میرزای زمینی... | سازندگی


رمان «انجیل میرزا» دومین اثر داستانی محسن زهتابی پس از مجموعه‌داستان «خانوم» است. «اناجیل را کسانی نگاشتند تا شرحی باشد بر روزگار عیسی، قدم‌هایش، آرزوهایش، نزدیکانش، یارانش، تاریخش، اینکه چه شد و چگونه شد. شاید عیسی آنی نبوده که در اناجیل گفته‌اند. این انجیل را هم من نوشته‌ام از میرزا، قدم‌هایش، آرزوهایش، نزدیکانش، یارانش، تاریخش، اینکه چه شد و چگونه شد. شاید میرزا اینگونه که انجیل من روایت می‌کند بوده است.»؛ همانطور که محسن زهتابی خود نوشته، «انجیلِ میرزا»، انجیلِ اوست؛ آنطور ‌که اناجیل را به اسم نویسنده‌اش نام‌گذاری کرده‌اند، نه به‌نام مسیح: مرقس، متی، لوقا، یوحنا. محسن زهتابی به‌خوبی خلاء‌های تاریخ را می‌شناسد، آگاهی دقیقی از قیام جنگل دارد و آجربه‌آجر تهی‌های تاریخ را می‌پوشاند. (اگر نخواهیم بگوییم تاریخ چیزی جز روایت‌های تهیِ بسیار بزرگ نیست.)

انجیل میرزا محسن زهتابی

«انجیل میرزا» شخصیت‌محور است و فصول براساس کاراکتر‌های مهم داستان نام‌گذاری شده‌اند. شخصیت‌ها در گروه‌های متنوعی جای می‌گیرند. دسته‌ای که خانواده‌ میرزا را تشکیل می‌دهند، دسته‌ای از یاران و هم‌گنان میرزا، و گروهی که مخالف و درجنگ با او هستند. نویسنده در پرداخت شخصیت‌های داستان موفق عمل کرده است. شخصیت ملاحسن که در جوانی شاگرد میرزابزرگ بوده و به میرزای کوچک کتاب هدیه می‌داده، با یک شک فلسفی و ایدئولوژیکی می‌چرخد و تحول پیدا می‌کند. نویسنده روایت تحول ملاحسن را به‌خوبی ساخته است: «شور جوانی بود یونس‌جان، خدا می‌داند با هر ضربه‌ قلب خودم را چاک می‌دادم. اما چه باید می‌کردم. در راه صحیح‌بودن خرج داشت، میرزابزرگ برایم پدری کرد اما خدا می‌داند دلم می‌خواهد برای همه‌ ایران پدری کنم. حقیقت این است که راه درست رفته‌ام. هرچند واقعیت مرا به قتل واداشت. جسارت رودرروشدن با تو را نداشتم...»

شخصیتِ شیرینِ دیگر رمان «موسیو» است؛ یک ارمنی مسیحی که به لهجه‌ رشتی سخن می‌گوید:
خیبرخان خنده بر لبش خشکید. از در دیگری وارد شد که: «انجیل هم می‌خونی گیل‌مرد؟»
«آها، پس چی.»
«گیلکی انجیل می‌خونی؟»
موسیو که عاقبت حرف خیبر را خوانده بود جدی گفت: «تفنگچی، تو از همه‌چی بی‌خبری. نشنیدی خودِ خدا هم رشتی‌ست؟»

اما میرزا. گرچه ویژگی‌های کلی شخصیتی‌اش، همانند جسارت و ثبات قدم در این رمان تغییر نیافته، اما نویسنده، ما را تا زندگی خصوصی و درونی میرزا پیش می‌برد و میرزای زمینی را در کنار میرزای تاریخی‌اسطوره‌ای نمایان می‌کند.

با وجود تمام شخصیت‌های تلخ و شیرینی که در رمان جای گرفته‌اند، شخصیتی هست که هیچ ارتباطی با طرح اصلی داستان میرزاکوچک‌خان ندارد، اما مهم است: احمد پسرِ حسن؛ شخصیتی که از رویا ارتزاق می‌کند؛ شخصیتی که به مدد روایتِ داستان‌های بی‌سروته از خواب‌های فریب‌کارانه‌اش، مردم کوی‌وبرزن را دور خود جمع کرده و تاثیر بسیاری در اذهانشان دارد. شهرزادهای قصه‌گو جانِ خود را با داستان‌سرایی نجات می‌دهند و احمدهای تاریخ که پسر حسن هستند از داستان برای پیش‌بُرد ایدئولوژی و امر قدسی استفاده می‌کنند: «کفر نباشد اما به گمانم من نشان بشدم. خدا بخواهد مقبول شوم. اما قبل از رفتن باید خوابی که دیشب بدیدم و دستوری که به گردنم نهادند بگویم. همه می‌دانید قبلا هم بگفتم خدا کمالاتی به من داده. خواب می‌بینم و راه تعبیرش گویی در دلم روشنایی می‌زند. برتختی پوشیده از پرهای پرندگان، بی‌وزنی مرا گرفته بود. صدای فرشتگان که آواز می‌خواندند در روحم طنین داشت...»

میرزاهای تاریخ با تمام صداقت و جهد و توانشان شکست می‌خورند، و احمدهای پسر حسن بدون نیاز به فعل، با ساخت روایت‌های جعلی، پیروز می‌شوند. این دوسویه در رمان «انجیل میرزا» را می‌توان به کل تاریخ تعمیم داد. انگار تاریخ در یک الگوواره‌ بی‌زمان می‌چرخد: «چه بسیار مردمان که گردِ احمد پسر حسن با آن کوپال خمیده‌اش و صورت چروکیده‌اش جمع آمده بودند. پیر و جوان بیش از سه‌هزار مسلمان در ساحل سوی مغرب شدند. نماز کردند و خاک درون کیسه را به بادهای ساحلی سپردند.» در این نقطه از تاریخ است که میرزاکوچک‌ها تنها می‌مانند و شکست می‌خورند و احمدهای پسرِ حسن پیروز می‌شوند.

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...