تنها می‌دانم که نمی‌دانم | اعتماد


شاهکار شهیدان مرگ ایشان است و سقراط شهید فلسفه است. مقدمه رومانو گواردینی [Romano Guardini] بر کتاب خود «مرگ سقراط» [Der tod des Sokrates] با زیرعنوان «تفسیر چهار رساله افلاطون» با این جمله آغاز می‌شود. این آغاز در کنار عنوان کتاب به عنوان یک پیرامتن بیان می‌کند که آنچه در درجه اولویت و اهمیت برای نویسنده است، چگونگی مرگ سقراط است. با این احتساب دو رساله از چهار رساله مورد بررسی در حکم زمینه‌چینی برای بیان این چگونگی است.

رومانو گواردینی [Romano Guardini]  مرگ سقراط» [Der tod des Sokrates]

مکالمه اوثوفرون که نخستین رساله مورد بررسی گواردینی در کتاب است در حکم پیش زمینه برای ورود به بحث است. همان‌گونه خود گواردینی به مکان وقوع مکالمه اشاره دارد. روبه‌روی در تالار دادگاه، سقراط در مورد دینداری با اوثوفرون به گفت‌وگو می‌پردازد. این بحث ارتباطی به مرگ سقراط ندارد اما از این جنبه که در مکانی برگزار می‌شود که تا ساعتی چند سقراط را به نوشیدن جام شوکران محکوم می‌کنند، می‌تواند ورودی خوبی به بحث باشد. گواردینی با تیزبینی و البته سعه صدر تلاش می‌کند از سقراط یک نقش کلی ترسیم کند. اینکه او چگونه انسانی است، در شهر و بین شهروندان آتنی چه جایگاهی دارد و البته اینکه ترفند او در بحث کردن چگونه است. به نوعی گواردینی در کتاب مرگ سقراط از ترفند درام‌نویسی استفاده می‌کند. او نخست قهرمان داستان را معرفی می‌کند، سپس او را درگیر یک بحث کوچک و نه چندان مرتبط به داستان اصلی می‌کند تا خواننده بداند چه شخصی را می‌خواهد دنبال کند. هر چند این مکالمه درباره دینداری است، اما سقراط آن نیست که به دفاع از دینداری برخیزد. هرچند او با ترفندی که مختص اوست در مقام حمله نیز قرار نمی‌گیرد اما با طنزی که دارد خواننده را با خود همراه می‌کند.

البته باید در نظر داشت که نثر روان گواردینی و همچنین هنر گفت‌وگونویسی افلاطون در این امر بسیار حایز اهمیت هستند. مخاطب همراه شده با سقراط نخست می‌آموزد که چگونه باید با یک پدیده مواجه شود و دیدگاه سقراطی چگونه بر یک امر چیره می‌شود، سپس با این علم گام به بخش دوم و رساله آپولوژی خواهد گذاشت که مهم‌ترین رساله کتاب است. شاید اندکی افراطی به نظر برسد که بگوییم گواردینی کتاب مرگ سقراط را به خاطر تفسیر همین رساله نوشته است. بخش دوم کتاب به این مساله می‌پردازد که سقراط چگونه با مرگ بازی می‌کند. شاید به نظر برسد این امر باید در بخش سوم و رساله کریتون مورد مداقه قرار گیرد که سقراط در زندان است و منتظر جام شوکران. اما این بازی با مرگ در همین رساله آپولوژی خود را نمایان می‌کند. به همین دلیل است که کتاب گواردینی اثری مهم درباره سقراط محسوب می‌شود. تفسیر رساله آپولوژی بیش از آنکه به مقوله دادرسی سقراط بپردازد، به مقوله مرگ می‌پردازد. سقراط در خطابه اول این رساله جدا از دفاع از خود در برابر اتهام بی‌دینی و انحراف جوانان گویی درباره زندگی خود شرحی ارایه می‌دهد. سقراط در قامت یک کشمکش بزرگ نخست جایگاه خود را در مقام قهرمان داستان مدون می‌کند. گواردینی نیز با تشریح موقعیت زمانی آتن و التهاب موجود در جامعه آن زمان بر این شرح عمقی بیشتر می‌بخشد. گواردینی موقعیت اجتماعی آتن را به دلیل فارغ شدن از جنگ و رهایی از استبدادی عجیب ناملایم می‌خواند. همچنین استدلال می‌کند که آتن به دلیل همین ناملایمات و هراس از گرفتار شدن در دام نوآوری‌های اندیشه که منجر به استبدادی دیگر شود، سقراط را به محکمه کشانده است. هر چند قهرمان داستان گواردینی قرار است درسی بزرگ به آتن و جهانیان دهد اما این امر تا حدودی باعث می‌شود صدای خفته متن رساله آپولوژی تا حدودی بیدار شود. خواننده در این موقعیت بهتر می‌تواند در مقام قضاوت بنشیند که آتنیان آیا حق داشتند سقراط را به مرگ محکوم کنند یا خیر؟ وجود یک فرد نوگرا با پرسش‌هایی عجیب که هر چیزی را به چالش می‌کشد و دائما متذکر می‌شود که دانایی یک امر پیچیده است به‌طور مسلم می‌تواند برای یک شهر تازه آرام گرفته خطرناک تلقی شود. از سویی بسیاری از اندیشمندان از سقراط حمایت می‌کنند و بر این نظر هستند که سقراط همان نقطه عطف تحول و شکوفایی آتن می‌توانست باشد. اما گواردینی بر این عقیده است که مرگ سقراط همان نقطه عطف تحول و شکوفایی است.

