دو ماهی فولادینِ تشنه به خون | هم‌میهن


«پسرتو می‌خواستم، نمی‌خواستم فریبش بدم، اما بازوهای اون یکی مثل موج دریا منو می‌کشید و با خودش می‌برد»؛ این بخشی از دیالوگ‌ «عروس» خطاب به «مادر» است. مادری که پسرش در آستانه‌ی دامادی در نزاع با «آن یکی»؛ معشوق عروس، کشته شده است و حال جنازه‌ی دو مرد؛ یکی داماد و دیگری معشوق،‌ بر دستان زنانی مانده است که می‌نالند و چنین مویه می‌کنند: «تشنه به خون، دو ماهی فولادین، بی‌رودخانه، بی‌فلس، خاموش از نیام‌ها بیرون همی خزند، تا دو مرد عاشق، فرمان سرنوشت به پایان همی برند....»

خلاصه نمایشنامه عروسی خون

«عروسی خون»، نوشته فدریکو گارسیا لورکا، شاعر و نمایشنامه‌نویس زاده اسپانیا (۱۹۳۶- ۱۸۹۸) در کنار دو نمایشنامه دیگر او «یرما» و «خانه برناردا آلبا»، سه‌گانه‌ای را می‌سازد که نخستین‌بار در سال ۱۳۸۰ با ترجمه احمد شاملو توسط نشر چشمه به بازار آمد. این نمایشنامه‌ی بسیار خوانده‌شده و اجراشده در ایران، ۲۳ سال پس از انتشار ترجمه شاملو، این‌بار با ترجمه مزدک صدر توسط انتشارات نی منتشر شده است؛ مترجمی که در مقدمه‌ی نوشته‌شده بر «عروسی خون» دلیل ترجمه دوباره این اثر را تفاوت‌هایی خوانده که معتقد است میان ترجمه‌های فارسی این نمایشنامه و متن اسپانیایی آن یافته است که به عقیده او، می‌تواند ناشی از ترجمه‌های پیشین از زبان انگلیسی و فرانسوی، همچنین کمبود منابع برای شناخت نمادهای موجود در متون لورکا باشد.

«عروسی خون» براساس ترجمه احمد شاملو در ۷ پرده و براساس ترجمه مزدک صدر در ۳ پرده و ۷ صحنه (تقسیم‌بندی پرده و صحنه در این دو ترجمه متفاوت است) و با حضور ۱۴ شخصیت ازجمله مادر و داماد، عروس و پدر عروس، لئوناردو (معشوق عروس) و مادر و زن‌اش و... نوشته شده است. اثری که می‌توان کهن‌الگوی پیرنگ آن را عشق ممنوعه و انتقام دانست.

عشقی ممنوعه میان زنی که در شب عروسی‌اش با معشوق سابق می‌گریزد و انتقامی که در پی این تصمیم، جنازه دو مرد را بر دستان زنان می‌گذارد. زنی که ترک مجلس عروسی و پناه‌بردن به معشوق را این‌طور برای مادر داماد که پیش‌ازاین شوهر و پسر دیگرش نیز به دست خانواده‌ی معشوق کشته شده‌اند، شرح می‌دهد: «پسر تو سرنوشت من بود و من گولش نزدم اما بازوهای اون یکی عین خیزابی که از ته دریا بلند شده باشه منو کشید و با خودش برد....».

«عروسی خون»، نمایشنامه‌ای منثور و درعین‌حال منظوم است و در صحنه‌های متعدد چون لالایی خواندن زنِ لئوناردو و مادرش برای کودک، مجلسی که برای عروس و داماد برگزار شده است، تعقیب و گریز و جست‌وجوی داماد و اقوامش برای یافتن عروس گریزپا، معشوق‌اش و... با آوازخوانی‌هایی مواجه‌ایم که تفاوت ترجمه‌شان در متن احمد شاملو با متن مزدک صدر، چشمگیر است.

تفاوتی که احتمالاً از هنر شاعری شاملو و نزدیکی به متنی منظوم به زبان فارسی به‌جای پایبندی عین‌به‌عین به آن‌چه در نمایشنامه لورکا آمده است، برمی‌خیزد و حاصل بازنویسی‌های هنرمندانه اوست. ازجمله نمونه‌های این تفاوت می‌توان به بندی از لالایی‌ها اشاره کرد. چیزی که مزدک صدر این‌طور ترجمه‌اش کرده است: «بخواب ای گل، که اسبه اشک می‌ریزه/ سُمش زخمی/ یالاهاش یخ‌بسته/ خنجری نقره/ تو چشم‌هاش» و در ترجمه شاملو این‌طور: «یال یخ‌زده/ با سُم خونین/ تو چشِ ترش/ خنجری سیمین». تفاوتی که می‌تواند یادآور این اظهارنظر در مورد ترجمه‌های احمد شاملو باشد که نگاه او به کار ترجمه، نه انتقال بی‌کم‌وکاست متن از زبانی دیگر به زبان تازه که به‌رخ‌کشیدن امکانات زبان فارسی بود.

فدریکو گارسیا لورکا که جزو نامدارترین شاعران و نویسندگان تئاتر اسپانیا در سده بیستم بود، زندگی کوتاه اما پرفرازونشیبی داشت. آثار او نه‌تنها در اسپانیا بلکه در سراسر جهان با استقبالی چشمگیر روبه‌رو شد. او در کنار آن‌چه در طول عمر کوتاه ۳۸ ساله‌اش انجام داد و آثار درخشانی که آفرید، با مرگ دردناک و مرموزش نیز شناخته می‌شود.

لورکا در سال ۱۹۳۶ در جریان جنگ‌های داخلی کشورش به دست نیروهای فرانکو کشته شد بااین‌حال پس از گذشت چندین دهه، نحوه کشته شدن و محل واقعی دفن‌اش همچنان مورد بحث است. دولت فرانکو هرگز مسئولیت مرگ لورکا را نپذیرفت و ادعا کرد، دشمنانش از مرگ او جنگی تبلیغاتی به راه انداخته‌اند اما این جنایت که دنیا را متاثر کرده بود گریبان فرانکو را تا آخرین روز حکومتش رها نکرد.

[«عروسی خون» با ترجمه مزدک صدر منتشر شده است.]

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...