آسیب‌پذیری ضعف نیست | هم‌میهن


برنه براون [Brené Brown]، نویسنده و پژوهشگر آمریکایی ازجمله شناخته‌شده‌ترین متخصصان حوزه آسیب‌پذیری و شرم است و سخنرانی‌های او در این حوزه، میلیون‌ها بار در جهان دیده شده‌اند. از کتاب‌های او نیز کتابخوانان استقبال قابل توجهی می‌کنند؛ آثاری چون «شجاعت در برهوت»، «شهامت رهبری»، «موهبت کامل نبودن» و «شجاعانه زیستن» [Daring greatly : how the courage to be vulnerable transforms the way we live, love, parent, and lead].

خلاصه کتاب شجاعانه زیستن» [Daring greatly : how the courage to be vulnerable transforms the way we live, love, parent, and lead]. برنه براون [Brené Brown]

همانطور که از عناوین این آثار نیز برمی‌آید، محور اصلی بحث براون این است که برای یک زندگی تمام و کمال، زیستی صادقانه و متعهدانه و با جان و دل چه باید کرد؟ پاسخ سرراست براون این است: باید شجاعت زیستن را داشت. چنین پاسخی البته ممکن است موجب سوءتفاهم شود، به‌خصوص اگر نوشته‌ها و گفته‌های براون را ندانیم.

وقتی براون از «شجاعانه زیستن» (Daring Greatly) سخن می‌گوید منظورش این است که باید جرأت و شهامت مواجهه با کاستی‌ها و نقص‌های انسانی خود را داشته باشیم. از این منظر روی سخن براون بیش از هر کس با افرادی است که دچار کمال‌گرایی هستند و از ترس خطا، نقص و قضاوت منفی دیگران، ترجیح می‌دهند مدام از انجام امور طفره بروند و انجام آنها را به زمانی موکول کنند که گاهی در عمل هیچ‌گاه فرا نمی‌رسد.

در همان‌ آغاز کتاب، براون نقل قولی از سخنرانی مشهور تئودور روزولت با نام «انسانِ در عرصه» که در سال ۱۹۱۰ در سوربون پاریس ایراد شد می‌آورد تا نشان دهد منظورش از «شجاعانه زیستن» چیست. او از روزولت نقل می‌کند: «آن‌کس که اهمیت دارد، انسانِ در عرصه است. آنکه چهره‌اش به خاک، عرق و خون آغشته است. آنکه دلاورانه می‌کوشد. آنکه خطا می‌کند. آنکه بارها و بارها شکست می‌خورد.» از نظر روزولت؛ «هیچ تلاشی بی‌اشتباه و نقص ممکن نمی‌شود. اما کیست که به جان می‌کوشد کاری کند؟ آنکه از شور و اشتیاق لبریز است، آنکه خود را وقف امری ارزشمند می‌کند، آنکه در بهترین حالت به کسب دستاوردهای والا نائل می‌شود و در بدترین حالت اگر شکست بخورد می‌داند شجاعانه زیسته است.»

از بطن همین نگاه بنیادی است که مفهوم محوری در بحث براون، آسیب‌پذیری می‌شود. براون می‌گوید، اکثر ما آدم‌ها از آسیب‌پذیری خود و اذعان بدان ناراحتیم و تمایل داریم به وضعیتی قطعی برسیم که در آن خبری از آسیب‌پذیری، ابهام و خطر نباشد. دوست داریم به وضعیت ضدضربه برسیم؛ موقعیتی که در آن می‌توانیم برای همه ابعاد زندگی طرح و برنامه‌های قطعی و منتج به موفقیت ترسیم کنیم و به سهولت به اهداف‌مان برسیم. براون اما می‌گوید، چنین قطعیت و طرح دقیقی در کار نیست و بهتر است بیشتر از ترس به مقصد نرسیدن، از سفری که در آنیم، لذت ببریم. به بیانی دیگر ما ناچاریم با این مسئله کنار بیاییم که آسیب‌پذیریم. در عین حال بهتر است به آسیب‌پذیری نه به‌معنای نقطه ضعف انسان که به‌مثابه نقطه قوت او بنگریم. از نظر براون: «آسیب‌پذیری هسته، قلب و محور تجربه‌های معنادار بشری است».

افسانه‌های رایج در میان ما درباره آسیب‌پذیری حکایت از آن دارد که بیشتر ما انسان‌ها آسیب‌پذیری را ضعف می‌دانیم و وضع ایده‌آل را وضعی قلمداد می‌کنیم که در آن بتوانیم آسیب‌پذیری خود را بروز ندهیم. بخشی بسیار مهم از این افسانه‌ها اما متکی بر این عقیده است که احساس ناکافی بودن به احساس غالب و روزمره ما بدل شده و همین ترس و شرمندگی را بر وجودمان غلبه داده است. در فرهنگی که مسئله اصلی مسئله همواره ناکافی بودن است، آدم‌ها همین که صبح از خواب بیدار می‌شوند، می‌گویند «دیشب به اندازه کافی نخوابیدم». این روند البته فقط به کم‌خوابی منحصر نمی‌شود بلکه آدم‌ها عادت کرده‌اند از صبح تا شب درباره باخت‌ها و نداشته‌هایشان فکر و صحبت کنند و در مقام مقایسه با دیگران برآیند. از نظر براون؛ «ماهیت اصلی حسادت‌ها، طمع‌ها، تعصب و جدل ما با زندگی همین وضعیت درونی‌شده فقدان و ذهنیت ناظر به کمبود است.»

پادزهر این «کمبود» البته «فراوانی» نیست. براون می‌گوید: «متضاد کمبود، کافی‌بودن است یا آنچه من نامش را زیست متعهدانه می‌گذارم.» از نظر براون چنین زیست متعهدانه و شجاعانه‌ای اصول متعددی دارد چون پرورش اصالت (رها کردن آنچه دیگران فکر می‌کنند)، پرورش احساس شفقت به خود (رها کردن میل به کمال‌گرایی)، پرورش روحیه تاب‌آوری (رها کردن حس ناتوانی)، پرورش روحیه قدردانی و سرخوشی (رها کردن حس کمبود)، پرورش شم درونی و اعتماد به سرنوشت (دست کشیدن از نیاز به احساس قطعیت)، پرورش خلاقیت (دست کشیدن از قیاس)، پرورش بازی و استراحت (پرهیز از خستگی مفرط از کار به‌مثابه نماد برتری اجتماعی)، پرورش آرامش و سکون (رها کردن اضطراب بدل شده به سبک زندگی)، پرورش کار معنادار (رها‌کردن تردید به خود و «اما و اگرها») و پرورش خنده، ترانه و رقص (رها کردن میل به همیشه عالی بودن و تحت کنترل داشتن همه چیز) اما ماهیت اصلی آن «آسیب‌پذیری و ارزشمندی» است به‌معنای «مواجهه با عدم قطعیت، در معرض بودن، ریسک‌های احساسی و علم به اینکه من کافی‌ام.»

[کتاب «شجاعانه زیستن» با ترجمه شقایق نظرزاده منتشر شده است. این کتاب پیش از این با عنوان «زندگی شجاعانه: شجاعت آسیب‌پذیری و تغییر شیوه زندگی، مهرورزی، فرزندپروری و رهبری» و با ترجمه‌ی آزاده رادنژاد، فرح رادنژاد، افسانه حجتی‌طباطبایی منتشر شده بود.]

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...
نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...