نگاهی به غزل اجتماعی معاصر | شرق


به تازگی ویراست دوم از کتاب سه‌جلدی «غزل اجتماعی معاصر» تألیف مهدی مظفری‌ساوجی توسط نشر دیداور منتشر شده است. جلد نخست شامل هفت مقاله، به بررسی و تحلیل غزل در ادبیات فارسی، با تمرکز بر نوع اجتماعی این قالب، از ابتدا تا‌کنون پرداخته است. در ادامه گفت‌وگوی مفصل گروس عبدالملکیان با مهدی مظفری‌ساوجی درباره شعر اجتماعی ادبیات فارسی، به نقل از «رادیو فرهنگ»، منتشر شده. مؤلف در فصل‌های بعدی کتاب، ضمن چهار مجلد، گزیده‌ غزل اجتماعی معاصر را از 1285 (انقلاب مشروطه) تا 1332 (کودتا)، از 1332 تا 1357 (انقلاب اسلامی) و از 1357 تا 1400 آورده است.

غزل اجتماعی معاصر» تألیف مهدی مظفری‌ساوجی

به مناسبت انتشار ویراست تازه این کتاب، روز یکشنبه هفتم اسفند‌ماه جلسه‌ای به همت علی دهباشی برگزار شد که در آن صاحب‌نظران به بررسی این اثر پرداختند. متن سخنرانی شمس لنگرودی در این نشست؛ در ادامه خواندنی شده است:
 

آفرینش و تألیف در حیطه ادبیات، به‌ویژه شعر و رمان، «عرق‌ریزان روح» است. در زمینه‌های دیگر، مسئله کمی فرق می‌کند؛ به این معنا که مثلا در کارهای غیرهنری مثل فوتبال چندین نفر دست به دست هم می‌دهند و با تمرین و مرارت کار را به نقطه‌ای مطلوب می‌رسانند. یا در سینما یکی فیلم‌نامه می‌نویسد، یکی کارگردانی می‌کند، یکی نورپرداز است، یکی موسیقی فیلم با اوست و همین‌طور به‌تناسب، طیفی از آدم‌ها دست به دست هم می‌دهند و اثری را پدید می‌آورند. در واقع یک کار جمعی است. از این نظر، در تمام مدتی که کار انجام می‌شود به‌رغم سختی، تفنّن و تفریحی هم در کار است و از طرفی، کارهایی از این دست، اغلب بازتاب بیشتری هم دارد. امّا در ادبیات این‌طور نیست؛ شما در اتاقی نشسته‌اید و خودتان همزمان هم نویسنده‌اید، هم کارگردان، هم بازیگر، هم نورپرداز، هم مسئول موسیقی و در مجموع، همه کارها به عهده خودتان است، آن‌هم روی صفحه‌ای سفید. به این معنی است که آقای ساوجی، آفرینش و تألیف را پوست‌کندن می‌داند و قلم را همان چاقویی که نویسنده یا شاعر باید با آن پوست خودش را بکند.

یادم هست وقتی نوجوان و جوان بودیم، می‌گفتیم خوش به حال شاعران و نویسندگان که در اتاقی می‌نشینند و در خلوت خود به نوشتن مشغول‌اند. بله، لذت‌بخش است، امّا چند روز؟ یک‌ هفته؟ یک‌ ماه؟ یک‌ سال؟ تازه اگر بعدها درونگرا نشوی و تبعات درونگرایی سراغت نیاید، خیلی هنر کرده‌ای! واقعاً این دیگر خلوت نیست، انزواست. خوب، تنهایی دو جور است: یکی خلوتی که سازنده است و دیگری انزوایی که سابنده. خیلی باید هنر کرد که چنین تنهایی کُشنده‌ای آدم را از پا درنیاورد. اگر این کار جدی باشد سخت‌تر است. احمد شاملو همیشه می‌گفت در مملکت ما اهل ادبیات دوجورند: یک عده کار می‌کنند و عده‌ای هم کارشان این است که نگذارند گروه اول کار کنند. درست می‌گفت! تازه بعد از انتشار کار، یعنی بعد از آنکه از خلوت و انزوای کار خلاص شدی، باید منتظر انکار باشی. شاملو می‌گفت کارکردن در کشورهایی مثل ما تونل‌زدن در کوه ناممکن‌هاست. همه منتظرند کاری دربیاید تا انکارش کنند! خوب، انکار خیلی راحت‌تر است! بنابراین، این پوست‌کندنی که جناب مظفری گفتند کاملاً درست است. من کم‌و‌بیش در جریان زیر و بم شعر امروز هستم، اما واقعا بسیاری از اسامی و شعرهایی که آقای مظفری در کتاب‌شان آورده‌اند، نشنیده بودم و تعجب کردم که این‌همه شاعر خوب هست و گاهی از چشم ما پنهان می‌ماند.

