کتاب سه بخش دارد و در هر بخش ماجرا از دید یکی از سه مرد خانواده روایت میشود... سه راوی سه نگاه ولی یک سوژه: مادر... تصویر موجهای هممرکز که یکی پس از دیگری به حرکت درمیآیند ولی هرگز به یکدیگر نمیرسند... از خاله آیرین میشنویم و از زندگی و رابطهاش با شوهر سابقش بوید، از سوفی، خدمتکار خانه که دلبسته کارل است، از کارل آلمانی و داستانهای پدربزرگش، از عمه کلارا و عمو ویلفرد و جزییات خانهشان و علایقشان... در فصل اول پسری سرکش و برادرآزار به نظر میآید ولی در فصل دوم وجوه تازهای از شخصیت
بیتا ناصر | ایبنا
کمی بیشتر از یک قرن پیش (بهار 1917) ویروس آنفولانزای اسپانیایی به اپیدمی تبدیل شد و تا تابستان 1919 حدود 500 میلیون نفر در سرتاسر جهان را آلوده کرد که براساس آمار پژوهشگران 17 تا 50 میلیون نفر را به کام مرگ فرستاد. ویلیام مکسول [William Keepers Maxwell Jr] نویسنده، ویراستار و روزنامهنگار آمریکایی ست که بهواسطه این بیماری مادرش را در کودکی از دست داده و تاثیر این غم را در اغلب آثارش حفظ کرده است.
محمد حکمت که به تازگی ترجمه فارسی کتاب «همچون پرستوها آمدند» [They came like swallows] را از سوی نشر نون منتشر کرده، معتقد است که این اثر نقطه عطفی در داستاننویسی مکسول است و میگوید: «او در این کتاب موفق شد سبک خودش را پیدا کند.» با محمد حمکت در همین باره به گفتوگو نشستیم:
تازهترین ترجمه شما به عنوان «همچون پرستوها آمدند» از ویلیام مکسول (نویسنده آمریکایی)، رمانی تاثیرگذار همراه با مفاهیمی همچون ترس، درد، تنهایی، مرگ و سکوت است. درباره شخصیتپردازی، تصویرپردازی و صحنهسازی این اثر توضیح دهید.
چهار شخصیت اصلی، چهار عضو خانواده موریسون یعنی پدر و مادر و دو پسرشان هستند. کتاب سه بخش دارد و در هر بخش ماجرا از دید یکی از سه مرد خانواده روایت میشود. مکسول آگاهانه تصمیم گرفته که مادر خانواده مستقیم وارد داستان نشود بلکه او را فقط از نگاه سه نفر دیگر و از خلال گفتوگوهایشان میشناسیم. کتاب به رغم حجم کوچک خود پر است از شخصیتهای فرعی در زمینه داستان. مثلاً از خاله آیرین میشنویم و از زندگی و رابطهاش با شوهر سابقش بوید، از سوفی، خدمتکار خانه که دلبسته کارل است، از کارل آلمانی و داستانهای پدربزرگش، از عمه کلارا و عمو ویلفرد و جزییات خانهشان و علایقشان، از خاله اِت، از دوستان رابرت و بهخصوص آیریش، از دکتر مکگرگور و سگ مریضش و ... مکسول درباره هر یک از این شخصیتها جزییات ظریفی در متن داستان گنجانده که آنها را برای خواننده از صرفاً یک اسم گذرا تبدیل میکند به کسانی که برایش آشنایند. وقتی سوفی دندانهایش را میکشد و از نداشتن دندان معذب میشود این شخصیت برای خواننده ملموس و از قالب یک خدمتکار ساده خارج میشود؛ اما مهمتر از همه این هنر مکسول است که با وجود گنجاندن همه این شخصیتها، متن داستان شلوغ به نظر نمیرسد. او استادانه این شخصیتها را همچون بذری در خاک مینهد که ثمرهی آن را بعدها وقتی میبینیم که بعضی از این شخصیتها در آثار دیگر او دوباره پدیدار میشوند. تصویرپردازی و صحنهسازی کتاب هم به همین منوال است یعنی ظرایفی در جایجای کتاب گنجانده شده است.
