برای فرداها | هم‌میهن


بله درست است، همه ما می‌خواهیم شاد باشیم. درواقع هیچ‌کس را پیدا نمی‌کنیم که دنبال ناشادکامی باشد. شادکامی با هیچ‌چیز خوبی سرِ ناسازگاری ندارد. اما شادکامی چه هست که اگر نگوییم همه، حداقل بیشتر مردم، می‌خواهندش؟ واقعیت این است که شادکامی همیشه در هاله‌ای از ابهام بوده است، از زمان ارسطو تا به امروز. شادکامی از آن چیزهایی است که می‌خواهیم‌اش بدون آنکه بدانیم دقیقاً چیست. شاید به همین خاطر است که مطالعات شادکامی، به‌عنوان موضوعی میان‌رشته‌ای در دنیا پا گرفته است.

فراسوی اقتصاد: شادکامی به‌عنوان یک استاندارد در زندگی شخصی و در سیاست»[Beyond economics : happiness as a standard in our personal life and in politics]،

حالا کتاب «فراسوی اقتصاد: شادکامی به‌عنوان یک استاندارد در زندگی شخصی و در سیاست»[Beyond economics : happiness as a standard in our personal life and in politics]، به دنبال کاستن از سردرگمی درباره شادکامی است چون سردرگمی همیشه مانع بازاندیشی، جامع‌نگری و شفاف‌اندیشی است. این کتاب یکی از موضوعات مجموعه «شکوفایی» نشر دکساست. اگر کتاب‌های این مجموعه را خوانده باشید، فهمیده‌اید که اتفاقاً شکوفایی یکی از نیازهایی است که پاسخ‌دادن به آن، باعث شادکامی می‌شود. درواقع در میانه‌های این کتاب می‌فهمید که شادکامی، حسی برخاسته از خودشکوفایی هم هست؛ حسی درآمیخته با تأمل و بازاندیشی.

از عنوانش معلوم است: فراسوی اقتصاد؛ یعنی برای شادکامی باید نگاهی جامع‌تر و فراگیرتر داشت و فقط روی اقتصاد تمرکز نکرد. درست است که اقتصاد مهم است و کشورهای ثروتمند، رفاه بیشتر و احتمالاً شادکامی بیشتری برای شهروندان‌شان تأمین می‌کنند، اما همه داستان این نیست. قدم اول این است که بدانیم شادکامی چطور پدیده‌ای است و چه ابعادی دارد؟ آیا فقط از احساسات و عواطف ما سرچشمه می‌گیرد یا نه، درکی پیچیده‌تر است و به باورها، اندیشه‌ها و قضاوت‌های ما گره خورده است؟ کدام‌یک ما را شادکام‌تر می‌کند، یا با کدام‌یک شادکامی ما بیشتر دوام می‌آورد؟ تا فصل چهارم، شناختِ خود شادکامی، مسئله است. شادکامی از لحاظ ماهیتی، تقسیم می‌شود به دو نوع عاطفی و شناختی. از لحاظ دوام، تقسیم می‌شود به کوتاه‌مدت و بلندمدت. نسبت‌اش با نیک‌زیستی مشخص می‌شود و در تصویری جامع معلوم می‌شود که شادکامی نوعی نیک‌زیستی درونی است. پای استانداردها هم به میان می‌آید؛ بدون آن‌ها نمی‌شود شادکام شد. حال بعضی از استانداردها کاربردی‌ترند، مثل استانداردهایی برای ورزش‌کردن، لباس پوشیدن، غذا خوردن و... و بعضی اساسی‌ترند و درباره تعامل‌مان با دیگران هستند مانند استانداردهایی برای اعتماد، همدردی، عدالت و...

همگی می‌دانیم که ایدئولوژی‌ها، گفتمان‌های مسلط، تبلیغات، فشارهای اجتماعی و چه و چه می‌توانند استانداردهای ما را دستکاری کنند، یعنی سمت‌وسوی دیگری بدهند و حتی آن‌ها را با هم سرِ جنگ بیندازند. پس باید نقاد باشیم. باید بدانیم که چرا فکر می‌کنیم فلان چیز شادکام‌ترمان می‌کند، باید خواسته‌های‌مان را بشناسیم، بدانیم آیا این خواسته‌ها با خواسته‌های دیگرمان یا با ارزش‌های‌مان ناسازگاری دارد یا نه. پس مسئله شادکامی به این سادگی‌ها نیست. کتاب، بعد از تمامِ این مفهوم‌پردازی‌ها و مداقه‌کردن‌ها شادکامی را «ارج‌گذاری پایدار به کلیت زندگی» می‌داند. درنهایت آیا اگر درباره شادکامی بیشتر بدانیم، شادکام‌تر می‌شویم؟ پاسخ من به این سوال، بعد از خواندن کتاب مثبت است. بینش روشن‌تر و شناخت عمیق‌تر از شادکامی، تفسیر ما را از تجربیات زندگی عمق می‌بخشد و واقعیت این است که احساسات و عواطف ما بیش از آنکه متأثر از موقعیت‌ها و شرایط زندگی‌مان باشد، به تفسیر ما از آن‌ها بستگی دارد.

