علی سالم، مزدک دانشور | شرق


یرواند آبراهامیان در سال 1319 در خانواده‌ای ارمنی‌تبار در تهران زاده شد. او تحصیلات خود را در دانشگاه آکسفورد و کلمبیا در رشته تاریخ به پایان برد و پایان‌نامه‌اش پایه و اساس کتاب معروف «ایران بین دو انقلاب» را تشکیل می‌دهد. آبراهامیان سال‌ها به عنوان پروفسور شاخص در کالج باروک دانشگاه نیویورک تدریس می‌کرد و اکنون از این دانشگاه بازنشسته شده است. اما آنچه او را به مورخی شاخص در ایران بدل کرده، نگاهی انتقادی به تاریخ و زبانی شیوا و رسا در بیان موضوعات تاریخی است.

یرواند آبراهامیان Ervand Abrahamian بحران نفت» [Oil Crisis in Iran: From Nationalism to Coup D'Etat]

در همه فرازونشیب‌های سیاسی سال‌های اخیر او نگاه موشکافانه‌ای را که از ای. پی. تامپسون وام گرفته بود حفظ کرده و به عنوان یک چپگرا در قلب جهان سرمایه بر اعتقاداتش پای فشرده است. اکثر کتاب‌های او به فارسی ترجمه شده‌اند. از آن میان کتاب «ایران بین دو انقلاب» و «کودتا» پرفروش‌ترین کتاب‌های تاریخی بوده‌اند و ترجمه‌ها و چاپ‌های متعددی از آنها منتشر شده است. آخرین کتاب آبراهامیان به نام «بحران نفت در ایران» [Oil Crisis in Iran: From Nationalism to Coup D'Etat] به تازگی در آمریکا منتشر شده و در حال ترجمه به فارسی است. به بهانه انتشار آن با این استاد برجسته به گفت‌وگو نشسته‌ایم که ترجمه آن را در ادامه می‌خوانید.

‌شما یکی از پرمخاطب‌ترین تاریخ‌نویسان معاصر هستید. کتاب‌های شما را گاه چندین مترجم ترجمه می‌کنند و برخی از آنها بدل به کتاب‌های مرجع دانشگاهی شده‌اند. اول می‌خواستیم بدانیم که علت این استقبال از شیوه تاریخ‌نگاری خود را در چه می‌دانید و اینکه آیا هیچ‌یک از مترجمان آثار شما به زبان فارسی، چه در داخل و چه در خارج از کشور حقوق مؤلف را حداقل از نظر معنوی رعایت کرده و از شما برای ترجمه اجازه گرفته‌اند؟

ایران در دوران پهلوی عمیقا از تاریخ دانشگاهی محروم بود. آنچه اغلب «تاریخ» در نظر گرفته می‌شد، بدون استثنا خاطرات منفعت‌طلبانه، تبلیغات ساده‌لوحانه حکومتی، و گاه تحقیقاتی کسالت‌آور درباره گذشته‌ای بسیار دور بود. چند مورخ جدی - مانند فریدون آدمیت، هما ناطق و احمد کسروی - به «گذشته نسبتا نزدیک» می‌پرداختند. اما البته هیچکدام اجازه نداشتند به «تاریخ معاصر» بپردازند. به همین خاطر، بعد از سال 1979(1357)، اکثر خوانندگان میل سیری‌ناپذیری به دانستن آنچه واقعا رخ داده بود یافتند. به نظرم این موضوع علاقه زیاد داخل کشور را به تاریخ دانشگاهی ایران در قرن بیستم توضیح می‌دهد.

خوشبختانه فعلا هیچ قانون کپی‌رایتی وجود ندارد که مانع ترجمه آثار به فارسی باشد. بسیاری از روشنفکران به تنهایی کار سخت و بی‌اجر‌و‌مزد ترجمه کتاب‌های تاریخ دانشگاهی را از زبان غربی به فارسی بر عهده می‌گیرند. من معمولا ترجمه‌های فارسی آثارم را مدت‌ها پس از انتشار می‌بینم. مطمئنم که سایر دانشگاهیان نیز تجربه‌های مشابهی دارند.

