اروپای پس از 1968، در دورانی که سرزمین بوهمیا تحت اشغال ارتش روس بود. در فصل آغازین، این واقعیت تاریخی از همه چیز مهمتر است و به تدریج پس‌زمینه می‌شود و زندگی اشخاص داستانی در جلو آن روی می‌دهد، مانند زندگی آن زن مهاجر چک به نام تامینا که سرانجام در جزیره‌ای می‌میرد که فقط تعدادی کودک در آن زندگی می‌کنند... طی دویست سال اخیر، سار جنگلها را رها کرده است تا پرنده شهرها شود [...] اینکه بوهمیا تحت اشغال سلتها باشد یا اسلاوها [...] مشکل زمین نیست.

کتاب خنده و فراموشی [Kniha smichu a zapomneni]. (The Book of Laughter and Forgetting) رمان میلان کوندرا
کتاب خنده و فراموشی
[Kniha smichu a zapomneni]. (The Book of Laughter and Forgetting) چهارمین رمان میلان کوندرا (1929-) ،‌ نویسنده چک، که بین سالهای 1976 و 1978 نوشته شد و نخستین بار به سال 1979 با ترجمه فرانسوی در پاریس انتشار یافت. این رمان نقطه عطفی در آثار نویسنده است، بدین معنا که نخستین کتاب نوشته شده پس از ترک چکوسلواکی است؛ از سوی دیگر، شکل تازه‌ای را افتتاح می‌کند که خصوصیات قابل لمس در رمانهای پیشین در این اثر شکوفا می‌شود. کتاب، همانطور که تقریباً در همه آثار کوندرا صدق می‌کند، از هفت قسمت تشکیل شده است که این بار به شکل داستانهای کوتاه تقریباً مستقل است. با این همه، کاملاً رمان مدنظر است؛ زیرا به اعتقاد نویسنده، وحدت عمل داستانی به وجود آورنده رمان نیست، بلکه وحدت مضمونها رمان به دست می‌دهد. کوندرا این مطلب را در وسط کتاب می‌گوید: «همه این کتاب رمانی به شکل دگرگشت است. قسمتهای مختلف مانند مراحل مختلف سفری در پی هم می‌آیند که به درون یک مضمون، به درون یک اندیشه و به درون یک موقعیت تنها و واحد راه می‌برد و درک آن برای من در فراخنا گم می‌شود.»

مضمون، در نظر کوندرا «پرسش وجودی» است که اغلب عبارت است از بررسی واژه‌ای خاص. واژه و مضمونی که تعریف شده باشد، بدین ترتیب به مقوله وجود تبدیل می‌شود. کتاب خنده و فراموشی بر اساس واژه-مقوله‌های فراموشی، خنده، فرشتگان، «لیتوست» و مرز ساخته شده است.

قالب جغرافیایی چنین است: در فصلهای یک و دو و پنج، سرزمین بوهمیا؛ در فصلهای چهار و هفت، اروپای غربی؛ در فصلهای سه و شش، هردو قالب با هم. این همزیستی، بدون شیوه چندنوایی، که در هیچ کجا تا این حد وسعت نگرفته است، تحقق‌پذیر نبود. در فضای بخشی واحد، عناصر کاملاً «ناهمگون» «همزمان» بسط و پرورش می‌یابد؛ نقلها، داستانها، قطعه‌هایی به شکل مقاله، نقد ادبی یا موسیقایی، چهره‌پردازی اشخاص داستانی و جز اینها. همچنین نخستین بار است که نویسنده خود به صحنه رمان پا می‌گذارد، نه‌تنها با عقایدش، بلکه با قطعه‌هایی از زندگینامه خود (به طور مثال، مرگ پدر). با این حال،‌ هیچ وجه اشتراکی با گرایش معاصر مبنی بر تغییر دادن رمان به حسب حال وجود ندارد. هیچ تک‌سرایی «من» در این اثر نیست، بلکه «چندنوایی» هست که طی آن رمان‌نویس صرفاً صدایی در میان صداهاست. (رده‌بندی طبق شیوه یادسپاری: در آثار استرن (2)، نویسنده در جلو صحنه ظاهر می‌شود؛ در آثار فلوبر (3)، نویسنده در پشت صحنه پنهان می‌شود؛ در آثار کلود سیمون (4)، نویسنده خود صحنه است؛ در آثار کوندرا، نویسنده به همراه دیگران در صحنه است.»

صحنه حادثه: اروپای پس از 1968، در دورانی که سرزمین بوهمیا تحت اشغال ارتش روس بود. در فصل آغازین، این واقعیت تاریخی از همه چیز مهمتر است و به تدریج پس‌زمینه می‌شود و زندگی اشخاص داستانی در جلو آن روی می‌دهد، مانند زندگی آن زن مهاجر چک به نام تامینا (5) که سرانجام در جزیره‌ای می‌میرد که فقط تعدادی کودک در آن زندگی می‌کنند. شکاکیت سرگیجه‌آوری در سراسر کتاب هست که سلسله مراتب را میان آنچه مهم است و آنچه مهم نیست دگرگون می‌کند: «طی دویست سال اخیر، سار جنگلها را رها کرده است تا پرنده شهرها شود [...] اینکه بوهمیا تحت اشغال سلتها باشد یا اسلاوها [...] مشکل زمین نیست. اما اینکه سار به طبیعت اولیه خیانت کرده باشد تا انسان را در دنیای مصنوعی و خلاف طبیعت او تعقیب کند، در سازمان‌دهی کره زمین چیزی را تغییر می‌دهد.» این سرگیجه شکاکیت در هفتمین و آخرین فصل که حکایتی نفسانی است به اوج می‌رسد، و واژه –مضمون مرز آن است: همان خط باریک خیالی که معنا را از بی‌معنایی جدا می‌کند، همان خط ناپایداری که زندگی انسان و تاریخ گویی که روی آن بند شده است.

مهشید نونهالی. فرهنگ آثار. سروش

1.Milan Kundera 2.Sterne 3.Flaubert 4.Claude Simon 5.Tamina

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...