رمان «به هوای دزدیدن اسب‌ها» نوشته پِر پترسون با ترجمه فرشته شایان توسط نشر چشمه راهی بازار شد.

به گزارش مهر، پِر پترسون متولد سال ۱۹۵۲ در اسلو است. او که در حال حاضر به‌طور تمام‌وقت می‌نویسد، پیش از این، حرفه‌های مختلفی چون کتابداری، فروشندگیِ کتاب، ترجمه و نوشتن نقد ادبی را امتحان کرده است. او در سال ۲۰۰۷ به‌خاطر نوشتن این رمان، برنده جایزه ایمپک دوبلین شد که پیش از آن، نویسنده‌ای گمنام محسوب می‌شد. به‌این‌ترتیب و با گرفتن این جایزه بود که آثارش به بیش از ۵۰ زبان ترجمه شد.

ناپدیدشدن والدین، پایان دوری‌های طولانی با کمک دیدارهای اتفاقی، دوستی، آسیب‌های جبران‌ناپذیر دوران کودکی و اسرار و خواسته‌های سرکوب‌شده پنهانی از جمله موضوعاتی هستند که پترسون در داستان‌هایش به آن‌ها می‌پردازد.

«به هوای دزدیدن اسب‌ها» برای اولین‌بار در سال ۲۰۰۳ چاپ؛ و در سال ۲۰۰۵ از زبان نروژی به انگلیسی ترجمه و در انگلستان، چاپ شد. به‌این‌ترتیب در همان سال در آمریکا هم منتشر شد. این رمان، به‌جز جایزه ایمپک، جوایز دیگری از جمله جایزه رمان خارجی ایندیپندنت و جایزه ناشران نروژ را به دست آورد. این رمان، اولین کتابی است که از پترسون به فارسی ترجمه می‌شود.

داستان رمان پیش رو، درباره زندگی مردی است که در آستانه پیری قرار دارد و به تنهایی، همراه با سگش در یک کلبه چوبی زندگی می‌کند. او از این تنهایی و دوری از مردم عصبانی خوشحال است اما حادثه‌ای اطراف خانه‌اش رخ می‌دهد که او را به پنجاه و چند سال عقب‌تر می‌برد. به‌این‌ترتیب او به دوران کودکی‌اش برمی‌گردد...

در قسمتی از این کتاب می‌خوانیم:

باقی اوقات با کیفی تقریباً پر، از جاده اصلی راه می‌افتاد و می‌پیچید توی مراتع آن حوالی و در امتداد نرده‌های زمین‌های بارکالد به سمت رودخانه می‌رفت و پاروزنان باقی مسیر را طی می‌کرد و هر که را می‌دید، چه نروژی چه آلمانی، برایش دست تکان می‌داد و کسی هم جلوش را نمی‌گرفت. آن‌ها می‌دانستند او کیست؛ او همان مردی بود که مشغول تعمیر و سروسامان دادن به کلبه بارکالد بود. آن‌ها از بارکالد پرس‌وجو کرده بودند و بارکالد هم تأیید کرده بود که تعمیر خانه را به او سپرده است. آن‌ها سه نوبت به کلبه سر زیده بودند و هربار فقط کلی ابزار و وسایل و دو کتاب گرسنگی و پان اثر هامسون را، که از کتاب‌های موردعلاقه‌شان هم بود، دیده بودند و هرگز چیز مشکوکی پیدا نکرده بودند. او همان مردی بود که در فواصل زمانی معیّن با اتوبوس از دهکده بیرون می‌رفت و تا مدت‌ها به آن‌جا برنمی‌گشت چون هم‌زمان روی چندین پروژه مشابه کار می‌کرد و اقامت مرزی و دیگر مدارکش هم که مشکلی نداشت.

پدرم دو سال آن مسیر را می‌رفت و می‌آمد، تابستان و زمستان، و مواقعی هم که در کلبه نبود کسی دیگر محموله را از مرز رد می‌کرد؛ یکی دوباری فرانتس، و گاهی مادر یون، البته هر وقت فرصتی دست می‌داد و می‌توانست از خانه بزند بیرون. اما این کار بسیار خطرناک بود، چون اهالی آن منطقه همدیگر را می‌شناختند و از برنامه روزانه هم اطلاع داشتند و هر حرکت خارج از عرفی در دفترچه‌ای که همه ما برای ثبت و ضبط جزئیات زندگی خصوصی دیگران داریم و بعدها به وقتش از آن استفاده می‌کنیم یادداشت می‌شد. اما زمانی که پدرم بازمی‌گشت افرادی که قرار بود از «ترافیک» بی‌اطلاع بمانند کماکان بی‌اطلاع باقی مانده بودند؛ افرادی مثل خود من، مادرم و خواهرم. گاهی اوقات پدرم می‌رفت و محموله را از اتوبوس یا از فروشگاه، قبل یا بعد از ساعت تعطیلی، تحویل می‌گرفت و باقی اوقات مادر یون این کار را می‌کرد و بسته را همراه غذایی که بارکالد ازش می‌خواست برای پدرم بپزد با خودش به قایق می‌برد و پاروزنان به سمت کلبه می‌رفت. از قرار معلوم مردِ همه‌فن‌حریف بدون کمک یک زن نمی‌توانست از پس اجاق گازش برآید و باید غذا را توی دهانش می‌گذاشتند.

این کتاب با ۲۲۳ صفحه، شمارگان ۵۰۰ نسخه و قیمت ۳۴ هزار تومان منتشر شده است.

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...