سقراط زمانی که در خطابه نخست چندین مرتبه ملتوس که علیه او طرح دعوی کرده است به چالش می‌کشد تنها بر این اندیشه است که حضور چون منی که داناترین فرد شهر از نظر آپولون و معبد دلفی هستم در این شهر اضافه است. گویی می‌خواهد فریاد برآورد این شهر لایق این نیست که آگاه شود و باید در وهم دانایی به سر ببرد. سقراط حتی در این خطابه گویی چشم بر شاگردان خود که در تالار دادگاه هستند نیز بسته است. در خطابه دوم که پس از رای دادگاه بر مرگ سقراط ایراد می‌شود. سقراط دو مرتبه بر موضع خود پافشاری می‌کند. گواردینی این امر را بر حسب شجاعت سقراط و همچنین به سخره گرفتن دادگاه می‌گذارد. اما نکته مغفول واقع شده این است که سقراط در خطابه کوتاه دوم به این دلیل به مرگ خود پافشاری می‌کند که می‌داند مرگ برای او در حکم پایان نیست، بلکه مرگ برای سقراط در حکم آگاهی شهر آتن خواهد بود. این امر را در خطابه سوم خود را نمایان می‌کند، جایی که سقراط هشدار می‌دهد که پیش‌تر چندین مرتبه دادگاه شهر با احکام اشتباه موجب از دست رفتن بزرگان آتن شده‌اند و پس از مدتی به اشتباه خود پی برده‌اند و سعی در رفع آن داشتند. اکنون سقراط دو مرتبه خود را در مقام آن بزرگان می‌گذارد و امید دارد پس از مرگ او و گذشت زمان راه بر آگاهی حقیقی بر آتن باز شود. این امر را با تاسیس آکادمی توسط افلاطون می‌توانیم محقق شده بدانیم. این‌گونه سقراط روح خود را از گرفتاری تن رها می‌کند. کافی است به خاطر آوریم آخرین سخن سقراط در خطابه سوم را که گفت: « اکنون وقت آن است که من به استقبال مرگ بشتابم و شما در پی زندگی بروید. ولی کدام یک از ما راهی بهتر در پیش دارد جز خدا هیچ کس نمی‌داند». اینجاست که سقراط مانند یک شهید خود را در مسیر حقیقت و آگاهی از قید آنچه گرفتاری ذهن است، رها می‌کند. تفسیر رساله کریتون که سقراط را در زندان تصویر می‌کند از نظر گواردینی تنها در مسیر سخنان روحانی و دینی سقراط می‌گذارد. همان‌گونه که اشاره شد رساله آپولوژی گویی تنها دلیل گواردینی برای نگارش کتاب است. در بخش چهارم نیز و تفسیر رساله فایدون گواردینی به تبیین بخش دوم و بسط اندیشه سقراط در حوزه روح و مرگ می‌پردازد. هر چند نباید نادیده گرفت سقراطی که گواردینی از آن سخن می‌گوید سقراطی است که افلاطون برای ما تصویر کرده است و از این ‌رو سقراط افلاطون را از نظر می‌گذرانیم.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...