سرخی من از تو! | اعتماد


رمان «سرخ سفید» مهدی یزدانی خرم سبب شد تا منی که بارها پیاده از ابتدا تا انتهای خیابان 16 آذر را گز کرده‌ام، باردیگر هوس کنم در این خیابان قدم بزنم. قدم زدن این‌بار اما یک تفاوت بزرگ داشت. تمام حواسم به آسمان بود، به ساختمان‌ها، به باشگاه ورزشی، به خیابان تا ببینم ارواح سرگردان این خیابان را می‌بینم؟ گاهی حتی پشت بام‌ها را نگاه می‌کردم بلکه چشمم به لک‌لک عاشق تهران بیفتد. دلم می‌خواست وقتی از انقلاب به سمت 16 آذر می‌روم سیگارفروشی دم خیابان ایستاده باشد تا از او یک سیگار 57 بخرم. حتی وقتی از این خیابان رد می‌شدم حواسم به تیرهای غیب بود. می‌دانستم هدف این تیرها نیستم اما می‌ترسیدم از بد حادثه هم‌چون مریم گلوله بیاید، پیراهنم را پاره کند و به قلبم بنشیند.

سرخ سفید مهدی یزدانی خرم

پیش از این؛ تنها «کلیدر» دولت‌آبادی این حس را به من داده بود. مدت‌ها بعد از این کتاب، عاشق سبزوار و روستاهای پرحاشیه‌اش بودم و نان و ماستم را می‌خوردم. از شما پنهان نباشد عاشق مارال هم شده بودم البته. اما برگردیم به مهدی یزدانی‌خرم و کتابش.

15 مبارزه و 15 داستان باعث شده است که این کتاب تبدیل به یک کتاب استخوان‌دار و جذاب با ایده‌ای معرکه شود. پیوند تهران امروز به تهران قبل از انقلاب اوج هنر مهدی یزدانی‌خرم بود. این 15 مبارزه باعث شد تا یزدانی‌خرم تبدیل به داستان‌گویی شود که آدم‌های این کتاب را برای مخاطب روایت می‌کند. قصه‌گویی مهم‌ترین ویژگی «سرخ سفید» است.

همه آدم‌ها قصه‌ای دارند و یزدانی‌خرم به خوبی این نکته را در کتابش نشان داده. شاید برای خیلی‌ها یک سیگارفروش، یک کشیش یونانی، پسر مسوول سردخانه، زالوانداز، سید قلابی، مهاجم سابق تیم تاج، متخصص زنان ممنوع‌الکار شده، جوان تازه ازدواج کرده عضو کمیته، رفتگر، کاردار سفارت لندن که ماموریت گرفته است در دوبلین پایتخت ایرلند باشد و... جذاب نباشند اما وقتی مهدی یزدانی‌خرم قصه آنها را از دل یک باشگاه ورزشی آن هم وسط تلاش‌های یک کیوکوشین‌کای سی‌و‌سه‌ساله (کارمند جزو اداره‌ای ملال‌آور که کتاب‌های بی‌مخاطب می‌نویسد) برای کسب کمربند سیاه بعد از 15 مسابقه، بیرون می‌کشد متوجه می‌شوید که عجب، آدم‌های این شهر با قصه‌های‌شان هر روز از کنارت رد می‌شوند. حتی به تاریخ زندگی خود رجوع می‌کنید ببیند آیا قصه شما هم برای مردم شنیدنی است.

نکته دیگر کتاب یزدانی‌خرم، انتقال خوب او از تهران 1391 به تهران سال 1358 بود. او به خوبی این کار را در کتابش انجام داده است. مثل چرخ و فلکی که ابتدای کتاب سوارش می‌شوید و انتهای کتاب شما را در نقطه اول پیاده می‌کند. این تونل زمان برای شما غریب نیست و این پرش تاریخی اصلا شما را اذیت نمی‌کند و به خوبی با آن ارتباط برقرار می‌کنید. نمونه عینی پرش‌های تاریخی این کتاب را می‌شود در کارهای کیانوش عیاری مثل «دکتر قریب» و تا حدودی فیلم توقیف شده «خانه پدری» که روایتگر دوره‌های مختلف ایران بود، مشاهده کرد. یزدانی‌خرم با مهارت قابل ستایشی توانسته رابطه‌ای میان رقبای کیوکوشین‌کای سی‌و‌سه‌ساله و قصه‌هایی که می‌خواهد تعریف کند برقرار کند.

داستان‌های او اصلا خواننده را کسل نمی‌کند بلکه این اشتیاق را ایجاد می‌کند که ببیند بعد از پایان یک مبارزه، مبارز بعدی کیست و نویسنده چه داستانی را رو می‌کند.
عطش اطلاع پیدا کردن از نتایج مسابقات کیوکوشین‌کای سی‌و‌سه‌ساله، دیگر جذابیت کتاب مهدی یزدانی‌خرم بود. بعد از هر قصه به مسابقه بازمی‌گردیم تا ببینیم این جوان در حسرت موفقیت با رقیبان خود چه می‌کند. 15 مسابقه که با ریختن خون کیوکوشین‌کای سی‌و‌سه‌ساله بر روی لباس سفیدش همراه بود، ابراز همدردی و سمپات شدید مخاطب را با قهرمان قصه ایجاد می‌کرد.

