ماجرای ازدواج امام معصوم با دختر مأمون | الف


فاطمه سلیمانی ازندریانی، متولد 1362، نویسنده‌ای است علاقمند به کشف تجربه‌های تازه برای روایت داستان‌های خودکه اغلب با مضامین مذهبی، تاریخی و یا تحولات اجتماعی گره خورده‌اند. زاویه‌ی دید در آثار این نویسنده اهمیت ویژه‌ای دارد و او معمولاً از منظری کم‌تر دیده شده به بیان قصه‌ی خود می‌پردازد.

فاطمه سلیمانی ازندریانی یک خوشه انگور سرخ

به‌طور نمونه در کتاب «به سپیدی یک رؤیا» داستان از زبان یکی از کنیزان حضرت فاطمه معصومه (س) تعریف می‌شود و سلیمانی تلاش می‌کند ظرایف نگاه و بیان زنانه را در کلام راوی‌اش جاری سازد. در کتاب «یک روز بعد از حیرانی» نویسنده به ذهن یک شهید نزدیک می‌شود و با خطاب قرار دادن او وقایع را روایت می‌کند. در داستان «طلوع روز چهارم»، از نگاه پنج بانوی قدیس؛ فاطمه بنت اسد که مادر حضرت علی(ع) است، آسیه، هاجر، یوکابد و حضرت مریم قصه‌اش را به مخاطب عرضه می‌کند.

از دیگر ویژگی‌های کار این نویسنده، تصویرپردازی دقیق از مکان‌‌هایی است که وقایع داستان در آن‌ها رخ می‌دهند. برای مثال در این باره می‌توان به ترسیم خانه‌ی امام معصوم در داستان‌های تاریخی مذهبی او اشاره کرد. نویسنده سعی دارد خانه‌ای با ویژگی‌های آن مقطع تاریخی را با حضور طیف وسیعی از شخصیت‌ها، از کاملاً روشن گرفته تا مطلقاً تاریک، برای خواننده‌اش بسازد تا واقعیت را به شکل ملموس‌تری بازنمایی کند. سلیمانی در کتاب تازه‌اش، «یک خوشه انگور سرخ» نیز همان ویژگی‌های روایی را دنبال می‌کند که در آثار پیشین خود نیز داشته و به‌تدریج درصدد تکامل آن‌ها بوده است. در این‌جا نیز او به ذهن تاریک‌ترین شخصیت قصه پا می‌گذارد و با التهاب‌های روحی او پیش می رود.

راوی داستان ام‌فضل، همسر امام جواد (ع) و دختر مأمون خلیفه‌ی عباسی است. زن از همان آغاز با بیان ابعادی از فاجعه‌ی شهادت امام معصوم زبان به سخن می‌گشاید. او که نقشی کلیدی در این فاجعه داشته، با گفت‌وگویی درونی با خود به تشریح وقایع می‌پردازد. انتخاب راوی اول شخص به نویسنده کمک کرده به لایه‌های مختلف ذهن شخصیت‌اش نفوذ کند و از جنبه‌ها و زوایای متفاوتی آن را مورد واکاوی قرار دهد. ام‌فضل که فریفته‌ی موقعیت بهتر در دربار معتصم عباسی است و جاه‌طلبی‌های افسارگسیخته‌ای دارد، در این واگویی ماجراها با خود، صریح و بی‌پرده به افشای نیات‌اش می‌پردازد و از ترس‌ها، تردیدها، طمع و مکری که در سر می‌پروراند، برای مخاطب می‌گوید.

اما آن‌چه در مرکز قصه قرار گرفته، ماجرای ازدواج امام معصوم با دختر مأمون است. ام‌فضل تمایلی به این ازدواج ندارد. او گرچه محمدبن‌علی را از هر لحاظ انسانی کامل و واجد صفات پسندیده می‌داند، اما از نزدیک شدن به خاندان پیامبر با چنین وصلتی به‌شدت هراس دارد. در گفت‌وگوهای بسیاری که با پدرش می‌کند، تلاش دارد او را از چنین پیوندی برحذر دارد. او معتقد است گرچه نسب خلفای عباسی به عموی پیامبر می‌رسد و از این جهت خویشاوندی دوری میان آن‌ها برقرار است، اما آن‌ها از سلاله‌ی روشنی‌اند و با تاریکی‌هایی که در کارنامه‌ی عباسیان ثبت شده همخوانی ندارند. ام‌فضل به زندگی امام هشتم اشاره می‌کند که در عین سادگی غنی از نور معرفت بوده است و او همان راهی را پیمود که تمامی خاندان پاک‌اش در آن قدم نهاده بودند. اکنون فرزند آن امام نیز از این قاعده مستثنی نیست. او هم به راه پدر و جد خود می‌رود. او مردی است که سر سازش با دستگاه حکومت عباسی ندارد و از تهدید و مرگ نمی‌هراسد. مأمون به دخترش تأکید می‌کند که این ازدواج راهی برای آشتی خاندان علی(ع) و بنی‌عباس است که سال‌هاست مقابل هم قرار گرفته‌اند. ام‌فضل گویی از پیش عاقبت چنین کاری را می‌داند، تأسف می‌خورد و به اکراه تن به وصلت با فرزند پیامبر خدا می‌دهد.

