گریز از یک مسخ بشری | الف


«ما از خود دور افتاده‌ایم؛ سخت هم دور افتاده‌ایم. گذشته ما که به طبیعت، نبات و گیاه باز می‌گشت، ما را از هویت و واقعیت خودمان ترد کرده است. وقتی به آن گذشته می‌اندیشیم و یا بازگشتی هرچند در حد یک تفرج و گذر داریم، سبز می‌شویم و بشاش و با نشاط.».

کاج زدگی ضحی کاظمی

می‌شویم آن چیزی که باید بودیم و می‌شدیم. نیا و گذشته‌مان مسخ، خشک و نابود شده است. این است که دائم می‌نشینیم و عناصر آن طبیعت از دست رفته خودمان را ردیف و فهرست می‌کنیم تا جان تازه‌ای از این رج زدن بگیریم. حالا خیلی از ما کمر به نابودی پیرامون‌مان بسته و خواسته و ناخواسته، زیست‌بوم‌مان در شرف اضمحلالی غیرقابل بازگشت است.

دمای زمین بالا رفته؛ صدوهشتاد درجه از دوران مطلوب خود دور افتاده‌ایم. بامدادمان رو به افول است و این افول را شخصیت‌های داستان هم متوجه شده‌اند و به فکر راه چاره‌ای برای آن هستند. چرا که افول و بی‌هویتی در آنها به صورت کاج زدگی توأم با خشکی و نابودی پدیدار شده است.

ماهور، سرو، باران، مهتاب، سایه، خورشید، ساحل، سپهر، صدف، پروانه، نهال که شخصیت‌های اصلی داستان «کاج زدگی» نوشته ضحی کاظمی را تشکیل می‌دهند، در واقع کهن‌نمون (آرکی تایپ)هایی هستند که نشانه‌هایی از طبیعت در وجود و شیره جان خود دارند. ویروس کاج‌زدگی، می‌خواهد ذره ذره آن را بمکد و جسم و روان آن‌ها را به نابودی و بی‌هویتی بکشاند.

کاظمی تلاش کرده است که برای خوانندگان داستان کاج زدگی، این همه‌گیری (اپیدمی) را نشان دهد. لذا به وفور از نشانه‌ها و نمادهای طبیعت، علیه آن بهره برده است. انسان امروزی به طور عام و شخصیت‌های داستانی او به طور خاص، بدون بازگشت به طبیعت به عنوان هنجار و مطلوب واقعی خودشان، نمی‌توانند گذشته و حال باشکوه‌شان را بازیابند و با گره زدن این هویت و جاودانگی به آینده، امیدوارانه، آسیب‌ها و کاستی‌هایشان را التیام بخشند.

این همه نماد، نشانه و اسطوره را کاظمی به نحوی در داستان کاج‌زدگی آورده تا با استفاده از ابزار شخصیت‌ها و توصیفاتی کم نظیر، داستانش را با رنگ و لعابی از طبیعت هویت بخشد؛ طبیعتی که به دست آدمیان در حال تخریب و اضمحلال است و داستان نشان می‌دهد که عامل کاج‌زدگی چگونه به صورت سمبلیک، تلاش می‌کند تا آن را یکسره به قهقرا و نابودی بکشاند.

کاج‌زدگی، روایت انسان مسخ شده و بی‌هویت امروز است؛ داستانی سرشار از تمثیل و سمبل، پیرامون شخصیت‌هایی با سرنوشت‌هایی مشابه که برای رهایی از جهان رو به زوال خود باید از هفت‌خوان گذر کنند. اما این جهان انتزاعی از هفت خوان خاص خود برخوردار است: صدوهشتاد، بامداد، ماهور، سرو، باران، مهتاب و بالأخره، سایه.

