صورتگری محکومان | شرق


«در ساعت‌های بیکاری، مهم‌ترین خاطرات دوران زندان را می‌نویسم، اما مسائل و دیدگاه‌های شخصی‌ام را چندان در آن نمی‌گنجانم». داستایفسکی ایده نوشتن «خاطرات خانه اموات» یا «خاطرات خانه مردگان» [Zapiski iz mertvogo doma یا The House of the Dead] را از دورانی که در زندان سیبری گرفتار آمده بود در سر پروراند. او در نامه‌ای به دوستش، آپولون مایکوف خبر داد که در حال نوشتن خاطراتی در زندان است که در سپتامبر 1860 چاپ تکه‌هایی از آن را آغاز کرد اما چندی بعد این کتاب را کنار گذاشت تا رمانی را بنویسد و یک سال بعد در جولای 1861 بار دیگر به نوشتن خاطراتش از زندان پرداخت.

خاطرات خانه اموات

داستایفسکی در دورانی درگیر نوشتن این خاطرات است که وسوسه‌هایی میان انتخاب شیوه‌های داستان‌نویسی و وقایع‌نگاری یا همان پرداخت ذهنی و ثبت واقعیات بر او چیره شده است و به قول رابرت برد [Robert Byrd] با انبوهی از مسائل زیبایی‌شناختی نیز مواجه بوده است و شاید برای حل آنها در میانه‌های سال 1861 دوباره به سراغ خاطرات خود از زندان می‌رود.‌ اندیشه خلق این کتاب از دوران اقامت در زندان سیبری به ذهن داستایفسکی خطور کرد، همان زمانی که به‌ گفته خودش، مشغول گردآوری عبارات و کلمات جالب‌ توجه بود و به تجربه‌های تازه‌ای در شیوه‌های داستان‌نویسی فکر می‌کرد. رابرت برد در کتابش درباره زندگی و آثار داستایفسکی، «خاطرات خانه مردگان» را به‌حق برجسته‌ترین اثر ادبیات روسیه در زمینه حبسیه یا زندان‌نامه می‌داند.

داستایفسکی در بازگویی خاطرات دوران زندانش، به‌جای به‌کارگیری راوی موجه، کار روایت را به الکساندر پتروویچ گوریانچیکوف می‌سپارد که شخصیتی نامتعارف است؛ یکی از محکومان سابق که یادداشت‌هایش از آن دوران را ناشری گمنام احیا کرده و با گزینش بخش‌هایی از این توصیف‌های پراکنده در مورد اردوگاه‌های کار اجباری، آنها را به چاپ رسانده است: «روایتی ناتمام که در آن، گاه مطالب درهم‌و‌برهم و عجیبی یافت می‌شد، خاطراتی تنفربرانگیز که بی‌نظم و ترتیب، با حالتی تشنج‌وار انگار برای آسودن نوشته شده بود... این یادداشت‌ها با حس توفنده‌ای از سردرگمی مکانی-زمانی، تنگناهراسی، نسیان و در بحبوبه تکاپوی زندانیان برای برقراری گونه‌ای نظم و نسق آغاز می‌شود. یکی از راهبردهای اصلی آنان برای این منظور، تحقق اندیشه‌ها یا عملی‌کردن نقشه‌هایشان است: تلاش برای فرار یا واداشتن نگهبانان به واکنش. اما حاصل این امر، ضرباهنگ همیشگی جنایت و عقوبت است که همه زندانیان را هم به‌مثابه قربانی بالقوه و هم دژخیم ظالم در چنبر منطقی خصمانه گرفتار می‌کند».

الکساندر پتروویچ، یک نجیب‌زاده روسی است که بعد از کشتن همسرش به خاطر حسادت وافر، خود را معرفی می‌کند و به ده سال حبس با اعمال شاقه محکوم می‌شود و پس از پایان این مدت به اقامتگاه محکومین واقع در شهر «ک» فرستاده می‌شود تا باقی عمرش را آنجا بگذراند. او در این شهر به تدریس زبان فرانسه می‌پردازد تا گذران زندگی کند. عمده کتاب، به شرح سرنوشت این محکوم تعلق دارد اما داستایفسکی از خلال روایت زندگی او، مخاطب را با دیگر محکومان، اوضاع اردوگاه‌ها و هیچ‌‌انگاری‌ حاکم بر آن آشنا می‌کند. در بخشی از این خاطرات آمده است: «من گاهی فکر کرده‌ام که بهترین راه خرد و متلاشی‌کردن انسان به طور کامل، این است که کاری کاملاً پوچ و بی‌فایده به او واگذار کنیم. اگرچه کاری که زندانی انجام می‌دهد برای خود بی‌فایده و خسته‌کننده است، نفس کار بی‌مقصد و بی‌فایده نیست. او آجر می‌سازد، در مزارع کار می‌کند، خانه بنا می‌کند و غیره. حتی گاهی به کار خود دلبستگی نشان می‌دهد و می‌کوشد آن را بهتر و سریع‌تر از رفقای خود به انجام رساند. ولی اگر او محکوم شود که آب را از ظرفی توی ظرف دیگر بریزد و سپس باز از آن ظرف در ظرف دیگر بریزد و یا اینکه شن را در هاون بکوبد و یا یک مقدار خاک به عقب و جلو ببرد، من یقین دارم در این صورت یا او در عرض چند روز انتحار خواهد کرد و یا اینکه یکی از رفقای خود را خواهد کشت تا فوراً از این ننگ و زبونی نجات یابد».

