به دنبال آرامش | اعتماد


گلی ترقی در سال ۱۳۱۶ در شمیران متولد شد. او پس از آنکه در امریکا رشته فلسفه را به پایان رساند در دانشکده هنرهای زیبای تهران به تدریس شناخت اساطیر و نمادها پرداخت و از همان سال‌ها به داستان‌نویسی روی آورد. داستان «بزرگ بانوی روح من» او در فرانسه ترجمه و به عنوان بهترین قصه سال برگزیده شد. او برنده جایزه بیتا در سال ۲۰۰۹ شد. گلی ترقی در رمان «بازگشت» با مطرح کردن مقوله‌ مهاجرت، زندگی زنی به نام ماه‌سیما را به تصویر کشیده ‌است. او نویسنده‌ کهنه‌کاری است که خوب می‌داند چگونه خواننده‌اش را به دنبال داستان بکشاند؛ حتی اگر ماجرای آن مثل آنچه در «بازگشت» اتفاق می‌افتد، گزارشی از کسانی باشد که از ایران مهاجرت کرده‌اند.

گلی ترقی بازگشت

رمان با سرمای پاریس شروع می‌شود؛ سرمایی که استعاره‌ای از زندگی سرد و دل‌مرده ماه‌سیماست. ماه‌سیما نماینده‌ زنان وفاداری است که با وجود اینکه مردان‌شان سال‌هاست از زندگی‌شان خارج شده‌اند، باز به ‌طرز غیرقابل ‌باوری به زندگی خانوادگی خود وفادارند و وظایف همسری و مادری خود را با گذشت و فداکاری انجام می‌دهند. ماه‌سیما همسر و مادر دو فرزند است. شوهرش، امیررضا به بهانه‌ فروش املاک، همان سال‌های اول مهاجرت به ایران بازگشته تا دست پر برگردد اما خانواده را در بی‌خبری گذاشته و هرگز بازنگشته است. دو پسرش هم بعد از فراغت از تحصیل به امریکا رفته‌اند تا مثل پدرشان به‌ دنبال آرزوهای خود باشند؛ آرزوهایی که ماه‌سیما جایی در آنها ندارد.

داستان با برگشتن ماه‌سیما به ایران و مشکلات مستقر شدن او در خانه‌ کودکی‌اش ادامه پیدا می‌کند تا در نهایت، آرامش او را در تقاطع فرهنگ غرب و سکوت دلپذیر باغ دماوند نشان دهد؛ آرامشی که این ‌بار در آن خبری از همسر و فرزندانش نیست.

به موازات داستان ماه‌سیما، داستان حوری -دختر خاله‌ ماه‌سیما- نیز جریان دارد. او هم مانند ماه‌سیما زنی است که در ایران زندگی می‌کند. حوری از شرایط ناراضی است و آنقدری که از مشکلات زندگی در ایران می‌نالد از خوشی‌ها و کنار هم بودن خانواده‌ ایرانی نمی‌گوید. حوری زنی است که با وجود همه‌ امکانات و رفاهی که در ایران دارد به‌ خاطر پسرانش تصمیم به ترک وطن می‌گیرد.

امیررضا را فراموش نکنیم؛ او هم کم‌ و بیش به ‌اندازه‌ حوری در پیشبرد داستان سهم دارد. او هم مانند حوری و ماه‌سیما، دیگر نه متعلق به ایران است و نه کشور دیگر. امیررضا با یک زن خارجی ازدواج کرده؛ انگار در این رمان همه در تقاطع ایران و دنیای دیگری قرار دارند.

داستان پر است از آدم‌های مهاجری که زندگی‌شان خالی است. همه به‌ نوعی آنچه را که می‌خواسته‌اند به ‌دست نیاورده‌اند. بیشترشان یا ناامیدند، یا خودکشی کرده‌اند یا دلیلی برای بازگشت پیدا نکرده‌اند. جز چند نفری مثل امیر-دوست ماه‌سیما- که با شادی‌های زودگذر، خود را شاد و راضی نگه می‌دارد و پیرمردی که در مهمانی تولد ماه‌سیما به زنش که به این مهاجرت اعتراض می‌کند در جواب می‌گوید: «هیجان می‌خواهی برو عراق... من دلم رفاه می‌خواد و آرامش...»

«آرامش و زندگی بهتر» همان چیزهایی هستند که مهاجران داستان به دنبال آن بوده‌اند؛ رفاه و آرامشی که نصیب هیچ‌کدام نشده است. آنچه به ‌نظر می‌رسد این است که کتاب برای خواننده‌ ایرانی مقیم ایران نوشته شده تا بداند در غرب خبری نیست. با وجود این لحن رمان کمی شعاری است و نویسنده گاهی نظرش را مستقیم ابراز و حتی آدم‌ها و پدیده‌ها را داوری می‌کند. گاهی راوی مداخله‌گر نظر خود را چنان ابراز می‌کند که اجازه نمی‌دهد، خواننده خود دریافت کرده و تصمیم بگیرد:«حوری به امید زندگی بهتر به ‌سمت دنیایی می‌رفت که ماه‌سیما سرخورده از آن برگشته بود.» به ‌این‌ ترتیب، نویسنده خواننده را به ‌نوعی دچار پیش‌داوری می‌کند که حتما حوری هم مانند ماه‌سیما سرخورده خواهد شد و مورد دیگر پایان سریع و نسبتا خوشی است که آن را در سطح پایان‌بندی فیلم‌های عامه‌پسند قرار می‌دهد.

«بازگشت» رمانی ساده و روان است؛ رمانی که بی‌تکلف و بدون استفاده از لغات نامانوس و جمله‌بندی‌های ثقیل با مخاطب حرف می‌زند و به ‌همین ‌دلیل می‌تواند از قشرهای مختلف کتابخوان، خوانندگانی با سلایق مختلف پیدا کند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...