هادی مشهدی | اعتماد


چهار موضوع تعبیر جهان، تغییر جهان، پیوند میان تعبیر جهان و تغییر جهان و ویژگی‌های ساختاری و قانونی جهان مطلوب آینده، چهار ستون اندیشه و عمل همه اندیشه‌ورزانی را می‌سازند که گذر از جهانِ احتمالا نامطلوبی که در آن زیست می‌کنند و دستیابی به جهان کمابیش آرمانی آینده مهم‌ترین دغدغه زندگی‌شان است و برای کسانی که فلسفه‌ورزی را مهم‌ترین دلبستگی نظری ـ عملی زندگی خود می‌دانند، فلسفه است که در مرکز مربع حاصل از این چهار ستون جای دارد و آنها را به هم پیوند می‌زند. به تازگی کتاب «فلسفه، از تعبیر جهان تا تغییر جهان» به قلم موسی اکرمی و به همت نشر نگاه معاصر منتشر شده که به تفصیل به این موضوع پرداخته است. نشست شهر کتاب به نقد و بررسی کتاب «فلسفه، از تعبیر جهان تا تغییر جهان» اختصاص داشت که با حضور دکتر محمدمهدی اردبیلی و دکتر موسی‌ اکرمی برگزار شد.

فلسفه، از تعبیر جهان تا تغییر جهان موسی اکرمی

ملک مشاع همه‌ زیستمندان
اکرمی در ابتدای سخنان خود، چگونگی شکل‌گیری ایده تدوین این کتاب را تشریح کرد و اظهار داشت: در رویارویی با فلسفه این پرسش مطرح است: انبوه فلاسفه بزرگ تاریخ چه گفته‌اند و چه کرده‌اند؟ مارکس در جوانی 11 تز را به عنوان کلیات فصل اول ایدئولوژی آلمانی مطرح کرده است؛ آنها بسیار مشهور هستند؛ تز یازدهم می‌گوید: تاکنون فیلسوفان به روش‌های گوناگون در پی تعبیر جهان بوده‌اند، در حالی که مساله‌ اصلی تغییر جهان است. این حرف بزرگ را یک جوان انقلابی دانشجوی فلسفه نظری که شاگرد هگل نیز بوده است مطرح می‌کند. این تز بسیار با اهمیت، دوره‌ای تازه را در انداخته است. با هر نوع نگاهی با مارکس رویارو شویم، نمی‌توانیم این تز را نادیده انگاریم. در نگاه به سیر زندگی او نیز می‌توان دریافت که به عنوان یک فیلسوف، جامعه‌شناس و فعال سیاسی در پی این بوده است که جهان را تغییر دهد. من با این دیدگاه در جوانی آشنا شدم و از همان زمان پرسش یادشده در ذهن من شکل گرفت.

وی افزود: بسیار زود به این جمع‌بندی دست یافتم که فلاسفه هر دو را دنبال می‌کنند. از تعبیر تا تغییر یا نظر تا عمل یک طیف وجود دارد؛ هریک از این دو بر یکدیگر تاثیر می‌گذارند. حال ممکن است فیلسوفی کارهای خود را به‌طور مشخص در حوزه نظری صورت داده باشد ولی دیگری بیشتر به عمل پرداخته باشد؛ اما فلاسفه بزرگی از سقراط به این سوی بوده‌اند که هر دو رویکرد را دنبال کرده‌اند. ممکن است تصور روشنی از سقراط نداشته باشیم اما دیدگاه‌ها و رویکردهای او در آثار افلاطون تجلی دارد. افلاطون خود نمونه‌ای برجسته در تایید این معناست؛ به‌ نظر می‌آید او هر دو مسیر را دنبال کرده است. افلاطون سال‌های زیادی را به‌طور مشخص درگیر کنش‌های سیاسی شد. البته او به دنبال مقتضیات جامعه آکادمی را نیز بنیان نهاد اما همواره دغدغه تغییر جهان را دنبال می‌کرد. اکرمی، دامنه این رویکرد را در آثار متافیزیکی افلاطون بررسی کرد و گفت: به‌طور مشخص حتی در این‌دست آثار وی نیز زمینه‌سازی برای تحقق این امر دیده می‌شود و در نهایت در سیاست به اوج می‌رسد. ارسطو نیز همین‌گونه است. ‌تمامی مباحث نظری و متافیزیکی وی در سیاست به اوج می‌رسند، چراکه سیاست باید تعیین‌کننده زیست جمعی انسان‌هایی باشد که به بالطبع مدنی هستند و زیست اجتماعی دارند؛ بنابراین باید بهترین شرایط زیست را داشته باشند. آن‌طور که من دنبال کردم مارکس خود آثار نظری مهمی را پدید آورده است تا مبنایی باشند برای دستاوردهای او در حوزه سیاست. اگر ماتریالیزم دیالکتیکی نباشد، ماتریالیزم تاریخی پدید نمی‌آید. البته ممکن است شکاف‌هایی در نگرش‌های خاص فلسفی یک فیلسوف تا عمل وجود داشته باشد که بحث دیگری است اما در اصول می‌توان بر این معنا صحه گذارد. مارکس نشان می‌دهد که دغدغه هر دو رویکرد را دارد، حال آنکه به نظر می‌آید از نظر وی فلاسفه تاکنون به بحث تعبیر پرداخته‌اند و حالا وقت تغییر است.

