مردگانی که در گور نخوابیدند | هم‌میهن


«تو که جنگ را در پرده سینما دیده‌ای یا در صفحه تلویزیون یا در بازی کامپیوتری، چه می‌دانی آن چیست که نیرویی بنیان‌کن دارد با غریوی که روح را مبهوت می‌سازد و هیبتی که از هر شکوهمندی سرتر است. صور اسرافیل در خویش دارد و تمام آیات سوره تکفیر معنای آن است.» محمدآصف سلطان‌زاده، نویسنده معاصر افغان، در صفحات آغازین رمان «محاکمه» جنگ را از نگاه شخصیت اصلی، عیساخان، این‌گونه توصیف می‌کند. مردی گرفتارآمده در اردوگاه پناهندگان سندهولم در کشور دانمارک و در آستانه ردمرز.

خلاصه رمان محاکمه» نوشته محمدآصف سلطان‏‌زاده

محدآصف سلطان‌زاده متولد سال ۱۳۴۳ در کابل است. او که در دانشگاه کابل داروسازی می‌خواند هم‌زمان با اوج حملات شوروی به افغانستان، به ایران مهاجرت و ۱۷سال در این‌جا زندگی کرد. سلطان‌زاده که از تحصیل بازمانده بود، شروع به نوشتن کرد و دوره‌ فیلمسازی دید. مدتی فیلمنامه و نمایشنامه می‌نوشت، در خیاط‌خانه‌ها کارگری می‌کرد و در جلسات داستان‌خوانی رضا براهنی حضور می‌یافت. او با حضور در محفل هوشنگ گلشیری داستان‌نویسی را جدی‌تر گرفت.

اولین مجموعه داستان سلطان‌زاده، «در گریز گم می‌شویم» در سال ۱۳۷۹ در ایران منتشر و در اولین دوره‌ جایزه‌ ادبی گلشیری در بخش بهترین مجموعه داستان برگزیده شد. این کتاب اندکی بعد به زبان فرانسوی ترجمه و منتشر شد و تاکنون به زبان‌های دانمارکی، فنلاندی، سوئدی، نروژی و عربی نیز ترجمه شده‌ است. آصف سلطان‌زاده در سال ۱۳۸۰ به دانمارک مهاجرت کرد و دومین کتابش به‌نام «نوروز فقط در کابل زیباست» را در دانمارک نوشت و در ایران منتشر کرد. داستان کوتاهی از او در مجموعه داستان «نوروز فقط در کابل زیباست» برنده‌ جایزه ادبی هوشنگ گلشیری در بخش تک‌داستان شد و مجموعه داستان «عسگر گریز» او نیز سومین جایزه‌ گلشیری را برایش به ارمغان آورد.

آصف سلطان‌زاده از مهم‌ترین نویسندگان معاصر افغانستان، در «محاکمه» نثری ویژه خود دارد. او برای روایت داستان عیساخان -چه در پیرفت‌های توصیفی و چه در دیالوگ‌ها- رد و نشان زبانی خاص را پی می‌گیرد. چه آن‌جا که به توصیف وضعیت عیساخان، شخصیت محوری گرفتارآمده در اردوگاه پناهندگان می‌پردازد و چه هنگام نقب زدن به خاطرات او و بیان دیالوگ‌هایی که میان او و دیگران ردوبدل می‌شود. سلطان‌زاده «مُلکی‌پوش» را به‌جای «لباس شخصی‌پوش» و «ماماخیل» را به‌جای «فامیلِ مادر» می‌نشاند و جملگی این‌ها را در پایان کتاب در قالب واژه‌ها و اصطلاحات توضیح می‌دهد. در نثر ویژه او جز استفاده از واژگانی خاص، آهنگین بودنی نیز به چشم می‌خورد که مخاطب را خط‌به‌خط با خود همراه می‌سازد و نمونه‌اش آن‌جا که می‌نویسد: «بمباران ناتو که شروع شد، سکوت روستا به صدای افتادن تشتی عظیم از بامی بلند وصل شد و طنین آن هرگز از گوش بازماندگان آن فاجعه بیرون نرفت.»