‌شما همیشه از ریچارد تاونی و ای. اچ. کار شاهد مثال می‌آورید که «زمان حال» نقشی تعیین‌کننده در تاریخ‌نگاری و نگاه مورخ دارد. اگر این پیش‌فرض را بپذیریم، به نظر می‌رسد 28 مرداد 1332 بیش از آنکه موضوعی درگذشته باشد، مسئله‌ای امروزی است. خود شما دو کتاب در این رابطه نوشته و در کتاب‌های دیگرتان نیز به این رخداد توجه داشته‌اید. چرا در این روزها 28 مرداد 1332 برای شما چنان اهمیتی دارد که وقت خود را صرف پرداختن به آن می‌کنید؟

ای. اچ. کار و ریچارد تاونی در تأکید بر این موضوع روشنگر بودند که گذشته و حال ارتباط نزدیکی با هم دارند و برای درک زمان حال باید درباره گذشته نزدیک بدانیم. گذشته هیچ‌گاه صرفا گذشته نیست. اما، دلیل مهم‌تر دیگری برای مطالعه گذشته نزدیک وجود دارد. ممکن است بدانیم در گذشته چه «رخدادهای مهمی» اتفاق افتاده اما باید توضیحات مختلف را درباره علت و نحوه وقوع آنها بررسی کنیم. این امر تاریخ را از توصیف صرف آنچه اتفاق افتاده به توضیح علت وقوع آن تغییر می‌دهد. بدین ترتیب، تاریخ بدل می‌شود به شکلی از استدلال یا، در اصطلاح آکادمیک، ارائه یک «تز» از آنچه واقعا اتفاق افتاده است.

البته این مسئله در حرف ساده به نظر می‌رسد. سؤال‌هایی که در باب گذشته طرح می‌شود باید سؤال‌هایی «تعیین‌کننده» باشند و باید منابع اولیه موثق به قدر کافی در دسترس باشد تا بتوانیم به آنها پاسخ دهیم. هیچ تردیدی درباره اینکه کودتای 1953 (1332) برای ایران امروز تعیین‌کننده بود، وجود ندارد و ما منابع اولیه فراوانی برای ارائه توضیحی موثق از این رخداد در دست داریم.

شما در کتاب جدیدتان «بحران نفت»، از اسناد تازه‌منتشر‌شده موسوم به FRUS استفاده کرده‌اید. این اسناد چه مسائل متفاوتی از اسناد پیشین CIA یا گزارش ویلبر دارند؟ شما در این کتاب دوباره بر این تز خود پافشاری کرده‌اید که علت اینکه در ابتدا بریتانیا و سپس ایالات متحده آمریکا تمامی تلاش خود را برای برانداختن قانونی و غیرقانونی مصدق به کار بستند، مسئله جنگ سرد و حضور حزب توده ایران نبود. بلکه در آن سال‌ها آنها نمی‌خواستند خارج از الگوی روابط خود با دیگر کشورهای نفتی الگوی دیگری داشته باشند. به چه دلیلی کمونیست‌ستیزی و هراس جهان غرب را از کمونیست‌شدن ایران نادیده می‌گیرید؟ به عنوان مثال نام برنامه کودتا TP Ajax بود که به معنای پاک‌سازی حزب توده است...

اسناد جدید اطلاعات بیشتری درمورد رخدادهای پایانی 15 تا 19 اوت (24 تا 28 مرداد 1332) به ما نمی‌دهد، اما چیزهای زیادی درباره دخالت ایالات متحده در سیاست داخلی ایران در دو سال منتهی به کودتا می‌گوید که پیش از این نمی‌دانستیم. این اسناد به وضوح نشان می‌دهند که ایالات متحده نقش مهمی در تلاش برای جایگزینی قوام با مصدق در جریان بحران 30 تیر داشت؛ همچنین در بحران 9 اسفند، زمانی که شاه چمدان‌هایش را بسته بود تا کشور را ترک کند -شاه بعدا از هندرسون، سفیر ایالات متحده، برای «نجات سلطنت» در آن روز تشکر کرد- و نیز در سیاست‌‌های روزمره مجلس هفدهم، به ویژه در توسل به اهرم آبستراکسیون برنامه‌ریزی‌شده‌ که مجلس را به بن‌بست کشاند و مصدق را مجبور به برگزاری رفراندوم برای انحلال مجلس کرد.

