فردریک دومپروس خطاب به مردمش حرف مهمی میزند که ما هرگز در هیچ دورهای عمیقا به آن اعتقاد نداشتهایم: «ما نباید از فقرایی که ادای ثروتمندان را درمیآورند تقلید کنیم، باید فقر خود را با حسننیت بپذیریم، چهبسا همین امر مشوق ما میشود تا با کوشش خودمان گنجینههای ادبیات را به دست آوریم؛ گنجینههایی که ما را به اوج شکوه ملی میرساند.»
در کتاب
جمهوری جهانی ادبیات [The world republic of letters] یکی از بحثهای اصلی، انباشت سرمایه ادبی است که هر کشور با این اندوخته ادبی از دیگران متفاوت و متمایز میشود. شاید این گفته با روح کلی کتاب سازگار نباشد که بگویم رقابت بین ملتها همان جنگ ادبی است برای گسترش مرزهای معنوی در دل تاریخ کشورهای دیگر.
پاسکال کازانووا [Pascale Casanova] در کتاب
جمهوری جهانی ادبیات، تاریخ این نقشه بزرگ جنگی را روی میز پهن میکند و پایتختهای ادبی جهان را به توالی تاریخی ظهور و زوال آنها نشانهگذاری میکند. اما مهمترین پایتخت ادبی جهان از نگاه او پاریس است؛ پاریسی که منتقدانش اجتهاد ادبی دارند، نفی میکنند، پس میرانند یا جذب و جهانی میکنند. پس بیدلیل نبوده که نویسندگان پیرامونی در تکاپو بودهاند که خود را به این پایتخت ادبی یا بهتعبیری دیگر، نصفالنهار گرینویچ ادبی برسانند. نویسندگان بزرگ و نامهای مطرحی که امروز میشناسیم با کشف و مهر تایید پاریس، جهانی شدهاند:
فاکنر،
جویس،
بکت،
کافکا و بسیاری دیگر.
«
رامو» پاریس را «بانک جهانی ارز و تجارت خارجی» در ادبیات توصیف میکند و میگوید: «پاریس پایتخت فرانسه، ترکیب دو نوع خاصیت بهظاهر متضاد بود و بهگونهای خاص همه تصورهای تاریخی از آزادی را گردهم میآورد. از یکسو، نماد انقلاب، سرنگونی سلطنت و اختراع حقوقبشر بود؛ تصویری که سبب شد تا فرانسه بهدلیل تسامحش نسبت به بیگانگان و بهعنوان کشوری برای پناهندگان سیاسی شهرتی استثنایی کسب کند ولی در عین حال پایتخت ادبیات، هنر و زندگی پرتجمل بود. بنابراین پاریس در آنِ واحد پایتخت معنوی جهان، قاضی ذوق سلیم و منشا دموکراسی سیاسی بود.»
پس نویسندگانی که میخواستند از قاب شهرستانی خود خارج شوند و از مرزهای ملی و پیرامونی خود فراتر روند چارهای نداشتند که به مکان و زمان تاریخی ادبیات جهانی نزدیک شوند. آنها برای راهیابی به این پایتخت ادبی، یا زبان مادری خود را کنار گذاشته و به فرانسه نوشتند یا آثارشان را خودبرگردانی یا دیگران آنها را ترجمه کردند.
از سوی دیگر ترجمه از آثار کشورهایی که از غنای ادبی برخوردارند نیز راه موثری برای انباشت سرمایه ادبی است. با ترجمه، مرزهای ادبی جهان با مرزهای سیاسی متمایز میشود و انگار ادبیات، جهانی است که با مرزها و جغرافیایی نامریی تعیین میشود. میتوان گفت ترجمه آثار ادبی بهجز انباشت سرمایه ادبی خلق دوباره زبان در درون زبان خودی است.
پاسکال کازانووا درباره اهمیت ترجمه میگوید: «مترجمی چون والری لاربو؛ کسی که تعداد بسیاری از نویسندگان بزرگ را کشف کرد کسی که از جمله فاکنر، جویس، باتلر و رامونگومش دولاسرنا را در فرانسه به خوانندگان معرفی کرد. آثار این مرد بهتنهایی که عظیم و نامریی بود بهطور عمیقی ادبیات جهانی را تغییر داد و نو کرد بهرسمیتشناختهشدن و شهرت جهانی فاکنر فقط با ترجمههای بینظیر موریس- ادگار کوآندرو از رمانهای او ممکن شد؛ با اینهمه در تاریخ رسمی ادبیات کسی به این امور اشاره نمیکند. مترجم، از زمانی که به یک میانجی ضروری برای عبور از مرزهای جهان ادبیات تبدیل شده است شخصیت مهمی در تاریخ نویسندگی است. مترجمان بزرگ کشورهای ادبی مرکز معماران حقیقی امر جهانشمولند. یعنی معمارانی که وحدت فضای ادبی را میآفرینند.»