یکی از این نکتههایی که خودم خیلی دوستش دارم تصویری است در اول کتاب که بانی با برخورد سنگ بر سطح آب و حرکت موجوار حلقههای آب بیدار میشود. تصویر موجهای هممرکز که یکی پس از دیگری به حرکت درمیآیند ولی هرگز به یکدیگر نمیرسند که در ساختار روایی کتاب هم به کار گرفته شده است. هسته مرکزی و کانون موجها الیزابت مادر خانواده است که زندگیِ سه شخصیت اصلی کتاب از او شروع میشود و به حرکت درمیآید. او مرکز هر یک از سه بخش کتاب است ولی روایتهای سه شخصیت کتاب با یکدیگر همپوشانی ندارند. بانی حلقه اول و نزدیکترین به مرکز است ولی داستان او با بیماری خودش و پیش از بیماری مادرش پایان میپذیرد. در کتاب دوم رابرت داستان را تا سفر پدر و مادرش برای به دنیا آوردن بچه در پیوریا، رفتن خودش و بانی به خانه عمه کلارا، گرفتار شدن خودش به بیماری و درنهایت مرگ مادرش ادامه میدهد. در بخش سوم پدر خانواده، جیمز، ماجرا را باز بدون همپوشانی با داستان رابرت از جایی ادامه میدهد که الیزابت درگذشته و حالا او به خانهای برگشته که خالی از زندگی و سرزندگی است و پر از تشویش و تردید و اندوه. این سه حلقهی هممرکز بدون نیاز به پس و پیش رفتنهای زمانی و تغییر مداوم راوی، داستان خانواده را از یک روز تعطیل معمولی تا پایان کار پیش میبرند.
کتاب «همچون پرستوها آمدند» شامل سه بخش و سه راوی است. سه راوی (بانی، رابرت و جیمز)، سه نگاه و یک سوژه، چه تاثیری بر عمقبخشی به اثر داشته است؟ تفاوت روایتها چه تاثیری بر نوع روایت داشته است؟
سه راوی سه نگاه ولی یک سوژه دارند و آن مادر خانواده الیزابت است. هر کدام از اعضای خانواده به شیوهی خود به او وابستهاند و گذشته از آن الیزابت پیوندگاه این سه نفر با یکدیگر هم هست. بانی فرزند کوچک دل خوشی از برادرش رابرت ندارد. رابرت هم بانی را ناتوان و زیادی زودرنج میبیند و بینشان پیوند برادرانه خاصی وجود ندارد. پدر خانواده هم بیشتر با رابرت اخت است تا با بانی و در جایی از کتاب مشخصاً ذکر میشود که در مواجهه با بچهها نمیداند چه کند. در واقع این سه نفر با یکدیگر ارتباط دوبهدویی ندارند و رابط بینشان همان الیزابت است. به نوعی این سه چون پرستو گرد مادر میچرخند و اوست که بقا و قوام خانواده را تأمین میکند ولی وقتی بیمار میشود این قوام به چالش کشیده میشود. این سه نفر هر کدام داستان و روایت خود را از الیزابت به تناسب سن و رابطهشان با او ارائه میکنند. روایتهایی که گاهی متناقض هم هستند ولی همین به جذابیت و تنوع داستان بسیار کمک میکند. نگاه بانی که یک بچه پنج ساله است بسیار با نگاه جیمز که مردی جاافتاده است فرق دارد و این تفاوت در متن هم بازتاب پیدا کرده و تضادهای گاهبهگاه آنها خواننده را در جایگاه قضاوت قرار میدهد. آیا رابرت به همان بیرحمی است که بانی فکر میکند؟ آیا بانی به همان معصومیتی است که در فصل اول به نظر میآید؟