علاوه بر این، اسناد جدید آنچه را از اسناد قبلی می‌دانستیم تقویت می‌کند - اما بسیاری تمایلی به پذیرش آن ندارند - اینکه نگرانی ایالات متحده واقعا ترس از کمونیسم نبود، نگرانی اصلی «سرایت» ملی‌شدن نفت به کشورهای دیگر بود؛ و اینکه ایالات متحده حاضر به پذیرش اصل ملی‌شدن بود به شرط اینکه مصدق واقعا ملی‌شدن و کنترل صنعت نفت در داخل ایران را اجرا نکند. بسیاری از مورخان غربی در گذشته استدلال کرده بودند که ایالات متحده به عنوان یک «میانجی صادق» وارد مشاجره شده است، ملی‌شدن را پذیرفته و به دلیل ترس قریب‌الوقوع حزب توده کودتا را انجام داده است. سند جدید به شدت این استدلال‌های مرسوم را زیر سؤال می‌برد.

‌تا چه حد خوش‌بین هستید که بتوانیم اسناد دخالت دولت بریتانیا را در واقعه 28 مرداد داشته باشیم؟

اسناد سفارت بریتانیا در دسترس قرار گرفته اما درباره کودتا چیز کمی در آنها وجود دارد. MI6 به ندرت آرشیوهای خود را در دسترس قرار می‌دهد. تنها شانس افشای منابع جدید بریتانیایی این است که کسی به اسناد و مدارک شخصیِ نورمن داربی‌شایر دسترسی پیدا کند. داربی‌شایر عامل اصلی MI6 در ایران بود و پس از آنکه سیا «کل اعتبار» تغییر دولت مصدق را به خاطر «مخاطره موفقیت‌آمیز» به حساب خود واریز کرد، بسیار عصبانی شده بود، زیرا نقش MI6 - و البته خودش – در این روایت به حداقل رسیده و حتی پاک شده بود.

‌شما در کتاب «کودتا» و همچنین کتاب جدیدتان «بحران نفت» درباره نتایج کودتای 28 مرداد بر آینده سیاسی ایران و مشروعیت‌زدایی از سلطنت و نیز پیامدهایی همچون انقلاب بهمن 1357و دست بالا گرفتن برخی نیروهای محافظه‌کار صحبت کردید. آیا اینها تحلیل‌های شما هستند یا اسناد نیز این نظرات را تقویت می‌کنند؟

اسناد جدید نشان می‌دهند که شاه در حمایت از پروژه کودتا بسیار بی‌میل بوده است. او دل خوشی از مصدق نداشت - عمدتا به دلیل مسئله قانون اساسی - اما تا اوایل آگوست 1953 (مرداد 1332) به شدت از این ایده دفاع می‌کرد که بریتانیا و ایالات متحده باید نخست‌وزیر را نه از طریق یک کودتای نظامی بلکه از طریق سازوکاری سیاسی برکنار کنند. او نمی‌خواست به دلیل برکناری مصدق مقصر شناخته شود. همان‌طورکه مستمر می‌گفت مخالف‌شناخته‌شدنش با مصدق و ملی‌شدن نفت، «مشروعیت» سلطنت را به شدت تضعیف می‌کرد. شاه خیلی دیر به پروژه کودتا ملحق شد، تنها پس از اینکه سیا و MI6 به او اولتیماتوم دادند که کودتا را با یا بدون او انجام می‌دهند و [در صورت عدم همکاری او] نمی‌توانند بقای تاج و تخت او را تضمین کنند و به عنوان آخرین اهرم فشار، ترس از این را هم داشت که یکی از برادرانش ممکن است حاکم بعدی باشد. اسناد جدید نشان می‌دهد شاه بصیرت بیشتری نسبت به مشاوران خود و سفرای خارجی داشت: او متوجه شد که وقوع یک کودتا مشروعیت حکومتش را تضعیف می‌کند. کودتا البته دقیقا همین کار را کرد و به سال 1953 اهمیتی تاریخی داد. همان‌طور‌که یکی از مقامات وزارت خارجه در اوج انقلاب 1979 اعتراف کرد، شاه نتوانست هیچ‌کس را برای مذاکره جدی بیابد، زیرا مخالفان او را مشروع نمی‌دانستند و به او اعتماد نداشتند.

