الکساندرا، نوجوان بلغاری رمان «گزارش سرخ و آبی آمیب سبز» [Le Grand Leader doit venir nous voir اثر ولینا مینکوف Velina Minkoff] در جایگاه یک دانش آموز نمونه و در آستانه یک بزنگاه تاریخی از طرف مدرسه همراه با دانش آموزان برتر دیگر، راهیِ کره شمالی می‌شود تا همگی از نزدیک شاهد پیشرفتِ غرور آمیز خلقِ کره باشند!

گزارش سرخ و آبی آمیب سبز» [Le Grand Leader doit venir nous voir ر ولینا مینکوف Velina Minkoff] د

آسمانخراش‌های شیک، هتل‌ها و بارهای شیک و پارک‌های تفریحیِ بی همتا که طراحِ بسیاری از آنها شخص بی همتای رهبر بزرگ بوده است! هر چند الکساندرا از کره شمالی و جنوبی چیزی نمی‌داند و مقصد سفر را به نام «جمهوری دموکراتیک خلق کره» می‌شناسد.

هدف اصلی برگزارکنندگان این سفر نیز شکل گیریِ آشنایی همدلی میان دانش آموزان کشورهای سوسیالیستی است: کوبا، آلمان شرقی، شوروی و… آنچه در درجه اول برای خواننده اتفاق می‌افتد قیاس میانِ توصیف‌های الکساندرا از کره شمالیِ سال هشتاد و نه میلادی و کره شمالیِ سال‌های اخیر است. قیاسی که کمابیش و تا انتهای رمان و همراه با پرسش‌های ریز و درشت ادامه می‌یابد؛ آنچه این مقایسه را قوت می‌بخشد لحنِ نوجوانانه راوی است که جهان را از رهگذرِ ایماژهایی می‌شناسد که محصولِ تصاویر عینی و تخیلات ذهنی است: مثلاً در بدو ورود به یکی از پارک‌های کره شمالی، الکساندرا حیرتش را اینگونه بیان می‌کند: «ما را به مانگوندایی بردند، بزرگترین شهر بازی جمهوری خلق کره. چیزی خارج از این دنیا. حتی در وحشیانه‌ترین رویاهایم هم چیزی به این شگفت انگیزی را تصور نمی‌کردم.»

و در چند صفحه بعدتر با خود فکر می‌کند: «فیلم‌های آمریکایی‌ای که من دیده‌ام هرگز این تصور را برایم ایجاد نکرده‌اند که مردم آنجا در رنج‌اند…» دورنمای رهبر بزرگ، کیم ایل سونگ هم پرتره‌ای است که حاصل ترکیب همین ایماژهای شنیداری و دیداری است. در تمام مدت اردو این احتمال مدنظر است که رهبر خلق کره، جهت بازدید از دانش آموزان مهمان، قدم رنجه کند و الکساندرا با توجه به همین احتمال است که در فعالیت‌های گروهی که در آن حضور دارد حساسیت به خرج می‌دهد و در چند مقطع زمانی به امید به این ظهور ناگهانی اشاره می‌کند.

در میانه کتاب، دانش آموز نوجوان با سانتیمانتالیسمی کودکانه، رهبر بزرگ را این چنین در دفتر خاطراتش ثبت می‌کند: «مردم تصمیم می‌گیرند که چه کار کنند، اما رهبر بزرگ به آنها می‌گوید که آیا درست می‌گویند یا نه، درست مثل یک پدر. به همین دلیل است که رهبر بزرگ همیشه همه جا می‌رود تا مردمش را ببیند. مردم کره شمالی واقعاً قدردانِ اویند.‌.. خانواده‌ای بزرگ و شاد.»

خانواده بزرگِ یک جمهوریتِ شاد

ولینا مینکوف

این بخش کوتاه از رمان شاید یکی از کامل‌ترین نمونه‌هایی باشد که حال و هوای الکساندرا را نمایندگی می‌کند: دخالت همه جانبه کیم ایل سونگِ بزرگ در تمام جوانب زندگی خلق کره و برداشت خام و تزیینیِ نوجوانی که این دخالت را مهربانیِ پدرانه تعبیر می‌کند! هر چند تعریف و تمجیدِ دروغین هم در روند زندگی و آموزشی که او و دیگر هم سن و سالانش از سر گذرانده‌اند جای خود را داشته است؛ از مصادیق روشنِ این نکته در داستان، جایی است که دخترک در گزارشی که برای خواندن در باشگاه پیش آهنگ‌ها آماده کرده، از حضور در چشمه آب معدنی‌ای که به قول خودش بوی تخم مرغ گندیده می‌داده، به عنوان یک فرصت یاد می‌کند!

خواننده در حین خواندن سرخوشی‌های الکساندرا، روسی و اسوتلا، دو قطبیِ طنازی را حس می‌کند: شیطنت‌های دخترانه، تجربه‌های شیرین قانون شکنانه و سرپیچی‌های یک در میان از دستورات راهنمایان گروه، آنهم در سرزمینی که تمامیت خواهی اس و اساسِ آن است، تضادی را شکل می‌دهد که زاده شور و حرارت است: دل دادن الکساندرا به جوانِ کره‌ای، شوخی‌های عاشقانه دختران درباره پسران و بسیاری اتفاقاتِ ریز و درشتی که به دنبال این ماجراها و خارج از کنترل دختران رخ می‌دهد، از دیگر اجزای سازنده این دوگانگی است، تجربه شیرینِ رهایی در کره شمالی! اما راوی همه اینها را در دفتر خاطرات خود ثبت کرده و آنچه خواننده کتاب می‌خواند همین خاطرات روزانه است. ولینا مینکوف نویسنده رمان، این لحنِ خاطره گونه را در تار و پود نوشتار خود تنیده: عبارت‌های بعضاً چند جمله‌ای و تا حدی فارغ از نگارش رسمی که از نمودهای این خاطره نویسی است.

فرید قدمی، مترجم رمان نیز در روند ترجمه این ویژگی را منظور کرده که شاید بتوان گفت یکی از مهم‌ترین فاکتورهای کیفیِ مورد نظر وی در تمام مدتِ ترجمه بوده است. درباره پایان کتاب، بهتر است خودتان بخوانید و بدانید و در آخر تنها یک چیز: «هر آنچه مقدس است، دنیوی می‌شود و دست آخر آدمیان ناچار می‌شوند با حواسی جمع با وضعیت واقعی زندگی و روابطشان با هم نوعان خویش رودررو گردند.» (برگرفته از مانیفست کمونیست)

[رمان «گزارش سرخ و آبیِ آمیبِ سبز» اثر ولینا مینکوف با ترجمه فرید قدمی در ۲۹۱ صفحه و با بهای ۹۰ هزار تومان توسط نشر هیرمند منتشر شده است.]

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...