با این همه نکته جالب توجه، کمرنگ بودن مرز لهجه‌های افغانستان و ایران است. لهجه‌ای که در این رمان استفاده شده است، شبیه هیچ‌کدام از لهجه‌های تهران یا کابل نیست. گویی نویسنده شکل سومی از زبان داستانی را به کار برده است که برای هر دو حوزه قابل فهم باشد. از سوی دیگر در رمان‌ها و داستان‌های دیگر سلطان‌زاده، شخصیت‌هایی که به زبان‌هایی غیر از زبان راوی حرف می‌زدند، ترجمه‌ صحبت‌هایشان توسط راوی ‌آورده می‌شد اما در این‌جا دیگر ترجمه صحبت‌های شخصیت‌های سوئدی یا آمریکایی یا دانمارکی را نمی‌شنویم، بلکه صدای خود شخصیت را می‌شنویم و می‌خوانیم. با این حساب سلطان‌زاده یک فضای سه‌زبانه به‌وجود آورده است.

تعادل اولیه رمان «محاکمه» از همان خطوط نخستین با چشم در چشم شدن عیسا‌خان در اردوگاه پناهندگان سندهولم با مامورانی که به قصد بردنش به اردوگاه دیپورت‌شوندگان شیلزمارک بالای سرش ایستاده‌اند، برهم‌می‌خورد و سایه سیاه ردمرز تا پایان گریبانش را رها نمی‌سازد. داستان که از زمان حال آغاز شده است، بخش‌به‌بخش به زمان گذشته برمی‌گردد. رفت‌وآمد آصف سلطان‌زاده میان زمان حال و گذشته و قصدش از ایجاد این گذشته‌نگرها، این است که بگوید چرا قهرمان به این وضعیت افتاده و چه فراز و فرودی را طی کرده است.

همین‌طور، مخاطب درمی‌یابد که اگر عیساخان به افغانستان برگردانده شود، چه خطری او را تهدید می‌کند. رمان «محاکمه» را می‌توان رمان ایده‌ها دانست، به این معنا که شخصیت‌ اصلی بیانگر شکلی از ایده و شکلی از ایدئولوژی است، درواقع با وجودی که قهرمان بر سر تصمیمش می‌ماند و واقعیت را می‌گوید اما نمی‌تواند در وضعیت کلی، تغییری به وجود آورد. عیساخان در جایی از همان‌ گذشته‌نگرها، در دوران کودکی و به هنگام دریافت کارنامه‌‌اش از دست رئیس‌جمهور در دادخواهی از خون مادرش که در بمباران ناتو کشته شده است، می‌گوید: «مادرم می‌گه، هیچ مرده‌ای تا از خون‌شان بازخواست نشه، آمرزیده نمی‌شه... شهر و دیار پر هستن از این مُرده‌ها. همگی چشم انتظار. می‌ترسم تعدادشان از زنده‌ها زیادتر شَوَن.»

رئیس‌جمهور با حوصله‌مندی پاسخ می‌دهد: «برایش بگو بُره و دَ آرامش بخوابه.از خون‌شان که ریخته‌شده بازخواست می‌کنیم.» هرچند نویسنده رمان «محاکمه»، محمدآصف سلطان‌زاده خود معتقد است: «سراسر تاریخ افغانستان و جای‌جای این سرزمین، سرشار است از مردگان؛ مردگانی که در گور نخوابیده‌اند و به آمرزش نرسیده‌اند، مردگانی که منتظرند دادگاهی برگزار شود و در موردشان عدالت تطبیق شود و ستمکاران به‌سزای اعمال‌شان برسند و رمان «محاکمه» این تاریخ را بازنمایی می‌کند.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...