تقریبا همه ما دوست داریم با کاری شناخته شویم و طعم شیرین موفقیت را بچشیم. حالا فرقی هم نمی‌کند برای به دست آوردن کمربند مشکی ورزشی باشد که چند هزار نفر مانند آن را به کمر دارند یا تلاش برای رسیدن به قدرت. آدمیزاد عاشق موفقیت است، به ویژه موفقیتی که بعد از شکست‌ها به دست می‌آید.

«سرخ سفید» مهدی یزدانی‌خرم را دوست داشتم حتی خیلی بیشتر از «من منچستر یونایتد را دوست دارم». البته بماند که یزدانی‌خرم از زبان مرد جوان مغازه خشک‌شویی، می‌گوید که عاشق منچستر یونایتد است. سرخ سفید جذاب است و این جذابیت از روی جلد آغاز، در یکان یکان کلمات خلاصه می‌شود و وقتی به پایان می‌رسد، آدم دلش می‌خواهد که یزدانی‌خرم باز هم بنویسد.
داستان بکر و ناب «سرخ سفید» حکایت از این معنا دارد که مهدی یزدانی‌خرم در حال تبدیل شدن به رمان‌نویسی برجسته در زمان ماست. حالا می‌توانم بگویم و البته بنویسم بعد از محمود دولت‌آبادی، بزرگ علوی، احمد محمود، اسماعیل فصیح، رضا امیرخانی، مسعود بهنود و عباس معروفی؛ «من مهدی یزدانی‌خرم را دوست دارم».

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

دختری نوجوان، زیبا و در آستانه‌ بلوغ است و به خاطر فقر خانواده‌اش در یک محله‌ بدنام زندگی می‌کند... خواهرش نیز یک زن بد نام است... با رسیدن به سن بلوغ باید کار خواهر بزرگترش را انجام دهد تا کمک خرج خانواده باشد... پسر یک راهب ریاکار بودایی است... عاشق میدوری می‌شود اما خجالت می‌کشد از اینکه عشقش را به میدوری اظهار کند؛ به‌رغم اینکه همانند سایر همبازیان خود به کار خواهر بزرگتر میدوری آگاه است ...
تمایل به مبادله و خرید و فروش انگیزه‌های غریزی در انسان‌ها نیست، بلکه صرفاً پدیده‌ای متاخر است که از اروپای قرن 16 آغاز می‌شود... بحران جنگ جهانی اول، رکود بزرگ و جنگ جهانی دوم نتیجه عدم تعادل بین آرمان بازار و رفاه اجتماعی و ناتوانی هرگونه ضدجنبش اجتماعی، نظیر سوسیالیزم و کمونیزم، برای کاهش تنش‌ها بود... تاریخ انگلیس، از جنبش حصارکشی در قرن شانزدهم تا لغو قانون حمایت از فقرا در 1834، تاریخ کالایی سازی جامعه و طبیعت است... نئولیبرال‌ها و فاشیست‌ها همچنان مشغول آرمانشهر بازارند! ...
سنت حشره‌شناسی در ایران به دانشکده‌های کشاورزی پیوند خورده و خب طبعا بیشتر پژوهشگران به مطالعه حشرات آفت می‌پردازند... جمله معروفی وجود دارد که می‌گوید: «ما فقط چیزهایی را حفاظت می‌کنیم که می‌شناسیم»... وقتی این ادراک در یک مدیر سازمانی ایجاد شود، بی‌شک برای اتخاذ تصمیمات مهمی مثل سم‌پاشی، درختکاری یا چرای دام، لختی درنگ می‌کند... دولت چین در سال‌های بعد، صدها هزار گنجشک از روسیه وارد کرد!... سازمان محیط زیست، مجوزهای نمونه‌برداری من در ایران را باطل کرد ...
چه باور کنید و چه نکنید، خروج از بحران‌های ملی نیز به همان نظم و انضباطی نیاز دارند که برای خروج از بحران‌های شخصی نیاز است... چه شما در بحران میانسالی یا در بحران شغلی گرفتار شده باشید و چه کشور شما با کودتا توسط نظامیان تصرف شده باشد؛ اصول برای یافتن راه‌حل خروج از بحران و حرکت روبه جلو یکسان است... ملت‌ها برای خروج از تمامی آن بحران‌ها مجبور بودند که ابتدا در مورد وضعیت کنونی‌شان صادق باشند، سپس مسئولیت‌ها را بپذیرند و در نهایت محدودیت‌های‌شان را کنار بزنند تا خود را نجات دهند ...
در ایران، شهروندان درجه یک و دو و سه داریم: شهرنشینان، روستانشینان و اقلیت‌ها؛ ما باید ملت بشویم... اگر روستاییان مشکل داشته باشند یا فقیر باشند؛ به شهر که می‌روند، همه مشکلات را با خود خواهند برد... رشدِ روستای من، رشدِ بخش ماست و رشدِ شهرستانِ ما رشد استان و کشور است... روستاییان رأی می‌دهند، اهمیت جدولی و آماری دارند اهمیت تولیدی ندارند! رأی هم که دادند بعدش با بسته‌های معیشتی کمکشان می‌کنیم ولی خودشان اگر بخواهند مولد باشند، کاری نمی‌شود کرد... اگر کسی در روستا بماند مفهوم باختن را متوجه ...