مکسول در این اثر، شخصیتهای داستانش را به بهانه همهگیری آنفولانزای اسپانیایی مستقیم و غیرمستقیم در مواجهه با مرگ قرار میدهد. مرگ و از دست دادن چه نقشی در آثار او ایفا میکند؟
مرگ یک تجربه شخصی برای مکسول بود. خود او مادرش را در در ده سالگی در آنفلوآنزای اسپانیایی سال ۱۹۱۸ از دست داد و این فقدان تا سالها بر زندگی و آثار او تأثیر گذاشت. همین کتابِ «همچون پرستوها آمدند» سالها پس از ضایعه از دست دادن مادرش نوشته شد ولی مشخص است چقدر این غم همچنان برایش تازه بود. در چند اثر دیگرش هم به مساله از دست دادن مادرش پرداخت. حتی در معروفترین اثرش «خداحافظ تا فردا» که پس از هفتاد سالگیاش چاپ کرده، باز این اتفاق وارد شده است. او جایی دربارهی از دست دادن مادرش مینویسد: «آنقدر ناگهانی و بدون پیشآگهی اتفاق افتاد که هیچ کدام باورمان نمیشد و تحملش را نداشتیم ... دنیای کودکی زیبا، خیالی و امنمان زیر و رو شده بود.» و در مصاحبهی دیگری در پاسخ این پرسش که چه چیزی او را به نوشتن وامیدارد، به تقلایش برای کنار آمدن با غم از دست دادن مادرش اشاره میکند و میگوید: «فکر میکردم با نوشتن نیاکان دارم داستان اجدادم را روایت میکنم. قضیهی فقدان در متن اولیهی کتاب حتا مطرح هم نشده بود ولی دست آخر نقطهی اوج عاطفی کتاب دو فصلی شد که به زندگی پیش و پس از مرگ مادرم در شیوع آنفلوآنزای سال ۱۹۱۸ میپرداخت. دربارهی این موضوع پیشتر در همچون پرستوها آمدند نوشته بودم و همینطور در برگ تاخورده ... ولی همیشه چیزی ناگفته مانده بود.»
نکته حائز اهمیت در این اثر، نگاه بدون فیلتر و اغراق شخصیتهای اصلی داستان در مواجه با مرگ و تنهایی است. مکسول قهرمانپروری نمیکند و واکنشهای باورپذیری از راویانش به تصویر میکشد. از جایگاه تجربههای شخصی نویسنده در سبک نگارش این اثر بگویید؟
دقیقاً همینطور است. کتاب از قهرمانپروری پرهیز میکند. اصولاً سبک مکسول همین است. در دیگر آثارش هم قهرمانی نیست. داستان این کتاب روایت بسیار معمولی یک اتفاق ناگوار است که بیشتر آدمها تجربهاش را دارند یا خواهند داشت و همین آن را برای خواننده باورپذیرتر میکند. این کتاب دومین کتاب مکسول و نقطهی عطفی در داستاننویسی او بوده است. مکسول در دوران دانشجویی با خواندن کتاب «به سوی فانوس دریایی» به شدت شیفتهی ویرجینا وولف میشود چون در این داستان کودکی را میبیند که او هم مادرش را از دست میدهد. وولف بر نثر او هم اثر میگذارد طوری که رمان اولش میشود تقلیدی از وولف با همان نثر پیچیده و تودرتو. این رمان در ابتدای کار با موفقیتی نسبی روبهرو میشود اما بیش از سی سال بعد وقتی ناشر جدید مکسول تصمیم میگیرد آثار اولیهی او را دوباره منتشر کند، مکسول اجازهی تجدید چاپ آن را نمیدهد، چون پس از بازخوانی آن احساس میکند کتاب «به طرز نومیدکنندهای تقلیدی» است. ولی در همچون پرستوها آمدند او موفق میشود سبک خودش را پیدا کند و از زیر سایهی وولف بیرون بیاید. در واقع او از وولف شخصیتپردازی و نگاه دقیق انسانشناسانه را نگه میدارد ولی نثر و شیوهی نگارشش را تغییر میدهد.