اول اینکه مقدمه درخشانی نوشته‌اند و به‌نوعی نقشه راه و مسیر کتاب در همان صفحات آغازین اثر مشخص ‌شده است. حافظ را بزرگ‌ترین شاعر سیاسی ایران گفته‌اند که حرف درستی است. دلیلی داشته که گفته «شراب خانگی ترس محتسب‌خورده». وجودش سراسر سیاست بود و می‌دانست که سیاست عرصه ریاورزی و تزویر است و برای برملاکردن ابعاد و زوایای چنین موجودی، ناگزیر باید به شعر متوسل شد. اینکه جوهر شعر او سیاسی است، به یک معنا از همین مسئله نشأت می‌گیرد. در واقع همین مسئله باعث شده که جوهر شعرش سیاسی شود.

یک نکته دیگر که باید درخصوص این کتاب و عنوانی که آقای ساوجی برای آن انتخاب کرده بگویم تناقضِ میانِ «غزل» و «موضوع اجتماعی» است. چون غزل ذاتاً «عاطفی» است و وقتی «اجتماعی» می‌شود عموماً از وجه عاطفی فاصله می‌گیرد یا عاری می‌شود. مگر آنکه شاعر ناخودآگاه حواسش به این مسئله باشد و عاطفه و جامعه توأمان در شعرش پدیدار شود، وگرنه شعر ضربه‌اش را از همین پاشنه آشیل می‌خورد و به‌اصطلاح، با خداوندِ خود می‌میرد. در واقع، عاطفه، خشکی و خشونت مسائل اجتماعی و سیاسی صِرف را می‌گیرد و اثر را به نوعی انعطاف و لطافت می‌رساند. به همین دلیل پاره‌ای از غزل‌های اجتماعی، به دلیل بی‌توجهی به این مسئله، بیشتر شبیه شوخی از کار درمی‌آیند و به‌محضِ انتشار فراموش می‌شوند. زیرا غالباً موضوع‌اند و شعر نیستند. موضوع چیست؟ این موضوع است:

هر که دارد امانتی موجود
بسپارد به بنده وقت ورود
گر که نسپارد و شود مفقود
بنده مسئول آن نخواهم بود

طبیعتاً این شعر نیست و حرفی معمولی است که به آن وزن داده شده. این حرف ساده را نمی‌توان به بعضی‌ها فهماند. بله، اجتماعی است و از شنیدنش ناراحت هم می‌شویم امّا این نظم‌نویسی‌ها را نمی‌توان به پای شعر گذاشت. چون شعر بخشی از وجودش همین «شراب خانگی ترس محتسب‌خورده» است. ارزش این مصراع به موضوع نیست بلکه به ترکیب و شعریّت آن است. بنابراین، وقتی می‌گوییم شعر اجتماعی، اول باید شعر باشد، بعد اجتماعی، وگرنه خیلی‌ها شعر می‌گویند و ما می‌شنویم و ناراحت هم می‌شویم اما شعریّتی در کار نیست. یعنی خودِ موضوع الزاماً یک اثر را به شعر تبدیل نمی‌کند.

وقتی کتاب مهدی مظفری‌ساوجی را نگاه کردم دلم سوخت که چه‌قدر شاعر خوب هست که شعرهای‌شان در غبار روزگار امروز و گرفتاری‌های زیاد گم شده و صدای‌شان شنیده نمی‌شود. ارزش کتاب آقای مظفری این است که غبارها را کنار زده‌اند و چنین شاعرانی را از غربت درآورده‌اند. نمی‌شود این شعرها را در همه‌جا یافت. غزل اجتماعی، مثل هر نوع شعر دیگری که متکی به دغدغه‌های جامعه و مردم است، باید عاطفی باشد و مسیرش از استعاره و رمز بگذرد؛ آن هم استعارات خلّاق. خوشبختانه می‌شود این نوع شعرها را در کتاب ایشان که بسیار زحمت کشیده‌اند، پیدا کرد. حتی امروز با خود فکر می‌کردم که این کتاب می‌تواند گزینه‌ای برای معرفی شعر معاصر ایران به خارج از کشور باشد.

من به کنگره‌های جهانی بسیاری رفته‌ و شعرهای دنیا را شنیده‌ام اما خیلی از شعرهای این کتاب بهتر از آنهاست. فراموش نکنیم که بنیان‌گذاران غزل نو به معنای واقعی فروغ و نادرپور بودند و بعدها محمد ذکایی، منوچهر نیستانی، حسین منزوی و سیمین بهبهانی گام‌های مثبتی در این راستا برداشتند. البته به یک معنا شهریار را هم می‌توان در این فهرست گنجاند. این را هم بگویم که وقتی از شعر معاصر صحبت می‌کنیم، منظور همان اثر انگشت زمانه است که باید روی شعر دیده شود.