رابرت برد معتقد است الکساندر پتروویچ در پی بازیابی نوعی تقویم ادواری بر اساس زندگی در اردوگاه کار اجباری است و روایت او کوششی است در زمینه احیای معیارهای قضاوت و ملاک‌های بصیرت در موقعیتی سراسر نفی و هیچ‌انگاری. «خاطرات خانه مردگان همانند تجربه‌های متعاقب داستایفسکی در ژانر یادداشت‌ها -از یادداشت‌های برآمده از زیرزمین و تأثرات سفری تابستانی به اروپای غربی گرفته تا خود رمان جوان خام- داستانی است که دیگر روایت در آن موجودیت نمی‌یابد؛ استمراری محض از زبان که رولان بارت آن را درجه صفر نوشتار خوانده است». به‌جز راوی «خاطرات خانه مردگان» یکی دیگر از محکومان نیز در پی یافتن ملاکی برای سنجش تازه‌ای از زمان زندان است و به شمردن تیرهای چوبی حصار زندان می‌پردازد: «هریک از آنها برای او در حکم گذراندن یک روز در زندان بود؛ هر روز یکی از تعداد آنها می‌کاست، در نتیجه با شمردن تعداد تیرهایی که باقی مانده بود، می‌توانست با یک نگاه بفهمد چه مدت دیگر را باید در زندان بگذراند. موقعی که تیرهای یکی از ضلع‌های شش‌گوشه حصار را از تعداد کل کم می‌کرد، از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجید».

الکساندر پتروویچ گوریانچیکوف نیز افزون بر یافتن تقویم مختص به زندگی در اردوگاه کار اجباری، معیاری برای ارزیابی چهره اطرافیانش پیدا می‌کند: «موقعی که طی قدم‌زدن‌ها به آنها برمی‌خوردم، دوست داشتم چهره گرفته و بی‌حرکتشان را بررسی کنم و ببینم در ذهنشان چه می‌گذرد». از این‌روست که رابرت برد «خاطرات خانه مردگان» را زنجیره‌هایی از صورتگری‌های محکومان اردوگاه می‌خواند: «هنگامی که در چهره‌های سرخ‌شده از گرمای خفقان‌‌آور و درخشان از عرق ایشان، کم‌صبری ساده‌دلانه‌ای دیده می‌شد، چه بازتاب عجیبی از شادی کودکانه و خشنودی شادمانه‌ای روی این پیشانی‌های داغ ننگ‌خورده بی‌حس و حرکت و در نگاه‌های این مردانی که تا آن موقع عبوس و غمگین بودند، نگاه‌هایی که در گذشته برق‌های ترسناکی از آنها می‌جهید، که خوانده نمی‌شد» و این دگرگونی دیری نمی‌پاید و دقایقی زودگذر دوام می‌آورد و آنان دوباره خود را در محبس می‌یابند.

داستایفسکی در اردوگاه کار اجباری دریافت که بهترین معیار برای شناخت انسان‌ها نه چهره که کلیت جسم ایشان است. نمونه این رویکرد را در تعریف او از میخائیلوف می‌بینیم که جوانکی است مسلول با ظاهری جذاب و چشم‌هایی گیرا که در برابر دیدگان الکساندر پتروویچ در اردوگاه جان می‌سپارد: «صورتگری شخصیتِ داستانی میخائیلوف بیانگر قصه مفارقت روح از بدن است؛ بن‌مایه‌ای که به‌کرات در آثار متعاقب داستایفسکی نمایان شد... چنین می‌نماید که دیگر کشف زیبایی نجات‌بخش در چهره این افراد برگزیده داستایفسکی را اقناع نمی‌کند و زمان آن رسیده بود که او به دنبال شکل‌بخشیدن به قالب برساخته خود بر وفق تمامیت جسم و جامعه انسان باشد». داستایفسکى در «خاطرات خانه اموات» ضمن شرح حال خود از دوران حبس، ماجرای زندانیان دیگر را حکایت می‌کند و به کندوکاو در حالات روحی آنان می‌پردازد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...