گذشته بلند پروازانه | الف


هانس ارتل در دستگاه پروپاگاندای حکومت نازی نقش تصویربرداری نخبه و خلاق را ایفا می‌کرد که سبک خاص خود را داشت و در زمره‌ی اولین فیلمبردارانی قرار می‌گرفت که تکنیک‌هایی از قبیل ضبط فیلم در لوکیشن‌هایی از قبیل ارتفاعات چند هزارپایی یا زیر آب را تجربه کرده بودند. او در اغلب فیلم‌های لنی ریفنشتال، هنرپیشه و مستندساز آلمانی به عنوان تصویربردار حضور داشت. ریفنشتال چند فیلم مستند ساخت که صراحتاً به تبلیغ اقتدار شکست‌ناپذیر حکومت آلمان نازی می‌پرداخت که از معروف‌ترین آن‌ها «پیروزی اراده» و «المپیک» است.

 رودریگو اسبون [Rodrigo Hasbún] دلبستگی‌ها» [Los afectos]

ارتل مهارت خاصی در تصویرپردازی داشت که در خدمت تبلیغات حکومت رایش قرار گرفته بود و بدون او بازنمایی قدرتی که نظام نازیستی داشت، به راحتی امکان‌پذیر نبود. او می‌توانست در زوایا و ابعادی به ضبط تصاویر بپردازد که توانمندی‌های معمول آلمان تحت سلطه‌ی هیتلر را صدها برابر بزرگ‌تر نشان دهد.

پس از فروپاشی حکومت رایش، هانس ارتل همچون همکار مستندسازش ریفنشتال مورد بازخواست قرار نمی‌گیرد، اما دیگر جایی در نظام تازه ندارد و به‌کلی از سینما حذف می‌شود. او چاره‌ای جز مهاجرت نمی‌یابد و با خانواده‌اش به بولیوی نقل مکان می‌کند؛ جایی که به نظر او سرزمین مناسبی برای احیای فرصت‌های ازدست‌رفته است. شرح زندگی جدید ارتل در بولیوی دستمایه‌ی ساخت فیلم مستندی درباره‌ی او می‌شود. پس از چندین دهه، رودریگو اسبون [Rodrigo Hasbún]، نویسنده‌ی متولد 1981 بولیویایی مجذوب این قصه می‌شود و آن را به‌شکل رمانی درمی‌آورد که «دلبستگی‌ها» [Los afectos] نام گرفته است.

کتابی که گرچه اَسبون در پیشانی آن اشاره به تخیلی بودن بسیاری از وقایع دارد، اما شباهت‌های بسیاری با واقعیت‌های زندگی هانس ارتل می‌توان در آن یافت. این رمان تاکنون به دوازده زبان ترجمه شده و نسخه‌ی انگلیسی آن توانسته جایزه‌ی پن را از آن خود کند. نگارش این کتاب نقطه‌ی عطفی در مسیر حرفه‌ای رودریگو اَسبون محسوب می‌شود، زیرا او توانسته سرنوشت یکی از عناصر مهم در سیستم تبلیغاتی نازی‌ها را به ‌تصویر بکشد. شخصیتی که شاید برخلاف تصور عمومی سویه‌هایی روشن نیز در زندگی خود دارد.

کتاب مشتمل بر دو بخش است که هر کدام اپیزودهایی با عناوینی خاص دارد. در هر اپیزود منظر روایت تغییر می‌کند و به ذهن یکی از شخصیت‌های خانواده‌ی ارتل نزدیک می‌شود. مقاطع روایت هم متفاوت است؛ از یک سال پس از مهاجرت به لاپاث، پایتخت بولیوی، تا سال‌ها بعد و تداوم آن در زندگی دختران ارتل و از منظر هر شخصیت یکی از دوره‌های زندگی خانواده‌ی ارتل اهمیت بیش‌تری نسبت به بقیه دارد. به‌طور نمونه، یکی از دختران ارتل، هایدی، مقطعی از زندگی‌شان را مهم‌تر می‌بیند که آن‌ها از مونیخ به لاپاث آمده‌اند. سازگاری سه دختر، مادرشان و حتی خودِ ارتل که اصرار بر این جلای وطن دارد با وضعیت موجود بسیار دشوار است. زبان اولین مسأله‌ی بغرنج آن‌هاست. پس از ساکن شدن در بولیوی، هر یک از آن‌ها نوع تازه‌ای از پوچی را تجربه می‌کند. پدر تحمل خانه‌نشینی ندارد و به کوهنوردی در هیمالایا می‌رود و نزدیک به یک سال در خانه نیست. افسردگی مونیکا، دختر بزرگ خانواده، نگرانی‌ها را شدت می‌بخشد. پدر در بازگشت نقشه‌ی سفر به دل سرزمین اینکاها، پایتیتی را می‌کشد و دختران‌اش را با خود همراه می‌کند. تمامی این تلاش‌ها برای پر کردن خلأیی است که از پسِ جنگ و مهاجرت دامن‌گیر آن‌ها شده است. خانواده‌ای که می‌کوشد تمامیت خود را در سرزمینی غریب حفظ کند.