هر یک از این خوان‌ها، جلوه‌ها و نمادهایی از زیست بوم انسانی هستند که پیوند‌ها و وابستگی‌های او را به این عناصر حیاتی و البته داستانی در روایت کاظمی از انسان امروزی نشان می‌دهند. کاج‌زدگی گونه‌ای از این داستان است که به دنبال راهکاری برای نجات خوانندگان کاج‌زده و رستگاری و جاودانگی مخاطبان کاج‌نزده خود است.

در اپیزود «صد و هشتاد»، کاظمی بیماری نزار را تصویر می‌کند که نفسش به شماره افتاده است. وجود «صد و هشتاد» را چرک و خون آلوده به عفونت فرا گرفته است. او در یک مرکز دارو‌‌‌آزمایی می‌کوشد با هم سلولی‌اش، «صد و دو» و الگو قرار دادن پیرزنی پرخاطره و مؤثر در روند زندگی‌اش یعنی «هفتاد و سه»، زندگی با هویت و گذشته‌اش پرخاطره‌اش را بازیابد. نویسنده داستان، «صد و هشتاد» را چنین انسانی توصیف کرده است که برای یافتن این گذشته پرشکوه، از این زیستگاه مسموم می‌گریزد.

کاظمی در اپیزود دوم داستانش، به بامداد می‌رسد؛ نوجوانی چهارده سال و پنج ماه و سه روزه که در انتظار مرگ و خشک شدن در این طبیعت مسموم و کاج زده است. او به نیت یافتن نیاکان مسخ و مسموم شده خود، مسیر گریز از این تراژدی سیاه را در پیش می‌گیرد. بامداد در این راه سعی می‌کند تمام شخصیت‌های پیرامون خود را هم به سرمنزل مقصود و رهایی از کاج‌زدگی برساند.

این همه شخصیت، از دل زندگی بامداد می‌گذرند؛ بامداد نمی‌خواهد این مرگ ساختگی را بچشد، چرا که به ارزش زندگی با هویتش پی‌برده است. در این تجربه، تلاش و کشمکش، بامداد و شخصیت‌های پیرامونش، به سندرم جهانی شدن و عدم تعقل مبتلا شده‌اند. سندرمی که مرگ پیش روی آنان را به واسطه ابتلا به ویروسی مرموز و مزمن کاج‌زدگی رقم خواهد زد.

در این میان، او تلاش می‌کنند که نیا و فرهنگ خویش را احیا کند و از چالش‌ها و کشمکش‌های پیرامون خود را بکاهند. مامان مهتاب، مادر بامداد هم که در یک آزمایشگاه زیست‌شناسی کار می‌کند، می‌خواهد چون داستان حضرت نوح (ع)، برای نجات طبیعت پیرامونش از مصیبتی که معلوم نیست منشأ آن کجاست، نمونه‌های سالم و کاج نزده دی ان ای جانوران و گیاهان را با خود ببرد تا بتواند در فرصت مناسبی، به احیا و جاودانه کردن آنها بپردازد.

اندیشه فرار و گذار از سندرم کاج زدگی، خشکی و مرگ، تفکر غالب در داستان بامداد است. آنهایی که در این جهان کاملاً مجازی حتی به کتاب‌های کاغذی هم دسترسی ندارند. کتاب‌هایی که فکر می‌کنند می‌تواند حلقه پیوندشان با فرهنگ مکتوب، ماندگار و پساجهانی سازی شود. کاج‌زده‌های داستان بامداد، در تلاش برای حفظ تنها نسخه کتاب هزارویک شب که مربوط به 200 سال قبل است، رؤیای فرار از مرگ و نابودی را در سر می‌پرورانند.

آنان در مسیر گریز از جسمی بی هویت و جامعه ای جهانی شده که می‌خواهد آنان را چون اسطوره بلع در کام خود فروبرد، باقیمانده هویت خود را جمع و نزد خود پنهان می‌کنند؛ شاید این حداقل تلاشی باشد که بتوانند کتاب‌های باقیمانده کاغذی را بخوانند و با گذشته و هویت پرشکوه خویش، آشتی و آشنایی پیدا کنند. در این میان، ممکن است متوجه پدیده‌های دیگری هم بشوند و بتوانند از این بختک تمام نشدنی، بگریزند. بختکی که تمام قد، سایه خود را بر آنان فرو انداخته است.