‌به نظر می‌رسد بسیاری از مورخان و تاریخ‌پژوهان نگاهی انتخابی به مسئله ملی‌شدن نفت دارند؛ مثلا فقط اندک افرادی (از جمله مصطفی فاتح) به اعتصاب کارگران شرکت نفت در فاصله اسفند 1329 تا اردیبهشت 1330 و نقش آن در به‌قدرت‌رسیدن دکتر مصدق اشاره داشته‌اند. شما در کتاب دیگری اشاره کرده‌اید که در تظاهرات اول ماه مه 1325 در آبادان بیانیه‌ای خوانده می‌شود و در آن برای اولین بار تقاضای ملی‌شدن نفت مطرح می‌شود. به راستی چرا نقش کارگران، زحمتکشان و سازمان‌های مرتبط با آنها در ملی‌شدن نفت تا این حد مورد بی‌اعتنایی واقع شده است؟

به نظر من دو دلیل عمده برای این مسئله وجود دارد که چرا جریان اصلی تاریخ‌نگاری در رابطه با ملی‌شدن نفت در ایران نقش کارگران و سازمان‌های مربوط به آنها را عموما نادیده می‌گیرد. اولین دلیل این است که مورخان جریان اصلی به این سو گرایش دارند که فرادستان و بالایی‌ها را در تغییرات کلان ببینند: نمایندگان پارلمان، دولتمردان و نخبگان سیاسی. در اینجاست که «تاریخ‌نگاری از پایین» معنا پیدا می‌کند. زیرا فقط کسانی که این نگاه را در تاریخ‌نگاری خود می‌پرورانند، می‌توانند نقش کارگران را در تاریخ تشخیص دهند. دلیل دوم این است که مورخان جریان اصلی از اعتباربخشی به حزب توده ایران در جریان ملی‌شدن نفت پرهیز دارند. البته باید متذکر شد که سیاست حزب توده در آن دوره زمانی همیشه یکدست نبوده اما در این شکی نیست که اعتصاب کارگران نفتی که از حمایت کامل حزب توده برخوردار بود (از اسفند 1329 تا اردیبهشت 1330)، نقش بسیار مهمی در به‌قدرت‌رسیدن دکتر مصدق و آغاز ملی‌شدن نفت داشته است.

‌پس از سال‌های انقلاب تاریخ‌نگاری آکادمیک در ماجرای ملی‌شدن صنعت نفت و کودتای 28 مرداد تقصیر ناکامی دولت ملی را در مقابله با کودتا به گردن حزب توده ایران می‌اندازند و بی‌عملی آنها را در جریان کودتا عامل موفقیت کودتاگران می‌داند. در کتاب جدیدتان نشان داده‌اید حزب توده نه تنها در جریان رفراندم انحلال مجلس در کنار مصدق ایستاد بلکه با مطلع‌کردن مصدق از کودتای 25 مرداد و 28 مرداد از او خواست تا از نیروهای وفادار به حزب برای مقابله با کودتا استفاده کند. اما مصدق نپذیرفت... به نظر شما تاریخ آن روزهای پرآشوب چرا تا این حد دگرگونه توصیف می‌شود؟

