قمارباز با ۲۳۰ نوبت و مجموع شمارگان 287هزار نسخه در صدر فروش... در زنان داستانهایش ترکیبی از پاکی، شرافت و حماقت را میپسندد... زنی را توصیف نمیکند مگر در نسبتش با مردان... این کودکان به واسطهی رنجهایی که در کودکی کشیدهاند، عقل زودرس دارند... خوانش آثار داستایفسکی، بدون در نظر گرفتن نقش رهبانیت ارتدوکس در آنها به مشکل برمیخورد... بدترین و کثیفترین و شرورترین انسانها نیز جلوههایی از خداوندند
...
کیست که ماریای راهبه با زخمی باز در سینه، تهمینه؛ مارکسیستِ بکارت از دست داده یا پدر خاچیک رمانخوان شکزده را از یاد ببرد؟... ناصر سوخته: باستانشناس و عاشق، مسعود سوخته: رزمنده و نیروی تحتالامر مهندس چمران، منصور سوخته: عکاس وقایع انقلاب، محمود سوخته: مارکسیست عاشق و طاهر: کودک و معصوم... قصه نسلی که سوخته، پسران ناکام در عشق و زندگی، جوانان در خون شده وطن
...
داستان در یک شب سرد دی ماه ۱۳۹۱ اتفاق میافتد. اما یک شب تاریخی. شبی که کش میآید از دو طرف گذشته و آینده. مبارزی که پانزده مبارزه پیاپی میکند و تمام حریفهایش به نوعی به گذشتههای مبارزه و انقلاب در دی سال ۵۸ وصل میشوند. گویی مبارز سی و سه ساله عصاره و نمادی از تمام کسانی است که در راه انقلاب قدمی و قلمی برداشتهاند. در راستا یا بر خلاف آن انقلاب.
...
شاید اگر دولت جناب آقای خاتمی روی کار نمی آمد، امروز هم چیزی به نام انجمن قلم شکل نگرفته بود... با تغییر شرایط سیاسی کشور در یک سال اخیر، باز بازار نفاق و ریا داغ شده است... به اعتقاد من، اصولا چیزی به نام کانون نویسندگان وجود واقعی ندارد... به طور اجمال من انتظار یک سلسله اتفاق های بنیادین در عرصه هنر و ادبیات را داشتم. اما احساس کردم آن عزم و روحیه انقلابی که باید این تغییرات را ایجاد کند، در مسئولین فرهنگی جدید هم نیست.
...
راوى روزگار پسر جوانى مى شود که پیغام صاحب کار خود را براى همسر او که مدام در حال تهدید به خودکشى کردن است مى برد. پسر جوان که یک شخصیت عادى و تا حدى فقیر و بى چیز است زن زیباى نیمه دیوانه را مى بیند، نصیحتش مى کند، از خانه بیرون مى آید و بعد سیاهى... زن خود را از پنجره بیرون پرت کرده و مستقیم روى سر و گردن او افتاده
...
آرزوهاى رئیس فعلی انجمن قلم ایران ... صنف ما نویسندگان مشکلات زیاد و فراوانى دارد و انجمن قلم مى تواند عهده دار حل این مشکلات و استیفاى حقوق این اعضا باشد... نسل من از آن سال ها تا به امروز هیچ ارتباطى با کانون نداشته است. چه موافق و چه مخالف... کانون نویسندگان ایران، همان قدر مى توانست رسانه داشته باشد که ما داریم. تازه در بسیارى از مواقع رسانه کانون بیشتر بوده است
...
در حال بارگزاری ...
در حال بارگزاری ...
تمایل به مبادله و خرید و فروش انگیزههای غریزی در انسانها نیست، بلکه صرفاً پدیدهای متاخر است که از اروپای قرن 16 آغاز میشود... بحران جنگ جهانی اول، رکود بزرگ و جنگ جهانی دوم نتیجه عدم تعادل بین آرمان بازار و رفاه اجتماعی و ناتوانی هرگونه ضدجنبش اجتماعی، نظیر سوسیالیزم و کمونیزم، برای کاهش تنشها بود... تاریخ انگلیس، از جنبش حصارکشی در قرن شانزدهم تا لغو قانون حمایت از فقرا در 1834، تاریخ کالایی سازی جامعه و طبیعت است... نئولیبرالها و فاشیستها همچنان مشغول آرمانشهر بازارند!
...
سنت حشرهشناسی در ایران به دانشکدههای کشاورزی پیوند خورده و خب طبعا بیشتر پژوهشگران به مطالعه حشرات آفت میپردازند... جمله معروفی وجود دارد که میگوید: «ما فقط چیزهایی را حفاظت میکنیم که میشناسیم»... وقتی این ادراک در یک مدیر سازمانی ایجاد شود، بیشک برای اتخاذ تصمیمات مهمی مثل سمپاشی، درختکاری یا چرای دام، لختی درنگ میکند... دولت چین در سالهای بعد، صدها هزار گنجشک از روسیه وارد کرد!... سازمان محیط زیست، مجوزهای نمونهبرداری من در ایران را باطل کرد
...
چه باور کنید و چه نکنید، خروج از بحرانهای ملی نیز به همان نظم و انضباطی نیاز دارند که برای خروج از بحرانهای شخصی نیاز است... چه شما در بحران میانسالی یا در بحران شغلی گرفتار شده باشید و چه کشور شما با کودتا توسط نظامیان تصرف شده باشد؛ اصول برای یافتن راهحل خروج از بحران و حرکت روبه جلو یکسان است... ملتها برای خروج از تمامی آن بحرانها مجبور بودند که ابتدا در مورد وضعیت کنونیشان صادق باشند، سپس مسئولیتها را بپذیرند و در نهایت محدودیتهایشان را کنار بزنند تا خود را نجات دهند
...
در ایران، شهروندان درجه یک و دو و سه داریم: شهرنشینان، روستانشینان و اقلیتها؛ ما باید ملت بشویم... اگر روستاییان مشکل داشته باشند یا فقیر باشند؛ به شهر که میروند، همه مشکلات را با خود خواهند برد... رشدِ روستای من، رشدِ بخش ماست و رشدِ شهرستانِ ما رشد استان و کشور است... روستاییان رأی میدهند، اهمیت جدولی و آماری دارند اهمیت تولیدی ندارند! رأی هم که دادند بعدش با بستههای معیشتی کمکشان میکنیم ولی خودشان اگر بخواهند مولد باشند، کاری نمیشود کرد... اگر کسی در روستا بماند مفهوم باختن را متوجه
...
تراژدی روایت انسانهایی است که به خواستههایشان نرسیدهاند، اما داستان همهی آنهایی که به خواستههایشان نرسیدهاند، تراژیک به نظر نمیآید... امکان دست نیافتن به خواستههامان را همیشه چونان سایهای، پشت سر خویش داریم... محرومیت ما را به تصور و خیال وا میدارد و ما بیشتر از آن که در مورد تجربیاتی که داشتهایم بدانیم از تجربیات نداشتهی خود میدانیم... دانای کل بودن، دشمن و تباهکنندهی رضایتمندی است
...