در طول کتاب، نویسنده کوشیده وسوسه‌ها، تنش‌ها و فضای پرالتهاب دربار عباسی را پس از ازدواج ام‌فضل به نمایش بگذارد. فضای مسمومی که ام‌فضل در آن از یک سو با هواهای نفس خویش و از سوی دیگر با وسوسه‌های مأمون و معتصم در جنگ و ستیز به سر می‌برد. او خود را با زنان خاندان پیامبر مقایسه می‌کند و همواره در این قیاس سرافکنده و شرم‌زده است، زیرا ام‌فضل تنها به حفظ جایگاه خویش در دارالخلافه می‌اندیشد و برای رسیدن به هدف‌اش ابایی از کشتن همسرش هم ندارد، اما آن‌ها در تمامی طول تاریخ اسوه‌ی فداکاری و پاکدامنی و پرهیزگاری بوده‌اند. آن‌چه دختر خلیفه را هرچه بیش‌تر در قعر باتلاق فلاکت خویش فرومی‌برد همین خودپرستی و سنگدلی و هوسرانی اوست. نویسنده در رویکردی متفاوت وارد بخشی از زندگی آدم‌هایی شده که فجایع تاریخی بزرگی را رقم زده‌اند و کوشش داشته با جست‌وجو در وجوه مختلف شخصیتی آن‌ها تصویری جامع از این بخش از تاریخ اسلام برای خوانندگان‌اش به نمایش بگذارد. تصویری که تا به حال کم‌تر به آن پرداخته شده است. او از نگاه بانیان تاریک‌ترین وقایع تاریخی به مسأله پرداخته و درون آن‌ها را در معرض دید همگان قرار داده تا با نگاهی کامل‌تر به قضاوتی درست‌تر درباره‌ی تاریخ بپردازند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

در قرن بیستم مشهورترین صادرات شیلی نه استخراج از معادنش که تبعیدی‌های سیاسی‌اش بود. در میان این سیل تبعیدی‌ها چهره‌هایی بودند سخت اثرگذار که ازجمله‌ی آنها یکی‌شان آریل دورفمن است... از امید واهی برای شکست دیکتاتور و پیروزی یک‌شبه بر سیاهی گفته است که دست آخر به سرخوردگی جمعی ختم می‌شود... بهار پراگ و انقلاب شیلی، هردو به‌دست نیروهای سرکوبگر مشابهی سرکوب شده‌اند؛ یکی به دست امپراتوری شوروی و دیگری به دست آمریکایی‌ها ...
اصلاح‌طلبی در سایه‌ی دولت منتظم مطلقه را یگانه راهبرد پیوستن ایران به قافله‌ی تجدد جهانی می‌دانست... سفیر انگلیس در ایران، یک سال و اندی بعد از حکومت ناصرالدین شاه: شاه دانا‌تر و کاردان‌تر از سابق به نظر رسید... دست بسیاری از اهالی دربار را از اموال عمومی کوتاه و کارنامه‌ی اعمالشان را ذیل حساب و کتاب مملکتی بازتعریف کرد؛ از جمله مهدعلیا مادر شاه... شاه به خوبی بر فساد اداری و ناکارآمدی دیوان قدیمی خویش واقف بود و شاید در این مقطع زمانی به فکر پیگیری اصلاحات امیر افتاده بود ...
در خانواده‌ای اصالتاً رشتی، تجارت‌پیشه و مشروطه‌خواه دیده به جهان گشود... در دانشگاه ملی ایران به تدریس مشغول می‌شود و به‌طور مخفیانه عضو «سازمان انقلابی حزب توده ایران»... فجایع نظام‌های موجود کمونیستی را نه انحرافی از مارکسیسم که محصول آن دانست... توتالیتاریسم خصم بی چون‌وچرای فردیت است و همه را یکرنگ و هم‌شکل می‌خواهد... انسانها باید گذشته و خاطرات خود را وا بگذارند و دیروز و امروز و فردا را تنها در آیینه ایدئولوژی تاریخی ببینند... او تجدد و خودشناسی را ملازم یکدیگر معرفی می‌کند... نقد خود‌ ...
تغییر آیین داده و احساس می‌کند در میان اعتقادات مذهبی جدیدش حبس شده‌ است. با افراد دیگری که تغییر مذهب داده‌اند ملاقات می‌کند و متوجه می‌شود که آنها نه مثل گوسفند کودن هستند، نه پخمه و نه مثل خانم هاگ که مذهبش تماما انگیزه‌ مادی دارد نفرت‌انگیز... صدا اصرار دارد که او و هرکسی که او می‌شناسد خیالی هستند... آیا ما همگی دیوانگان مبادی آدابی هستیم که با جنون دیگران مدارا می‌کنیم؟... بیش از هر چیز کتابی است درباره اینکه کتاب‌ها چه می‌کنند، درباره زبان و اینکه ما چطور از آن استفاده می‌کنیم ...
پسرک کفاشی که مشغول برق انداختن کفش‌های جوزف کندی بود گفت قصد دارد سهام بخرد. کندی به سرعت دریافت که حباب بازار سهام در آستانه ترکیدن است و با پیش‌بینی سقوط بازار، بی‌درنگ تمام سهامش را فروخت... در مقابلِ دنیای روان و دلچسب داستان‌سرایی برای اقتصاد اما، ادبیات خشک و بی‌روحی قرار دارد که درک آن از حوصله مردم خارج است... هراری معتقد است داستان‌سرایی موفق «میلیون‌ها غریبه را قادر می‌کند با یکدیگر همکاری و در جهت اهداف مشترک کار کنند»... اقتصاددانان باید داستان‌های علمی-تخیلی بخوانند ...