شاید وقتی به اهمیت لاربو پی ببرم که تکیهکلام همیشگی او را از سنژروم که همیشه ورد زبانش بود بهخاطر بسپاریم: «فقط یک دین اما همه زبانها.»
جمهوری جهانی ادبیات، کتابی است با حلقهای نامریی و جغرافیایی نامشخص که وحدت بین ادبیات را در جهان ترسیم میکند؛ وحدتی که برگرفته از نفس جهانوطنیبودن ادبیات است. ادبیات ملی اگر ترجمه نشود و خودش را به ساحت گرینویچ ادبی نزدیک نکند، اگر نمیرد، بازتابی اندک یا کورسوی نوری در تاریکی جهان خواهد بود که بهسرعت خاموش میشود. از اینرو است که نصفالنهار گرینویچ ادبی
پاسکال کازانووا به یکی دیگر از تزهای اصلی کتاب او تبدیل میشود: «وحدتیافتن فضای ادبی از طریق رقابت، تجربه استانده مشترکی برای اندازهگیری زمان را مفروض دارد. یعنی نقطه قابل ارجاع مطلقی که همه بازیگران رقیب آن را بلاشرط بپذیرند. این نقطه در آن واحد نقطهای در فضاست، مرکز همه مراکز (که حتی رقبای ادبی، به اعتبار رقابتشان، به اتفاق میپذیرند) و پایهای است برای اندازهگیری زمانی که منحصر به ادبیات است. رخدادها در جهان ادبی «اثری بهجای میگذارد.» (بهقول پییر بوردیو) که نوعی «آهنگ» دارند که منحصر به این جهان است و با مقیاس زمان تاریخی (یعنی سیاسی) که رسمیت و مشروعیت دارد همزمان نیست. فضای ادبی [همیشه کنون یا زمان] حالی را میآفریند که برمبنای آن همه نقاط [زمانی دیگر] قابل اندازهگیریاند، نقطه که موضع همه نقاط دیگر نسبت به آن تعیین میشود. همانطور که نصفالنهار مجازی نصفالنهار اصلی برای تعیین طول جغرافیایی بهطور دلخواهانه انتخاب و اختیار شده است...
آنچه که نصفالنهار گرینویچ ادبیات میتوان خواند امکان میدهد تا فاصله نسبی زیباییشناختی همه [اعضای جهانی] از مرکز جهانی ادبیات تخمین زده شود. این فاصله زیباییشناختی برحسب زمان هم اندازهگیری میشود، چون نصفالنهار گرینویچ ادبی [فقط] حال یا کنون تولید ادبی، یعنی [فقط] تجدد را تعیین میکند. به این ترتیب فاصله زیباییشناختی هر اثر یا مجموعهای از آثار از مرکز با فاصله زمان آنها از اصول و ملاکهایی اندازهگیری میشود که در لحظه دقیق تخمینزدن کنون یا زمان حال ادبی را تعریف میکنند. به این معنا میتوان گفت کدام اثر معاصر است، کدام اثر کموبیش رایج و امروزی است...».
پاسکال کازانووا با آوردن دو تز تاریخی مهم، یکی تز ژواکیم دوبله که به غنای زبان از ترجمه اصرار دارد و تز «هردر» که بر ملیت و زبان پافشاری میکند، خودش به کشف و رهیافتهای تازهای نایل میشود: پایتختهای ادبی جهان، نصفالنهار گرینویچ ادبی، اجتهاد ادبی، جذبشدگان، شورشیان و تراژدی ترجمهشدگان از جمله این رهیافتها هستند.
او با ترسیم مدار نصفالنهار گرینویچ از پایتختهای ادبی منظومهای میسازد با ستارهها و سیارههای بسیار که گاه در این منظومه ستارهای متولد میشود و گاه خاموش شده و رو به زوال میرود. آنچه ستارهای را روشن و درخشان نگه میدارد همان انباشت سرمایه ادبی و زنده و معاصرنگاهداشتن آن است. پایتختهای ادبی که اجتهاد ادبی را در اختیار خود دارند دیگران را به رقابت وامیدارند، گاه نویسندگان آنها را جذب یا دفع میکنند و گاه خودشان از کسانی که دفع کردهاند ناگزیر تاثیر میپذیرند. هرچه هست، چه خوشایند و ناخوشایند این پایتختهای ادبی نوعی سلطه ادبی نیز دارند.
کتاب
جمهوری جهانی ادبیات، کتاب دقیق و بسیار فشردهای است که هرچقدر تلاش کنیم تا آن را مرور کنیم باز نکتههای بیشماری از آن در چنین مرور کوتاهی مغفول میماند و چارهای نمیماند که به خوانندگان توصیهای جدی کنیم که این کتاب را خودشان بخوانند. آنچه خواندن این کتاب را الزامی میکند، آگاهی به این نکته است که بدجور زیر پایمان خالی است.