در روزگار آنان رسم الخط جهانی شده است. این همان بلایی است که ابتدا بر جان هر فرهنگ و تمدنی می‌افتد و یکسره وجود و هویت انسانی آن را در خود فرو می‌بلعد. حتی خط قدیمی در خانه‌های آموزش آنها هم تدریس نشده است و فقط پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها می‌توانند کتاب‌ها را بخوانند. آنها هم اجازه ندارند مطالب مربوط به این رسم الخط را با جوانان در میان بگذارند. این کشمکش ادامه دارد و خواننده داستان را امیدوار می‌کند تا شخصیت‌های بامدادی و تازه نفس، بتوانند بر نیرو و بیماری مرموزی که می‌خواهد ریشه آنان را بخشکاند، پیروز شوند.

آنان محکوم به نوشتن تاریخ، زندگی پربار و دغدغه‌های پرمعنای خویش برای راه یافتن به هویت اصلی خود هستند؛ این تلاش، می‌تواند با به جریان انداختن روح زندگی، فرشته خیر و برکت را بر اهریمن خبیث و شر این بیماری مرموز و ناشناخته چیره کند.

کاج‌زدگی

گذار از خوان دوم یعنی ماهور تا خوان ششم، مهتاب، روندی ناخودآگاه برای گریز و یا مبارزه با کاج زدگی در داستان به وجود می‌آورد. این روند ناخودآگاه، سیر و سلوکی پویا و قوی برای شخصیت‌های داستان رقم می‌زند. شخصیت‌های داستان نیز در خلال رویدادهای پر فراز و نشیب آن، از این سیر و سلوک برای رسیدن به هویت واقعی خویش، بهره برده و ضمن پیش بردن رویدادهای داستان، به نیرویی در برابر این کاج زدگی جاری در روح زندگی خود، دست می‌یابند.

این کشمکش رو به جلو، باعث می‌شود که آنها در مسیر نجات، خوشبختی و البته بازیافتن هویت واقعی و انسانی خویش قرار بگیرند؛ بنابراین می‌توان نتیجه گرفت که فرایند و تلاش انسانی که نویسنده در روح و کنش شخصیت هایش دمیده، توانسته است با به جریان انداختن اراده و امیدی برای بازیافتن هویت، به جنگ با کاج زدگی – از هر نوع و جنسی، برخیزد و رویدادهای داستانی آن را در چارچوب طرح و قصه مورد نظر کاظمی، پیش ببرد.

در خوان هفتم یعنی سایه، همه شخصیت‌های داستان، عزم خود را جزم کرده اند تا بتوانند به هدف و پیام نهایی داستان که همانا مقابله با استحاله و کاج زدگی است، دست یابند؛ باردیگر، آنها روایت‌ها و خاطرات زندگی و جریان زیبا و پویای آن را مرور می‌کنند، چرا که به معجزه تکرار معتقدند. معجزه ای مفید برای دمیدن روح زندگی در این خشکیدگی و انجماد روزگاری نافرجام که گرفتار آن شده اند.

«امروز هفدهمین روز از دومین ماه سال 48 ب.د. (بعد از دما) است. اینجانب سرو 01893533 هستم که در آپارتمان طبقه ششم بلوک میخک در بولوار آفتاب گردان با همسرم، شکوفه 11932876، زندگی می‌کردم ...». کاج زدگی داستانی مملو از جلوه‌ها و جنبه‌های طبیعت گرایانه است که می‌تواند نمونه بسیار خوبی از این سبک ادبی در داستان‌های معاصر ایرانی محسوب شود و خوانندگان علاقه مند را در این ژانر داستانی، از ابتدا تا انتها با خود همراه سازد و روح امید و سرزندگی را در ذهن و اندیشه آنان بدمد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...