مکسول بر خلاف روش وولف در به سوی فانوس دریایی دیدگاه مادر را در داستانش وارد نکرده و برعکس گذاشته او از نگاه بقیه اعضای خانواده دیده شود. تفاوت دیگر کار او با وولف در این است که در به سوی فانوس دریایی شرایطی که منجر به از بین رفتن مادر میشود عملاً ناگفته باقی میمانند. برعکس، درهمچون پرستوها آمدند مشخصاً بر درگذشت مادر و سیر حوادث پیش و پس از آن تمرکز شده. مکسول خود میگوید: «چون ویرجینیا وولف مرگ خانم رمزی را مختصر (و در داخل پرانتزی وحشتناک) برگزار کرده و خواننده را بیخبر از وقایع منجر به آن نگه داشته بود، احساس میکردم که دستم باز است. میتوانستم به جایی بروم که او انتخاب کرده بود از آن دوری کند.» درهرصورت این کتاب هم از نظر محتوا یک تجربه بسیار شخصی بوده و هم از نظر اجرا نقطه مهمی در کار نویسندگی او محسوب میشود. با اینکه کتاب زندگینامه نیست ولی بسیاری از شخصیتها بر اساس انسانهای اطراف او شکل گرفتهاند به خصوص سه شخصیت اصلی مشخصاً خود او، برادرش و پدرش هستند. ظاهراً تصویر رابرت در کتاب با وجود اینکه به نظر تصویری بسیار انسانی و تحسینبرانگیز از رابرت است، ظاهراً به مذاق برادر بزرگ مکسول، هپ ، خوش نمیآید و به همین دلیل مکسول تا دههی هشتاد و پس از درگذشت برادرش دیگر دربارهی او در کتابهایش نمینویسد.
به نظر میآید که خانه، همچون شخصیتی تاثیرگذار در این رمان ایفای نقش میکند. در این باره توصیح دهید.
همینطور است. اتفاقاً عنوان پیشگفتارم بر ترجمه کتاب دیگری از مکسول را گذاشتهام: ویلیام مکسول و خانهی ناتمام. بهخصوص در آن کتاب خانه نقشی اساسی ایفا میکند. اینجا هم همان پرهیز از اغراق و پرداختن به زندگی معمولی ناگزیر خانه را پررنگ کرده چون همهچیز در خانه اتفاق میافتد، از بازیهای کودکانه بانی با مادرش و خیالپردازیهایش با نقشهای قالی گرفته تا آنجا که بانی بیمار میشود و الیزابت با غریزه مادرانه برخلاف توصیه پزشک وارد اتاق او میشود و رابرت که احساس میکند او در این غفلت مقصر بوده، تا جیمز که پس از مرگ الیزابت خانه را خالی و بیروح میبیند و بیاختیار در سرمای شب بیرون میرود. همهچیز در خانه و حول آن اتفاق میافتد و فضای داستان کاملاً تحت تأثیر آن قرار میگیرد.
مکسول در «همچون پرستوها آمدند» شخصیتهای اصلی داستان را با استفاده از روایتهایی چندجانبه، از بعد درونی و بیرونی مورد بررسی قرار میدهد. برخی از منتقدان بر این باورند که میتوان از این اثر به عنوان رمانی روانشناختی یاد کرد. نظر شما در این باره چیست؟
کاملاً موافقم. شاید فصل اول یعنی بانی را بتوان گفت مکسول از تجربه شخصی خودش نوشته و در نتیجه عمق پرورش شخصیت بانی در داستان تعجبی نداشته باشد ولی فصل دوم یعنی رابرت مهارت مکسول در شناخت برادرش را نشان میدهد. اینجا دیگر تجسم آنچه در ذهن رابرت میگذرد یک تجربه شخصی نیست بلکه حاصل نگاه موشکافانه به افراد دیگر است. اتفاقاً برای خود من جالبترین شخصیت کتاب رابرت است که در فصل اول پسری سرکش و برادرآزار به نظر میآید ولی در فصل دوم که از نگاه خودش روایت میشود وجوه تازهای از شخصیت او نمایان میشود. برای نمونه، رابرت در حادثهای در کودکی یک پایش را از دست داده و این حادثه در هر سه فصل ظاهر میشود ولی در هرکدام از نگاهی متفاوت. در فصل اول بانی پای چوبی او را میبیند ولی با نگاهی گذرا و تا حدی بیخیال. در فصل دو رابرت که خود را هرگز برنمیشکند در فکر و خیالش روزی را تصور میکند که با تکنیک نوین جراحی پایش را باز پیدا کند و آن خیالپردازی به نظرم یکی از درخشانترین قسمتهای داستان است. در همین فصل مادرش سرسختانه نمیپذیرد که این مشکل پا مانعی برای رابرت بشود و طوری رفتار میکند که انگار هیچ محدودیتی نیست ولی در فصل سه و در روایت جیمز وجه دیگری از الیزابت را میبینیم که چقدر از مشکل پای رابرت اندوهگین است. اینها همه نشان از نگاه دقیق و روانشناسانه به شخصیتها دارد و چنان که پیشتر اشاره کردم تا حدی از همان شیفتگی اولیه مکسول به وولف ناشی میشود.