سرزنش گسترده حزب توده برای کودتای موفق، بخشی از پروپاگاندای حساب‌شده سیا پس از کودتا بود. سیا برای منحرف‌کردن نقش خود، شایعاتی دروغین را منتشر کرد که حزب توده در روزهای حساس کودتا علیه مصدق درآمده است. بسیاری از چپ‌ها در ایران، مانند مصطفی شعائیان که به منابع اولیه دسترسی نداشتند، به آسانی این تصور نادرست را پذیرفتند. اسناد جدید نه تنها نشان می‌دهد که در اوت 1953 «تهدید» واقعی کمونیستی وجود نداشت، بلکه نشان می‌دهد حزب توده در دوره پس از 30 تیر، در 28 مرداد و بلافاصله پس از آن از مصدق حمایت کرد.

‌سال‌هاست که طرفداران خلیل ملکی چه در آکادمی و چه در افکار عمومی، می‌خواهند او را در نقش یک سوسیالیست مستقل مثل مارشال تیتو تصویر کنند. با توجه به اسناد جدید به نظر می‌رسد که علی جلالی (یکی از برادران بوسکو (Boscoe) از سوی سیا در نیروی سوم نفوذ کرده بود و برای تبلیغات ضد حزب توده به آنها پول و امکانات می‌رساند. شما گفته‌اید که این پروپاگاندای خاکستری،Grey Propaganda (یعنی تظاهر به طرفداری از مصدق و در عین حال کوبیدن حزب توده) مورد علاقه دونالد ویلبر هم بوده است... تحلیل شما از نقش خلیل ملکی و نیروی سوم در جریان کودتای 28 مرداد چیست؟

در اسناد جدید از خلیل ملکی به طور مشخص نام برده نشده است، اما شامل «خودستایی‌هایی» از سیا است که طبق آن به «تیتوئیست‌ها» در ایران کمک می‌کرده است. منظور آن می‌تواند بقایی یا خلیل ملکی یا هر دو باشد. از منابع دیگر می‌دانیم که یکی از برادران بوسکو به گروه ملکی کمک مالی می‌رساند، خلیل ملکی سرسختانه با برگزاری جلسات مشترک جبهه ملی با حزب توده مخالفت می‌کرد و صبح روز 28 مرداد روزنامه اصلی آنها تیتر زد «تهدید جناح راست به پایان رسیده، تهدید واقعی حزب توده است». برداشت از این سخنان و شعارها را من به خوانندگان واگذار می‌کنم.

‌در سال‌های اخیر یک جریان ریویزیونیست در تاریخ‌نگاری و البته سیاست ایران سر بر آورده است. این افراد نه تنها اصل ملی‌شدن صنعت نفت را منفی می‌دانند و آن را بخشی از دولتی‌شدن، سوسیالیستی‌شدن و بزرگ‌شدن دولت می‌دانند، بلکه جنبش ملی‌شدن نفت را حاصل یک هیستری جمعی می‌دانند که مصدق به شیوه یک رهبر پوپولیست جهان سومی آن را راهبری می‌کرده... این جریان ریویزیونیست کودتای 28 مرداد را مسئله‌ای داخلی می‌داند که در اثر نارضایتی محافظه‌کاران رخ داده و پیوستن بخشی از ارتشی‌ها به «قیام مردمی 28 مرداد» نیز تصادفی بوده است. علاوه بر این بخشی از آنها حتی از «قیام 28 مرداد» دفاع می‌کنند و می‌گویند اگر کودتا اتفاق نمی‌افتاد حزب توده به شیوه چکسلواکی و براندازی دکتر بنش، علیه مصدق کودتا می‌کرد و ایران بدل به «ایرانستان» می‌شد... نظر شما درباره این جریان ریویزیونیست تاریخ‌نگاری چیست؟