عنوان فرعی کتاب این است: شادکامی به‌عنوان یک استاندارد در زندگی شخصی و در سیاست. این کتاب، شادکامی را معیاری می‌داند که بهتر است نه‌تنها در زندگی شخصی بلکه در سیاست، مهم‌تر تلقی شود. به این معنا که هم در زندگی روزمره و تصمیم‌گیری‌های شخصی باید نگران شادکامی بود و هم در تصمیم‌گیری‌های کلان، باید گوشه‌چشمی به افزایش شادکامی یا کاهش ناشادکامی مردم داشت. اینجاست که جدا از اراده حکمرانان برای اولویت دادن به شادکامی، مسئله اندازه‌گیری شادکامی مهم می‌شود. یعنی ابتدا باید بتوان به صورتی شادکامی را اندازه‌پذیر کرد، بعد بتوان آن را مقایسه‌پذیر کرد و بعد تأثیر سیاست‌ها را در کاهش یا افزایش شادکامی بررسی کرد. فصل‌ ششم کتاب، درباره اندازه‌گیری شادکامی است و بر پژوهش‌های تجربی تکیه کرده است. آیا می‌توان سوال‌هایی از این جنس پرسید: آیا منِ پنج سال پیش، شادتر از منِ امروز است؟ آیا من اگر در کشوری دیگر با رفاه بیشتر زندگی کنم، شادکام‌تر هستم؟ آیا شهروندان در یک کشور ثروتمند شادترند از شهروندان در یک کشور فقیر؟ اساساً آیا کیفیت حکمرانی در شادکامی مردم مؤثر است؟

اگر با تکیه بر پژوهش‌های تجربی، بپذیریم کیفیت حکمرانی، جامعه را شادکام‌تر یا ناشادکام‌تر می‌کند، حکومت‌ها چگونه می‌توانند شادکامی را در کنار مفاهیمی چون آزادی، عدالت، برابری‌ مالی، و... به‌عنوان استانداردی برای حکمرانی خوب در نظر بگیرند؟ روی سخن فصول پایانی کتاب با حکمرانان است، با تصمیم‌گیران حوزه سیاست، اقتصاد و فرهنگ. خواندن این فصول ـ که بخش زیادی از کتاب هم هست ـ برای ما ایرانی‌ها توأم است با حسرت‌های بی‌شمار که همگی می‌دانیم چرا.

فراسوی اقتصاد» با ترجمه حسین بیات

«چه‌ می‌شد اگر؟»، عنوان فصل نهم است. شاید فکر کنید این فصل، خیال‌پردازی‌های شیرینی است برای ساختن جهانی با مردمانی شادکام‌تر. اما نه، این خیال‌پردازی نیست، بلکه نگاهی انتقادی است به وضعیت موجود. یان اُت [Jan Ott]، نویسنده کتاب سنگ محک خود را شادکامی قرار داده است و بین وضع موجود با وضعیت مطلوب فاصله‌ای دیده است و متأملانه و باریک‌بینانه، برای حاکمانِ دوراندیش گزینه‌هایی پیشنهاد داده است تا این فاصله کم بشود، تا انسان‌ها در شادکامی بیشتر و ناشادکامی کمتر زندگی کنند. به نظر من، یان ات بیش از آنکه دغدغه پایداری شادکامی مردم کشورهای ثروتمند را داشته باشد، در اندیشه کاهش ناشادکامی برای انسان‌های بیشتری در سرتاسر دنیاست و شادکامی را نه‌فقط برای امروز، بلکه برای فرداها می‌خواهد.

[کتاب «فراسوی اقتصاد» با ترجمه حسین بیات توسط موسسه فرهنگی دکسا منتشر و راهی بازار نشر شد.]

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...
نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...