از تکنیک گفتگوی راوی و خواننده بهره برده است، قصه‌ی روزِ روزگار ماست در مشکلاتی که گرفتارش هستیم. این داستان در پنهان خود طعنه‌های سیاسی گزنده‌ای را به دوش می‌کشد که برای خواننده‌های مختلف راهنما یا یادآور مسائل مختلفی را بسترسازی کرده است. ناشر و نویسنده دانسته یا نادانسته با تیتر معکوس سرصفحه که بجای «نزن»ِ پایانی اسم داستان، «بزن» را قرار داده‌اند به دوگانگی مطرح شده در قصه و فضای داستان کمک کرده‌اند.

«میرزا طاهر» هم بازخوانی قصه‌ای است که از ظواهر گذشتن را برایمان یادآوری می‌کند و انگار نجواکنان در گوش‌مان ترنّم این زمزمه است:
کس نمی‌داند که در بحر عمیق
سنگ‌ریزه قُرب دارد یا عقیق ؟

«کما» در پایان این مجموعه این‌بار نه پنهان که آشکارا زخمه‌ای است از سیّاس بازی‌های اهل سیاست و جمله «هر ظاهر باطنی دارد و پَس هر داستانی قصه‌ای نهفته است» را که انگار در همه‌ی داستان‌ها و همه‌ی صفحات به عنوان مانیفست این مجموعه تکرار نموده، در عالم سیاست پُر رنگ‌تر و درشت‌تر فریاد می‌زند و به خواننده تلنگری محکم همچون تازیانه‌های سلوک می‌نوازد که حواست باشد مردانگی‌ات را در روزگارِ سختِ امروز نامردان نبرند، چون «هر زندگی یه قصه است» رفیق.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...
هنگام خواندن، با نویسنده‌ای روبه رو می‌شوید که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند و مصداق «عالِمِ عامل» است نه زنبور بی‌عسل... پس از ارائه تعریفی جذاب از نویسنده، به عنوان «کسی که نوشتن برای او آسان است (ص17)»، پنج پایه نویسندگی، به زعم نویسنده کتاب، این گونه تعریف و تشریح می‌شوند: 1. ذوق و استعداد درونی 2. تجربه 3. مطالعات روزآمد و پراکنده 4. دانش و تخصص و 5. مخاطب شناسی. ...