رویزیونیست‌ها و برخی منتقدان در داخل ایران معنای واقعی ملی‌شدن نفت را درک نمی‌کنند. این خواسته فقط به درآمدها و امتیازهای بهتر نفتی مربوط نبود، بلکه بحث بر سر استقلال ملی، حاکمیت ملی و اعاده مجدد کنترل ملی بر منابع حیاتی بود. این وضعیت مشابه کشورهایی بود مانند هند، پاکستان، ایرلند، اندونزی و بعدا کنیا، اوگاندا، غنا و بسیاری از کشورهایی که در آفریقا و آسیا اعلام استقلال ملی کرده بودند. کمتر کسی استدلال می‌کند که بهتر بود این کشورها استقلال نداشته باشند و در عوض فقط خواهان نوعی «حاکمیت محلی» محدود شوند. این بحث که مصدق باید به کمتر قانع می‌شد و در نتیجه از کودتا اجتناب می‌کرد، خیالی محض است.

این ادعا که اگر کودتا رخ نمی‌داد، نهایتا حزب توده مسلط می‌شد نیز چیزی جز حدس و گمان واهی نیست. حدس و گمان درباره تاریخ‌های جایگزین، ضدواقعیات در تاریخ و راه‌هایی که سپری نشده‌اند، بازی‌های سرگرم‌کننده‌ای برای بعد از شام هستند - و برخی از دانشمندان علوم سیاسی چنین «بازی‌هایی» را دوست دارند. با این حال، بیشتر مورخان دوست دارند به آنچه می‌دانیم اتفاق افتاده بپردازند و سعی کنند آن را توضیح دهند. می‌دانیم که دولت مصدق وجود داشته است. از اسناد جدید مشخص است که دولتی کارآمد بوده و حزب توده در موقعیتی نبوده که آن را تصاحب کند. حال آنکه اوضاع در ایران و چکسلواکی تا حد زیادی متفاوت بود. چکسلواکی دارای اقتصادی بسیار صنعتی بود، با یک طبقه کارگر بزرگ و جنبشی کمونیستی که وزارتخانه‌های اصلی و اکثریت مجلس منتخب را کنترل می‌کرد، و با سپاهی از افسران آموزش‌دیده توسط ارتش سرخ، بدون قبایلی مانند بختیاری‌ها و قشقایی‌ها که تمام‌و‌کمال توسط آمریکا و انگلیس مسلح شده بودند. معدود مورخانی که به «ضد‌تاریخ» می‌پردازند، معمولا برنامه‌ای سیاسی دارند - آنها دوست دارند مسیری را دنبال کنند که منجر به چیزی شود که تمایل دارند، یا می‌خواهند آن را به‌عنوان یک لولو برای ترساندن ساده‌لوح‌ها مطرح کنند.

‌شما همچون اریک هابسبام بازسازی‌های تاریخی را امری ناممکن می‌دانید. اما خود شما در کتاب «ایران بین دو انقلاب» این مثال را مطرح کرده‌اید که اگر مجلس اول شورای ملی به کار خود ادامه می‌داد و در دولت‌سازی موفق بود، «شاید» ما یک مشروطه محافظه‌کار پارلمانی به سبک بریتانیا را تجربه می‌کردیم. پس اگر بخواهیم به شیوه رؤیاپردازان به عقب برگردیم و جهانی موازی را فرض کنیم که کودتای 28 مرداد شکست می‌خورد چه آینده‌ای را برای ایران متصور می‌شدید؟

انقلاب مشروطه در رسیدن به اهداف خود شکست خورد نه به دلیل راه پیموده‌نشده یا اشتباه پیموده‌شده یا به دلیل ایده‌هایش، بلکه به خاطر این واقعیت ناگزیر شکست خورد که ایران در آغاز قرن یک دولت متمرکز کارآمد نداشت. بدون چنین دولتی، حکومت مرکزی می‌توانست همه نوع اصلاحات را در سر بپروراند، اما تنها در حد آرزو و رؤیای صرف باقی می‌ماند. تا پایان قرن، ایران دارای یک دولت مرکزی کارآمد شد. اما اینکه این روند در قرن بیست‌و‌یکم چه مسیری را طی خواهد کرد، حدس و گمان محض خواهد بود. من چنین حدس و گمان‌هایی را به دیگران واگذار می‌کنم.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...
نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...