و نکته آخر اینکه نباید از نقش فروغ فرخزاد در زمینه نوآوری در غزل‌ غافل شد، اگرچه از او تنها یک غزل به یادگار مانده است. غزلی که حاوی همان درک و دید تازه‌ای است که نیما برای ما به ارمغان آورده. فروغ در این غزل، که البته اجتماعی هم نیست و عاشقانه است، از اصطلاحات شاعران قدیم استفاده نمی‌کند و نگاه تازه‌ای به عشق دارد. من سخنم را با غزل فروغ تمام می‌کنم. این غزل، در واقع استقبالی از ابتهاج است که گویا مجله «تهران مصور» آن را به اقتراح گذاشته بود. من بسیاری از غزل‌هایی را که به استقبال از غزل ابتهاج سروده شده بود، خوانده بودم اما غزل فروغ چیز دیگری است:

چون سنگ‌ها صدای مرا گوش می‌کنی
سنگی و ناشنیده فراموش می‌کنی
رگبار نوبهاری و خواب دریچه را
از ضربه‌های وسوسه مغشوش می‌کنی
دست مرا که ساقه سبز نوازش است
با برگ‌های مرده هم‌آغوش می‌کنی
گمراه‌تر ز روح شرابی و دیده را
در شعله می‌نشانی و مدهوش می‌کنی
ای ماهی طلایی مرداب خون من
خوش باد مستی‌ات که مرا نوش می‌کنی
تو دره بنفش غروبی که روز را
بر سینه می‌فشاری و خاموش می‌کنی
در سایه‌ها فروغ تو بنشست و رنگ باخت
او را به سایه از چه سیه‌پوش می‌کنی؟

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ایده اولیه عموم آثارش در همین دوران پرآشوب جوانی به ذهنش خطور کرده است... در این دوران علم چنان جایگاهی دارد که ایدئولوژی‌های سیاسی چون مارکسیسم نیز می‌کوشند بیش از هر چیز خود را «علمی» نشان بدهند... نظریه‌پردازان مارکسیست به ما نمی‌گویند که اگرچه اتفاقی رخ دهد، می‌پذیرند که نظریه‌شان اشتباه بوده است... آنچه علم را از غیرعلم متمایز می‌کند، ابطال‌پذیری علم و ابطال‌ناپذیری غیرعلم است... جامعه‌ای نیز که در آن نقدپذیری رواج پیدا نکند، به‌معنای دقیق کلمه، نمی‌تواند سیاسی و آزاد قلمداد شود ...
جنگیدن با فرهنگ کار عبثی است... این برادران آریایی ما و برادران وایکینگ، مثل اینکه سحرخیزتر از ما بوده‌اند و رفته‌اند جاهای خوب دنیا مسکن کرده‌اند... ما همین چیزها را نداریم. کسی نداریم از ما انتقاد بکند... استالین با وجود اینکه خودش گرجی بود، می‌خواست در گرجستان نیز همه روسی حرف بزنند...من میرم رو میندازم پیش آقای خامنه‌ای، من برای خودم رو نینداخته‌ام برای تو و امثال تو میرم رو میندازم... به شرطی که شماها برگردید در مملکت خودتان خدمت کنید ...
رویدادهای سیاسی برای من از آن جهت جالبند که همچون سونامی قهرمان را با تمام ایده‌های شخصی و احساسات و غیره‌اش زیرورو می‌کنند... تاریخ اولا هدف ندارد، ثانیا پیشرفت ندارد. در تاریخ آن‌قدر بُردارها و جهت‌های گونه‌گون وجود دارد که همپوشانی دارند؛ برآیندِ این بُردارها به قدری از آنچه می‌خواستید دور است که تنها کار درست این است: سعی کنید از خود محافظت کنید... صلح را نخست در روح خود بپروران... همه آنچه به‌نظر من خارجی آمده بود، کاملا داخلی از آب درآمد ...
می‌دانم که این گردهمایی نویسندگان است برای سازماندهی مقاومت در برابر فاشیسم، اما من فقط یک حرف دارم که بزنم: سازماندهی نکنید. سازماندهی یعنی مرگ هنر. تنها چیزی که مهم است استقلال شخصی است... در دریافت رسمی روس‌ها، امنیت نظام اهمیت درجه‌ی اول دارد. منظور از امنیت هم صرفاً امنیت مرز‌ها نیست، بلکه چیزی است بسیار بغرنج‌تر که به آسانی نمی‌توان آن را توضیح داد... شهروندان خود را بیشتر شبیه شاگرد مدرسه می‌بینند ...
عدالت در یک جامعه پسادیکتاتوری چگونه باید تأمین شود؟... آلمان پیش از این نیز مجبور شده بود با بقایای حکومت دیکتاتوری هیلتر و جرائم آنها مواجه شود... آیا باید دست به پاکسازی ادارات دولتی از افرادی زد که با حکوت کمونیستی همکاری داشته‌اند؟... احکام بر اساس قانونی تنظیم می‌شدند که کمترین مجازات را مقرر کرده بود... رسیدگی به هتک حیثیت افراد در رژیم گذشته... بسیاری از اساتید و استادیاران به عنوان خبرچین برای اشتازی کار می‌کردند ...