زندگی هانس ارتل در نیمه‌ی دوم‌اش که در بولیوی شکل می‌گیرد، به‌تدریج هویت او و فرزندان‌اش را دستخوش تغییراتی بنیادین می‌کند. ارتل برای فرار از افکار گذشته، برنامه‌ای تمام‌وقت برای کوهنوردی دارد. اهدافی که در این حوزه انتخاب می‌کند، به‌اندازه‌ی گذشته‌ی حرفه‌ای‌اش بلندپروازانه است. او مرتفع‌ترین قلل دنیا را برای فتح انتخاب می‌کند و هیچ وقفه‌ای میان برنامه‌های حرفه‌ای کوهنوردی‌اش نمی‌گذارد. به‌همین‌خاطر کم‌تر می‌توان او را در خانه یافت. برنامه‌های ماجراجویانه‌ی کوهنوردی آن‌قدر ادامه پیدا می‌کند که به‌تدریج ارتل را نه به‌عنوان تصویربردار، که با نام کوهنورد می‌شناسند. شاید این مطلب کمی به پاک شدن کارنامه‌ی حرفه‌ای ارتل در آلمان کمک کند. اما ارتل از شیفتگی اولیه‌اش به فیلمسازی نیز دست نمی‌کشد و طی سفرهای اکتشافی به دل مناطق بکر از جنگل‌های آمازون و سرزمین‌های اسرارآمیز آمریکای لاتین، همچون پایتیتی دوربین فیلمبرداری و عکاسی‌اش را با خود حمل می‌کند و به ثبت تصویر می‌پردازد و می‌کوشد آن بخش از وجودش را که همچنان دغدغه‌ی فیلمسازی را با خود دارد، زنده و پویا حفظ کند.

رودریگو اَسبون در این کتاب سعی بر انعکاس پرماجراترین بخش‌های زندگی هانس ارتل دارد. این تصویربردار که پس از جنگ زندگی خود را در آلمان تمام‌شده می‌دیده است، با مهاجرت به قاره‌ای دیگر که از نظر فرهنگ و اقلیم تفاوت‌هایی بنیادین با سرزمین مادری‌اش دارد، در واقع و به اعتراف خودش همه‌چیز را از صفر شروع می‌کند. بدیهی است که او در این سفر که به درازای عمرش زمان خواهد برد، با ناملایمات بسیاری از جمله ناسازگاری فرهنگی با مردم کشور مقصد مواجه می‌شود، اما ارتل این مسأله را موهبتی بزرگ می‌داند که او را از مصیبت عواقب پساجنگ در امان نگه می‌دارد. ارتل در بولیوی زندگی طولانی‌تر و عمر مفیدتری را طی می‌کند، گرچه فرازونشیب‌های بسیاری را از سرمی‌گذراند. این نقاط حساس از زندگی ارتل همان چیزی است که در مرکز نگاه اَسبون قرار گرفته و با رویکردی دراماتیک آن را به‌صورت یک رمان جذاب درآروده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...
مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...
گوته بعد از ترک شارلوته دگرگونی بزرگی را پشت سر می‌گذارد: از یک جوان عاشق‌پیشه به یک شخصیت بزرگ ادبی، سیاسی و فرهنگی آلمان بدل می‌شود. اما در مقابل، شارلوته تغییری نمی‌کند... توماس مان در این رمان به زبان بی‌زبانی می‌گوید که اگر ناپلئون موفق می‌شد همه اروپای غربی را بگیرد، یک‌ونیم قرن زودتر اروپای واحدی به وجود می‌آمد و آن‌وقت، شاید جنگ‌های اول و دوم جهانی هرگز رخ نمی‌داد ...
موران با تیزبینی، نقش سرمایه‌داری مصرف‌گرا را در تولید و تثبیت هویت‌های فردی و جمعی برجسته می‌سازد. از نگاه او، در جهان امروز، افراد بیش از آن‌که «هویت» خود را از طریق تجربه، ارتباطات یا تاریخ شخصی بسازند، آن را از راه مصرف کالا، سبک زندگی، و انتخاب‌های نمایشی شکل می‌دهند. این فرایند، به گفته او، نوعی «کالایی‌سازی هویت» است که انسان‌ها را به مصرف‌کنندگان نقش‌ها، ویژگی‌ها و برچسب‌های از پیش تعریف‌شده بدل می‌کند ...