فعالیتهای مکسول به عنوان ویراستار چه تاثیری بر ادبیات او داشته است؟
در اینکه کار ویرایش او بر نویسندگیاش سایه افکنده شکی نیست. او بعضی از بزرگترین جوایز ادبی آمریکا را برای نوشتههایش برده ولی هنوز بسیاری او را بزرگترین ویراستار قرن بیستم آمریکا به خاطر ویرایش آثار ولادیمیر ناباکوف، جان آپدایک، جی. دی. سلینجر، فرانک اُکانر و ... میشناسند. پس از درگذشتش جشننامههای متعددی برای او منتشر شده و بسیاری از همین نویسندگان تراز اول درباره نقش او در آثارشان مطلب نوشتهاند. الک ویلکینسون، یکی از نویسندگان جوانی که زیر دست او تربیت شده، کتابی درباره رابطهاش با مکسول نوشت و در آن به سبک کار مکسول و اینکه چگونه او را راهنمایی کرده پرداخته است. در ویرایش هم مثل نوشتنش به دور از هیاهو بوده و به قول خودمان در فارسی کمگو و گزیدهگو ولی آنچه میگفته چون دُر بوده. بنابراین شاید واقعاً فعالیت او به عنوان ویراستار بیشتر تأثیر مثبتی بر دیگران گذاشته باشد تا خودش. اتفاقاً کوتاه مدتی پس از نوشتن این کتاب در در نیویورکر به عنوان سردبیر ادبی مشغول به کار میشود. همان موقع زونا گیل که نقدی مثبت بر همچون پرستوها آمدند نوشته بوده از این کار مکسول ناراحت میشود چون فکر میکرده مکسول دیگر چیزی نمینویسد که البته واقعاً پس از سه چهار سال همینطور هم میشود. مکسول تا حدود چهل سال بعد که از کار در نیویورکر دست میکشد تنها سه رمان و دو مجموعه داستان کوتاه نوشت و شکوفایی ادبی او مجدداً پس از پایان کار ویراستاریاش آغاز شد.
آیا قصد ترجمه آثار دیگری از مکسول را دارید؟
پیش از همچون پرستوها آمدند معروفترین کتاب او با عنوان «خداحافظ، تا فردا» را ترجمه کرده بودم که چاپش تمام شده ولی بناست با بازبینی جدید به زودی دوباره منتشر شود. سبک آثار او را دوست دارم. رمانهای دیگری هم از او خواندهام ولی داستانهای کوتاهش هم بسیار زیبا هستند. شاید اگر فرصتی بشود آنها را هم برای خوانندگان فارسیزبان ترجمه کنم.
...
کتابهای «خانه روان» نوشته یا جسی (نشر نون/1396)، «خداحافظ، تا فردا» نوشته ویلیام مکسول(نشر قطره/ 1395)، «جایی که ماه نیست» نوشته نیتان فایلر(نشر نون/1398)، «هیچوقت خانوادهای داشتهای؟» نوشته بیل کلگ(نشر نون/1399) و «آلبر کامو: عناصر یک زندگی» نوشته رابرت زارتسکی(نشر نفیر/1400) از آثار ترجمهای حکمت به شمار میآیند.
رمان «همچون پرستوها آمدند» نوشته ویلیام مکسول، در 192 صفحه، با شمارگان هزار نسخه، به قیمت 69هزار تومان، با ترجمه محمد حکمت و به همت نشر نون در دسترس علاقمندان قرار دارد.