تاریخ در تاریخ | سازندگی


آدلائید دو کلرمون تونر [Adélaïde de Clermont-Tonnerre] با انتشار اولین رمانش به‌نام «خز» که برنده جایزه فرانسوا ساگان در سال 2010 شد و به مرحله نهایی جایزه گنکور و رنودو راه یافت، استعداد حیرت‌انگیزی در درون‌نگری بروز داد. این روزنامه‌نگار-رمان‌نویس فرانسوی که به «استاد روایت» معروف است، در این رمان به کاوش واقعیتی که جرأت عبور از مرزِ صمیمیتِ شخصیت‌هایش را داشت، پرداخت.

آدلائید دو کلرمون تونر [Adélaïde de Clermont-Tonnerre] «آخرین نفر از ما» [Le dernier des notres]

او با همان تسلط کامل بر گفتمان روایی و با همان عطش برای کاوشِ عمیقِ روحِ انسان است که دومین رمانش «آخرین نفر از ما» [Le dernier des notres] (ترجمه مهرانگیز شکاردنیار، نشر دیدآور) را روایت می‌کند. رمانی که بارِ دیگر موفقیت چشمگیری را برایش به ارمغان آورد: کتاب برنده جایزه بزرگ رمان آکادمی فرانسه در سال 2016 شد و به مرحله نهایی جایزه رنودو و انترالیه راه یافت و منتقدان بسیاری در ستایش آن سخن گفتند. مارک لامبرون نویسنده معاصر فرانسوی آن را رمان کم‌نظیری توصیف کرد که مثل آن در ادبیات فرانسه به‌ندرت یافت می‌شود. ایتن دومنتنی منتقد فیگارو هم آن را «توفانی در ادبیات داستانی» نامید.

«آخرین نفر از ما» مضمونی به‌مراتب غنی‌تر از رمان اول نویسنده دارد و درعین‌حال به دلیل بهره‌مندی از طرح داستانی با فضای روایی وسیع‌تر بسیار تاثیرگذارتر و تکان‌دهنده‌تر است. طرحی که درعین انسجام، غیرمنتظره نیز هست. این‌بار از دروازه‌های تاریخِ بزرگ وارد مسیرهایی می‌شویم که ما را از آلمان رو به احتضار سال 1945، ویرانه‌های درسدن تا لوس آلاموس در جریان عملیات «گیره کاغذ» که هدف آن حذف تیم تحقیقاتی موشک V2 بود و توسط ورنر فون براون هدایت می‌شد، عبور می‌دهد و تا نیویورک دهه 70، جایی که نسل جدید آن دهه رویای بازسازی جامعه‌ای به مراتب مرفه‌تر و آزادتر را در سر می‌پروراند، پیش می‌برد.

آیا این نسل مصمم و بی‌دغدغه، می‌تواند خلا ناشی از رویارویی عصیان آشتی‌ناپذیر گذشته با میراث به جا‌مانده از وقایع را پُر کند؟ آیا می‌توانیم بدون این پیوند اجدادی، خودمان را بسازیم، فرد را به والدینش پیوند دهیم و یا پایگاهی بسازیم که قادر به توصیف تاریخ شخصی ما باشد؟ و اگر آن گذشته، بی‌سروصدا دوباره ناگهان در اکنون رخنه کند و کل بنای زندگی ما را به لرزه درآورد یا حتی نابود کند، چه؟

این چند پرسش است که خیلی سریع به جریان روایی این رمان منقلب‌کننده رسوخ می‌کند. از طرف دیگر باید به عنوان معماگونه رمان نیز توجه داشت که از همان ابتدا خواننده را به جست‌وجوی معنای ناپیدایش دعوت می‌کند. و این همان احساسِ شعفی است که نثر آدلاید دو کلرمون تونر را درخشان کرده و مجالی برای کشف انسانیت عظیم پنهان در روایت به دست می‌دهد که در عین دارابودنِ عمق و لایه، کاملا بی‌پروا تصویر شده است. و دقیقا از این زاویه است که باید از همان ابتدا به رابطه عشقی نامحتمل، «انفجار تناقضات» واقعی بین ورنر زیلک جوان و «ربکا لینچ مستبد و مطیع، ملایم و پرشور» نگاه کنیم. ورنر جوان که توسط یک خانواده متوسط آمریکایی به فرزندی گرفته شده است، به «قدرت بی‌نهایت اراده» باور دارد و مصمم است «با قدرت دست‌های خود دنیایی نو بسازد.»

باید گفت اگر با ظرافت و دقتِ دو کلرمون تونر روی شخصیت‌ها کار نمی‌شد، این نقاشیِ دیواریِ عاشقانه بزرگ -کاراکترها جوان هستند، زیبا هستند، از هویت خاص خود برخوردارند، یکدیگر را دوست دارند، اما سرنوشت آنها را از هم جدا می کند- می‌توانست به یک کاریکاتور تقلیل پیدا کند.

درواقع داستان هیچ‌ چیزِ استثنایی ندارد، جز اینکه دو دوره کاملا متفاوت یعنی جنگ جهانی دوم و وحشتِ فراگیر آن در قاره کهن و شکوهِ دهه هفتاد نیویورک را با ظرافت به هم مرتبط می‌کند. آدلائید دو کلرمون تونر موفق می شود خواننده را به آسانی از عصری به عصر دیگر ببرد و طرحی ارائه کند که کلیدهای آن به‌تدریج و صفحه‌به‌صفحه و با گذار از دوره‌های تاریخی آشکار می‌شود. بدیهی است که این موضوع جنونِ خاص و خوشایندی در خواندن ایجاد می‌کند و خواننده را به طرز شگفت‌انگیزی به دنبال خود می‌کشاند:

«اسمش ورنره، ورنز زیلش. اسمش را عوض نکنید. اون آخرین نفر از ماست» چشم‌هایش را بسته بود و با انگست شست، گردن نوزاد را نوازش می‌کرد. ویکتور کلمپ خم شده و دست آزادش را گرفته بود. پلک‌های زن جوان دوباره بسته شد. این لحظه آرامش شاید یک یا دو دقیقه طول کشید و بعد حرکت انگشت لوییزا روی بدن پسرکش متوقف شد و دست لاغر زن جوان در دستان به‌هم‌قفل‌شده ویکتور کلمپ شُل شد. اگرچه برای آدم عقل‌گرایی مثل او، این احساس که روح مرده در او حلول کرده بی‌معنا بود، اما دکتر احساس قدرت کرد. در کسری از ثانیه، حرکت موجی مشهود در زن پدیدار شد و بعد دیگر او آنجا نبود. دکتر دست لوییزا را که هنوز نرم بود روی میز کنار بدنش گذاشت. به بچه چسبیده به مادر نگاه کرد که از گرمای بدنی خاطرجمع بود که به‌زودی سرد می شد و روی سینه‌ای قرار داشت که قلب درونش از تپش باز نمانده بود. دو سرباز به‌دنبال تایید به چشم‌های دکتر نگاه کردند. دکتر نگاهش را برگرداند. این روزهای آخر فجایع زیادی دیده بود. به محض اینکه سرش را بلند کرد، نقاشیِ «باکره وکودک» را دید؛ مادونایی که خشمگین از این بمباران‌ها، در زمان وقوع این معجزه وحشتناک، از آنها مواظبت کرده بود.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...