تعبیر، تغییر و شکافی تاریخی
اردبیلی، عنصر جسارت را در تدوین این اثر بسیار موثر دانست و تاکید کرد: این جسارت اگر نه نایاب که کم‌یاب است؛ جسارتی است توام با دغدغه. از همین‌روی ‌باید از این اثر توقعات بیشتری داشت. اگر این کتاب عنوان دیگری مثل «مجموعه مقالاتی درباره فلسفه و علم» داشت بسیاری از انتقادات مطرح نمی‌شد اما وقتی به عنوان یک کل واحد نظام‌مند مطرح می‌شود، باید از ابتدا تا انتها یک فرآیند استدلالی در آن حاکم باشد؛ در مقدمه کتاب نیز بر این امر تاکید شده است. از آن‌جاکه این کتاب را اثری جدی می‌دانم و دغدغه شخصی من نیز در موازات آن مطرح شده است، نکاتی انتقادی را در سه ساحت فرم، شیوه استدلال و رویکرد مطرح خواهم کرد.

وی در طرح انتقادهای خود درباره فرم تصریح کرد: کتاب «فلسفه، از تعبیر جهان تا تغییر جهان» متشکل از مجموعه مقالاتی است که در سال‌های زیادی نوشته شده است. به عقیده من برخی جاها پیوستار و کلیت این مقالات به تشتت دچار شده است. این تشتت را از چند جنبه می‌توان بررسی کرد. تشتت در نثر و ترمینولوژی یکی از مهم‌ترین آنها است. البته از آن‌جاکه مقالات طی سال‌ها نوشته شده‌اند رخداد این مساله طبیعی است و تا حدی نیز سعی شده که این آسیب تعدیل شود اما همچنان وجود دارد و می‌توان مصادیقی برای آن برشمرد. این مساله در بحث فرم مطرح است اما می‌توان مصادیق آن را در رویکرد نیز یافت. مثلا گاه درباره مفهوم تعبیر رویکردی هایدگری ـ گادامری طرح می‌شود، گاه نیز مطرح می‌شود که درباره علم باید از شناخت استفاده شود، نه تعبیر؛ که به پوزیتیویسم نزدیک است.

وی، ضمن یادآوری دوباره نام کتاب به انتقادهای مطرح در حوزه استدلال پرداخت و تصریح کرد: بخش اول این اثر به تعبیر اختصاص دارد. سیری که در مقالات این بخش وجود دارد می‌تواند حادثی باشد اما بین تعبیر جهان و تغییر جهان یک شکاف وجود دارد؛ البته این آسیب متوجه نگارنده نیست، چراکه قرن‌ها فلاسفه و سیاستمداران درگیر این شکاف بوده‌اند. بخش تعبیر جهان به عنوان گام اول پیوستار این کتاب طراحی شده است، بنابراین باید در بخش تغییر جهان به این گام اول ارجاع داده شود؛ به اعتقاد من هر یک از این بخش‌ها مستقل هستند و قرار گرفتن آنها در دنبال یکدیگر لزوما بیانگر یک پیوستار منطقی نیست. به نظر من آنچه ضرورت درونی پیوستار منطقی می‌نامیمش لحاظ نشده است. از آن‌پس به مبحث بعدی یعنی آینده جهان ورود می‌یابیم که درخشان‌ترین بخش این اثر است. در ایده اصلی این بحث پیوستار کاملا رعایت شده است، ولی نکته اصلی استفاده از واژه «تا» در عنوان کتاب است؛ به نظر می‌رسد ‌باید فصولی به عنوان میانجی به این کتاب افزوده شود تا فصول مختلف آن به یکدیگر پیوند یابند. اردبیلی درباره رویکرد مولف در تدوین کتاب «فلسفه، از تعبیر جهان تا تغییر جهان» اظهار داشت: به نظر می‌رسد قانون اساسی زمین‌شهر با نوعی خوش‌بینی رمانتیک تدوین شده است؛ مشابه آنچه پس از عصر روشنگری وجود داشت. اما دو نکته در آن وجود دارد: اول- به نظر می‌رسد مولف تغییر را به عدم تغییر و نوعی حفظ وضعیت فروکاسته است؛ به این معنا که او به دنبال حفظ شرایط موجود است، تنها در صورتی که قدری خطرات کاهش یابد. آرمانی که باید برای انسان در نظر آوریم فراتر از این رویکرد است، ‌نمی‌توان آن را تنها به کاهش خطرات فروکاست.

وی در شرح دومین نکته تصریح کرد: مولف در ابتدای سخن خود به تزهای مارکس اشاره کرد؛ ‌باید تاکید کرد که مارکس راهکار را در حوزه عمل انقلابی طرح می‌کند. در قانون اساسی زمین‌شهر رد‌پایی از این عمل‌گرایی دیده نمی‌شود؛ یعنی در نظر گرفته نمی‌شود که شاید بخشی از خطرات و مشکلات امروز ناشی از وضعیت بشر امروز است و تنها با نگارش قانون اساسی و حذف مخاطرات نمی‌توان آنها را حل کرد، بلکه نوعی انقلاب جهانی نیاز است. به نظر من می‌توان این رویکرد را نقد کرد. میل به تغییر جهان و یک قانون اساسی برای تحقق آن در این کتاب وجود دارد؛ گذار از میل به تغییر جهان به آرمان‌شهر مساله اصلی است؛ حال آنکه مساله نه طرح یک قانون اساسی برای آن آرمان‌شهر، که رسیدن به آن است. چگونگی فراروی از وضعیت بسیار مهم است که در این اثر لحاظ نشده است.

اردبیلی در انتهای مباحث خود برخی ویژگی‌ها و نکات مثبت کتاب «فلسفه، از تعبیر جهان تا تغییر جهان» را برشمرد. وی تصریح کرد: این اثر جزو معدود آثار تالیفی در زبان فارسی است که هم تعبیر جهان و هم تغییر آن را دغدغه‌مندانه دنبال کرده است. کتاب‌های متعددی در این حوزه نوشته شده است که گاه در آنها بحث تعبیر جهان با نقصان مواجه بوده و گاه بحث تغییر جهان. این اثر بسیار جسورانه نوشته شده است و ‌باید امیدوار بود این جسارت فراگیر شود. مساله مهم دیگر دغدغه‌‌مندی آن است که امروز بسیار کم‌رنگ و تضعیف شده است. هدفی که موجب تالیف این کتاب شده جهان‌شمول است و یکی از نکات مثبت آن محسوب می‌شود؛ طرح نسخه‌ای جهانی به‌شدت قابل دفاع است. نقد جهانی‌سازی مرسوم نیز در این اثر لحاظ شده است که از نقاط قوت دیگر آن محسوب می‌شود. تلاش مولف برای پیوند تعبیر و تغییر و قبول اینکه فلسفه جایگاه والایی در تغییر جهان دارد نیز از نکات مثبت آن است. از دیگر وجوه مثبت این کتاب کاربست رویکرد دایرةالمعارفی در آن است. تمام ترم‌ها و اصطلاحات به تفصیل تعریف شده‌اند؛ این رویکرد به مخاطب بسیار کمک می‌کند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...